وضع اقتصادیمان خوب نبود. گاهی شهید باهنر بیرون میرفت، برمی گشت یک نان سنگک میآورد و میخندید و میگفت: نان سنگک داغ با پنج ریال پنیر خریدهام، بخورید. اول زندگی برایم مشکل بود، ولی کم کم عادت کردم، الان از تشریفات خیلی خوشم نمیآید، برخوردش با من خیلی خوب بود. یک موقع میآمد و میگفت خیلی خسته شدهای، حالا چه کار داری تا من کمک کنم. هر وقت مهمان داشتم، ظرفها را میشست. در برنامه نظافت کمک میکرد. برخوردش با بچهها خیلی خوب بود. هیچ وقت با بچهها دعوا نداشت، در دوران زندگی، از او عصبانیتی ندیدم، نصیحتش بیشتر با رفتار خوش بود. هرچه میگفت، خودش عمل میکرد.
همسر شهید باهنر- وضع اقتصادیمان خوب نبود. گاهی شهید باهنر بیرون میرفت، برمی گشت یک نان سنگک میآورد و میخندید و میگفت: نان سنگک داغ با پنج ریال پنیر خریدهام، بخورید. اول زندگی برایم مشکل بود، ولی کم کم عادت کردم، الان از تشریفات خیلی خوشم نمیآید، برخوردش با من خیلی خوب بود. یک موقع میآمد و میگفت خیلی خسته شدهای، حالا چه کار داری تا من کمک کنم. هر وقت مهمان داشتم، ظرفها را میشست. در برنامه نظافت کمک میکرد. برخوردش با بچهها خیلی خوب بود. هیچ وقت با بچهها دعوا نداشت، در دوران زندگی، از او عصبانیتی ندیدم، نصیحتش بیشتر با رفتار خوش بود. هرچه میگفت، خودش عمل میکرد.