نگاه

توکه شهید نمی‌شی!

روز آخری که می خواستیم برگردیم عقب، شب قبلش در پست نگهبانی بود و مسئول شیفت ما به حساب می‌آمد. توی سنگر نشسته بودیم که آمد و گفت: «بچه ها! بهتر است از همدیگر حلالیت بخواهیم چون من تا چند دقیقه دیگر شهید می شوم» شوخی کردیم و گفتیم: «نه بابا، آقاسید، شما که شهید نمی شوی.»گفت: «باور کنید من شهید می شوم و همین تویوتایی که الان از اینجا عبور کرد، وقتی برگردد شما مرا داخل آن تویوتا می گذارید. بازهم حرف او را شوخی گرفتیم. بالاخره هر طور شد، از ما حلالیت طلبید و دست و صورت یکدیگر را بوسیدیم و از سنگر بیرون رفت. هنوز ۷-۸ منزل دور نشده بود که یک خمپاره ۶۰ کنارش به زمین خورد و او را به شهادت رساند. جنازه مطهرش را هم به وسیله همان تویوتا به عقب منتقل کردیم.
ﺷﻬﯿﺪ سیدجلیل میرشفیعیان- روز آخری که می خواستیم برگردیم عقب، شب قبلش در پست نگهبانی بود و مسئول شیفت ما به حساب میآمد. توی سنگر نشسته بودیم که آمد و گفت: «بچه ها! بهتر است از همدیگر حلالیت بخواهیم چون من تا چند دقیقه دیگر شهید می شوم» شوخی کردیم و گفتیم: «نه بابا، آقاسید، شما که شهید نمی شوی.»گفت: «باور کنید من شهید می شوم و همین تویوتایی که الان از اینجا عبور کرد، وقتی برگردد شما مرا داخل آن تویوتا می گذارید. بازهم حرف او را شوخی گرفتیم. بالاخره هر طور شد، از ما حلالیت طلبید و دست و صورت یکدیگر را بوسیدیم و از سنگر بیرون رفت. هنوز ۷-۸ منزل دور نشده بود که یک خمپاره ۶۰ کنارش به زمین خورد و او را به شهادت رساند. جنازه مطهرش را هم به وسیله همان تویوتا به عقب منتقل کردیم.
https://shoma-weekly.ir/Bv3wX1