قطعه ای از بهشت
نخل قامت خمیده
آخرین مرخصیاش را که آمده بود، گفت این آخری است. گفتم نزن این حرفها را مادر! و فقط 17 روز پس از رفتنش، آمد. تلفن نداشتیم. همسایه را گرفته...
قطعه ای از بهشت
برای او واجبتر است
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمیکنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود؛ ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد. دلم...
قطعه ای از بهشت
اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی کرد
الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و شما،...
قطعه ای از بهشت
هردو با هم حسین و عباس
عباس برای خودش شیخی بود و حسین بیشتر اهل مبارزه! رفتند جبهه و در دوکوهه فعال شدند. شنیده بودم حسین در...
قطعه ای از بهشت
توکه شهید نمیشی!
روز آخری که می خواستیم برگردیم عقب، شب قبلش در پست نگهبانی بود و مسئول شیفت ما به حساب میآمد. توی سنگر نشسته بودیم که آمد و گفت: «بچه ها!...
قطعه ای از بهشت
عطش حضور حتی در سال 15
15 سالش که شد، دیگر کسی تاب مقاومت برابر عطش بیحدش را نداشت. رفت جبهه! حالا دیگر یادم نیست که وقتی از مرخصی میآمد چه چیز بین ما رد و بدل...
قطعه از بهشت
اربعین به کربلا میروم
یک هفته قبل از سفرش رفته بود قرارگاه و برگشت تهران و یک دفعه کارش درست شد و خداحافظی کرد. یک ساعت قبل از پرواز به من گفت بعد از سفر سوریه...
قطعه ای از بهشت
اتوبوس بهتر از بنز است
وقتی آمد کلید هیچ کدام از ماشینها را نیاورده بود. همراهانش که بسیار تعجب کرده بودند که چرا کلیدها نیاوردی، علت را جویا شدند. سید حسن...