نگاه

نخل قامت خمیده

آخرین مرخصی‌اش را که آمده بود، گفت این آخری است. گفتم نزن این حرف‌ها را مادر! و فقط 17 روز پس از رفتنش، آمد. تلفن نداشتیم. همسایه را گرفته بودند و گفتند که اسماعیل زخمی شده! در این 17 روز خوابش را دیده بودم. می‌دانستم می‌آید، اما بی جان و با روح! خوب دیده بودم در خواب، این روزها را. پس از چند کلامی که آماده شدم، گفتند پزشکی قانونی! و دیگر نفهمیدم چه بر من گذشت در آن لحظات.
مادر شهید اسماعیل شانه تراش ها(مقدم)- 19ساله بود که پیکرش را در گیلانغرب یافته بودند. همرزمانش آمده بودند و اصلا متوجه شهادتش نشده بودند. پس از گرفتن آمار رزمنده فهمیده بودند که اسماعیل نیست. جبههایها به او مقدم میگفتند. من پس از اسماعیل آنجا را دیده بودم. بین کوهها! پیکرش را بین برگها و نخل از باتلاقی بیرون کشیده بودند. آخرین مرخصیاش را که آمده بود، گفت این آخری است. گفتم نزن این حرفها را مادر! و فقط 17 روز پس از رفتنش، آمد. تلفن نداشتیم. همسایه را گرفته بودند و گفتند که اسماعیل زخمی شده! در این 17 روز خوابش را دیده بودم. میدانستم میآید، اما بی جان و با روح! خوب دیده بودم در خواب، این روزها را. پس از چند کلامی که آماده شدم، گفتند پزشکی قانونی! و دیگر نفهمیدم چه بر من گذشت در آن لحظات.

از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی

https://shoma-weekly.ir/G0yMS4