قطعه ای از بهشت
تعطیلات در جبهه
حساس بود به بیت المال! خیلی حساس! آن زمانها فقط ۲۲ سالش بود. قبل از نوروز ۶۵ بود که رفت. چون تعطیلات عید بود و مدارس هم تعطیل! رفت و دیگر...
قطعه ای از بهشت
مجاهد فرهنگی
خاطرم هست در سال 57 ایشان یک روز مرا صدا زدند و گفتند: «ناصر، بیا یک چیز جالب نشانت بدهم»، وقتی من خدمتشان رفتم یک کتاب دینی در دستشان دیدم...
قطعه ای از بهشت
برادر من! شما نخست وزیری!
شهید رجایی، شهید باهنر و شهید بهشتی! همگی اصرار داشتند در همه کارهای اردویی شرکت کنند. حتی ظرف بشویند و سفره پهن کنند. و معمولا هم موفق می...
قطعه ای از بهشت
استاد اخلاق عملی
وضع اقتصادیمان خوب نبود. گاهی شهید باهنر بیرون میرفت، برمی گشت یک نان سنگک میآورد و میخندید و میگفت: نان سنگک داغ با پنج ریال پنیر...
قطعه ای از بهشت
وضوی عشق
یکی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی گفت: این بهترین موقع برای کوبیدن قانونی بنیصدر است. دکتر آیت باید علیه او به دیوان عالی کشور...
قطعه ای از بهشت
دوره نگه داشتن زغال گداخته
چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک زغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمیسوزد؟ سید...
قطعه ای از بهشت
پیروزی مضاعف
دشمن با چشم متحیر خود ناظر بر حماسه مردم ایلام و رزمندگان دلیر اسلام شد که در آن عملیات، ایلام عزیز از اشغال بعثیها آزاد و آن قطعه پاک...
قطعه ای از بهشت
چرا کار نمیکنید؟
خواب دیدم جایی هستم که به من گفتند: «بیا که شهید اسلامی کارت دارد». گفتم: «شهید اسلامی که شهید شده!» وارد اتاق شدم و دیدم ایشان پشت میز...