گفتگوی ویژه

مقابل کسانی که به ایشان ظلم هم کرده بودند، سکوت می‌کرد/خدمت طلب بود نه قدرت طلب

بعضی از افراد به ایشان مراجعه و از مسئولین وقت دادستانی سعایت میکردند. شاید طرف دو ساعت حرف میزد، اما جمع کلمات حاج اسدالله شش کلمه بود یا اصلاً جواب نمیداد. گاهی هم اگر پا میداد به طرف میگفت اینجا بیربط آمدهای. که چه؟ در صورتی که بسیاری از افراد اشتهای بالایی دارند که وقتی صاحب قدرت میشوند، سعایت و تخریب کنند، اما ایشان حتی در مورد کسانی که به ایشان ظلم هم کرده بودند، سکوت میکرد.
وقتی مرحوم احمد قدیریان در یک مراسم مانور به خاطراتش با سردار "حسین همدانی" در فاو اشاره کرد، برای اغلب حضار تشابه اسمی با فرمانده وقت لشگر 27 موجب اشتباه شد تا وی مجبور به توضیح تکمیلی گردد. مصاحبه حاضر نیز با همان برادر حسین همدانی است که از همکاران شهید لاجوردی در دادستانی بوده است. در خلال مصاحبه وی بیشتر معرفی شده است.

چهره سیاسی شهید لاجوردی کمتر شناخته شده است. گویا بعضی از مسائل تشکیلاتی را به صورت خصوصی با شما را مطرح میکردند، لطفا برخی از این موارد را بفرمائید.

با جناب آقای لاجوردی در تشکیلات مؤتلفه اسلامی هم ارتباطاتی داشتیم. در مقطعی بحث کار تشکیلاتی، حزبی و گروهی زیر سئوال بود. آنچه که بین مردم ما هم رایج است که در گروه، حزب یا سیستم تشکیلاتی کار بکنیم یا نکنیم؟ یادم هست مراسمی در مسجد جامع خیابان جمهوری بود و من، شهید بزرگوار لاجوردی و دکتر علیرضا اسلامی داشتیم با رنوی آقای اسلامی از این مراسم برمیگشتیم. گفتگو بر سر این بود که در تشکیلات کار بکنیم یا نکنیم؟ و به چه صورت این کار انجام شود؟ میخواستیم از سوزن بانمان ـ با توجه به شناختی که از ایشان داشتیم ـ سئوال کنیم که آیا داریم در مسیر درستی قدم برمیداریم یا خیر؟ با رفاقتی که با هم داشتیم، به شهید لاجوردی گفتم: «حاج اسدالله! در جلسات کمتر میآیی یا نمیآیی. در همین جمع خصوصی و سه نفرهمان اولاً بفرمایید اصلاً کار تشکیلاتی انجام بدهیم یا ندهیم؟ ثانیاً با توجه به این که اعتقاد داریم شناخت جنابعالی عمیق است، نظر شما در این باره که با این دوستان در مؤتلفه اسلامی کار میکنیم، چیست؟» ایشان در دو فاز این مطلب خصوصی را بیان کردند. یکی این که فرمودند معتقد به کار تشکیلاتی هستم و نظرم این است که اگر جمعی از برادران دینی همجهت، همفکر و همراه وجود نداشته باشند، نمیتوانند کار را جلو ببرند، بنابراین اعتقاد به کارهای تشکیلاتی و جمعی دارم. برای همین به مؤتلفه آمدم و عضو شورای مرکزی آن شدم تا فعالیت کنیم. عقلانیاش هم همین است که برای اداره یک کشور، شهر، استان و مجموعه عدهای همفکر، همهدف و همراه لازم است. البته ایشان اشاره کرد نقطه انحراف آنجایی است که خود تشکیلات برای فرد هدف شود. تشکیلات ظرفی است برای رسیدن به مقصد، بنابراین معتقد به کار تشکیلاتی هستم.

دیگر این که در باره همکاری با مؤتلفه اسلامی ایشان گفت از بین همه گروههای سیاسی، احزاب، جمعیتها و سازمانها امتحان پس دادهترین و سالمترین افراد در مؤتلفه اسلامی حضور دارند. ایشان احزاب و گروههای دیگری مد نظرش بود که هر کدام در مقطعی حضور داشتند، ولی رفوزه شدند یا نتوانستند یا انحرافاتی داشتند. ایشان گفت گروه برتر، بهتر و شناختهشدهتر را ـ البته شاید اشتباهاتی داشته باشند، چون انسانها مبرا از اشتباه نیستند ـ مؤتلفه اسلامی میبینم که واقعاً پاکباخته و بسیار خوب در خدمت روحانیت، مرجعیت و انقلاب اقدام کردند و جلو آمدند.

درباره مسئولیت شما در بخش جوانان هم توصیه هایی داشتند؟

تأکید ایشان بر ازدواج جوانها بود و اعتقاد داشت ازدواج آسان و در سطح دختران و پسران متدین و علاقمند سپری برای این است که دچار فساد و انحراف اخلاقی نشوند، چون خود ایشان خیلی به کانون خانواده معتقد بود. یکسری مباحث خصوصی داشتیم و با توجه به این که با جوانها ارتباط داشتم، ایشان به من توصیههای مؤکدی میکرد و میگفت حاج حسین! تو که با جوانها ارتباط و جلساتی داری، چرا برای تشکیل خانواده اینها کمکاری میکنی؟ دخترها، پسرها و خانوادهها را با همدیگر آشنا کنید و ازدواج آسان را شکل بدهید. ایشان محسناتی را برای این قضیه قائل بودند. آن زمان برای رفع مشکلاتی از قبیل جلوگیری از تحمیل مخارج سنگین ازدواج به دوش پسران طرحی ریخت. کنار اوین باغی بود مربوط به سید ضیاء که الان مجتمع بزرگی به نام دشت بهشت شده است. آنجا را که کلید زد و ساخت، رؤیاهای زیادی برای آن داشت و گفت سالنی درست کنیم که در وسط آب باشد و انگیزه زیادی داشت تا اینجا مرکزی شود که به صورت رایگان در اختیار بچههای متدین قرار بگیرد و در آنجا مراسم ازدواجشان برگزار شود. بخشی از گفتگوهای خصوصیمان با ایشان با همه گرفتاریهایشان راجع به ازدواج و تشکیل خانواده دختران و پسران متدین بود.

تقید به قانون و شرع شهید لاجوردی چگونه بود؟

مثالی را در این زمینه عرض میکنم. در اوج درگیریهای سال 62 که ما در پل رومی مستقر بودیم و بعضی از افراد را که دستگیر میشدند، برای تشکیل پرونده به آنجا آورده میشدند و شهید قاسمزاده در آنجا مستقر بودند. هم به جرایم مواد مخدر رسیدگی میشد، هم به جرایم ضد انقلابی. این حادثه را خودم دستاندرکار بودم و میخواهم تقید ایشان را به شرع و عدم رفیقبازی عرض کنم. خانمی از مسئولین عملیاتی سازمان منافقین که چند اقدام ترور و تیراندازی داشت و خیلی آدم بیباک، خطرناک و هیکلمندی بود، سر یک قرار تشکیلاتی دستگیر و به ستاد پل رومی آورده شد. طبقه دوم یک اتاق و حمام و روشوئی بود. این خانم را خلع سلاح کرده بودند و فکر میکنم هفت هشت ساعتی آنجا بود. باید بازجوییهای اولیه انجام میگرفت و از آنجا تحتالحفظ باید به اوین اعزام میشد. جرایم سنگینی هم داشت. ایشان را به اتاقی که مقر ما بود آوردند و به شهید قاسمزاده گفتیم این مأموریت انجام گرفته است و این هم حکم. ایشان گفت متهم به صورت موقت در محل فوق باشد تا کارهای مقدماتیاش را انجام بدهیم و بعد او را بفرستیم اوین که به پروندهاش رسیدگی شود. ایشان ده ساعتی پیش ما بود و بعد همراه بقیه متهمان به اوین اعزام شد. در مقر ما هم افراد میرفتند، میآمدند و اسم میآوردند و اسامی ما به گوش این فرد هم رسیده بود. با توجه به جنایاتی که این خانم انجام داده بود، حکمش اعدام بود. در روزهای آخر ادعا کرده بود وقتی دستگیر شدم و به پل رومی رفتم، در اتاقک کوچکی که در آن ساختمان نگهداری میشدم، یکی از پاسدارهای آنجا به نام آقای فلانی نظر سوئی به من داشت. متهمی که مجرم است و قتل و جنایت کرده است. شاید او این کار را کرده بود که چند روز بیشتر زنده بماند و از این ستون به آن ستون فرج است، اما شهید لاجوردی مرا خواستند. من رفتم آنجا و ایشان گفتند متهمهای چنین ادعایی کرده که همکار شما ـ که معاون ما بود ـ نظر سوء به ایشان داشته و تعرض کرده است. گفتم این چه حرفی است میزنید؟ شما آقای فلانی و پدر و مادرش را میشناسید. میدانید به شکل رایگان در خدمت انقلاب است؟ روی ایشان قسم میخورم. شهید لاجوردی گفت قسم میخورم، قسم میخوری و این حرفها به کنار، این متهمه هم هر جنایتی که کرده است به کنار، باید به این موضوع رسیدگی شود. گفتم حاج اسدالله! این چه حرفی است شما میزنی؟ گفت من پرونده را میفرستم شعبه 9، احضاریه میفرستند و ایشان باید بیاید و خودش را معرفی کند. گفتم شما به حرف یک منافق، همکار خودمان را زیر سوال میبرید؟ گفت او ادعایی کرده است که باید صحت و سقمش ثابت شود. این که بگویید چون این برادر پاسدار و همکار شماست و باید مستثنی شود، امکان ندارد، بگویید بیاید.

گفته بودند اگر ثابت نشود مجازاتش چیست؟

حکمش اعدام بود. به او گفته بودند این ادعایی که تو میکنی، اگر این برادر پاسدار بیاید و ثابت شود دروغ گفتهای با تو برخورد خواهد شد. گفته بود من پای حرفم میایستم. آمدیم به این دوست همکارمان که خودش، خانواده و پدر و مادرش را میشناختیم، گفتیم یادت میآید چهار ماه قبل در عملیاتی دخترخانمی را گرفتند و آوردند؟ گفت بله؛ خودمان در حمام و روشوئی حبسش کردیم. گفتم ایشان در زندان اوین در این روزهای آخر چنین ادعایی کرده است. رنگ همکارمان مثل گچ سفید شد و پس افتاد و گفت چه میگویی؟ گفتم به جان تو! این هم احضاریه. تشریف میبرید شعبه 9 زندان اوین تا از تو بازجویی کنند. گفت حاجی! لااقل دفاعی بکن. این منافق بیهمه چیز شاید ده تا ادعای دیگر هم بکند. گفتم من همه این حرفها را زدهام. نهایتاً این جوان پاک پاسدار و خانوادهدار را اعزام کردیم و چندین جلسه بازجویی شد و معاینات پزشکی روی آن دختر هم صورت گرفت و مشخص شد دروغ گفته است و رأی بر برائت دوست عزیز ما صادر شد.

حالا ببینید در آن شلوغی اول انقلاب و در آن شیر تو شیری و مسائلی که 70، 80 تا گروه و گروهک ایجاد کرده بودند، جناب آقای لاجوردی با آن همه گرفتاریای که داشتند، به ادعای یک منافق مسلح و کسی که عملیات انجام داده و افراد را به شهادت رسانده است، این جور حساسیت نشان میدهد.

برخی ادعاهای منافقین به شکلی است که تلقی می شود به علت کثرت متهمان گاهی روند قضائی طی نمی شده است.

میتوانم به جرئت بگویم تمام متهمینی که در آن سالهای پرالتهاب ترورها، جنگ و تجاوزات در زندان اوین بودند، پروندههای مشخص داشتند تا فرآیند کامل قانونی و حکم حاکم شرع دقیقاً اجرا شود. این جور نبود که مثل انقلابهای دیگری که صدمات بسیار کمتری از ما دیده بودند، بدون محاکمه و طی مراحل قانونی افراد مجازات شوند.

شهید لاجوردی حتی در حد یک ریال نه خودش و نه اطرافیانش به بیتالمال دستاندازی نکردند و اگر کسی در این زمینهها تخلف میکرد، به نحو بسیار بدی با او برخورد میکرد که بازدارندگیاش بسیار بالا بود، در صورتی که امکانات، جان، مال، ناموس، اموال مصادرهشده، طلا، جواهرات، اثاثیه زندگی، املاک، زمینها، پول، دلار، مارک، انواع و اقسام ارزها و امکانات و تجهیزات در اختیار ایشان بود. نه این که ادعای دست پاکی کند و اطرافیانش بخورند یا این امکانات را در خدمت حزب، گروه و سازمانی قرار بدهد، در صورتی که ایشان از قدیمالایام عضو مؤتلفه بود. در کنار شوهر خواهرش حاج صادق امانی بنیانگذار مؤتلفه بود. به جرئت میتوانم بگویم ایشان حتی یک ریال خرج تشکیلات متبوع خودش و دوستانش نکرد، در صورتی که اموال مصادره میشدند و آن اوایل اصلاً چاپ و کتابی نداشت. در خانه ساواکیها و سران رژیم قبل پول و امکانات زیادی وجود داشت، اما ایشان بسیار دست پاک بود. دست پاک واقعی نه شعاری و سیاسی.

خصلت های روحی شهید لاجوردی چگونه بود؟

شهید اسدالله لاجوردی غیر از کارهای قضائی و دادستانی که کار سنگینی بود، بسیار انسان شوخطبعی بود. در مجالستهای خصوصی و ساعات غیراداری، خیلی اهل بذلهگویی و شوخیهای در حد شرع بود.

اوضاع بسیار بدی بود و شاید در تهران فقط روزی 40، 50 ترور موفق انجام میگرفت. شماره ترورهای ناموفق را که نداریم و از حد بیرون است. فشارهایی که عناصر داخلی، خارجی، گروهکها، ترورها و شهادتها وارد میکردند، ولی آقای لاجوردی آن روحیه شوخطبعی را هیچوقت فراموش نمیکرد و موارد خیلی زیادی بود. هرگز هم از جاده اخلاق خارج نمیشد و در چارچوبهای موجود شوخطبعیاش را حفظ میکرد، طوری که انسان گاهی احساس میکرد شاید ایشان جای دیگری است و این سختیها و مشکلات ندارند. موارد شوخی را شاید راضی نباشند بازگو کنم، ولی کلاً این روحیه را داشت.

خاطرهای که میخواهم عرض میکنم نشان از روح خدمتگزاری و یادآوری این نکته است که ایشان «من» را در خودش کشته بود. یک بار کار در دادستانی به پایان رسیده بود که ایشان به من گفت: «حسین! بیا برویم». پرسیدم: «کجا برویم؟ چه کار بکنیم؟» جواب داد: «خیلی علاقمندم به شهرداری بروم. نه این که کارمند شهرداری شوم. برویم ناحیهها و بخشهایی از شهرداری تهران را در اختیار بگیریم و در آنجا کمکی به مردم و شهر را نظافت و گلکاری کنیم. چه خدمتی از این بالاتر که انسان به همشهریان و امالقرای تشیع کمک کند تا شهر تهران زیبا، قشنگ و تمیز باشد. زبالهها را جمع کنیم. گلکاری کنیم و اصلاً به مردم خدمت کنیم». ببینید در کسی که دادستان است هیچگونه منیّتی وجود ندارد که برویم پست بالاتری بگیریم. به لحاظ تفکری و آنچه که در جامعه مطرح میشود که کار دون پایهای است، برویم فرضاً ناحیه 3 منطقه 12 را در اختیار بگیریم و زبالهها را جمع و درختکاری و جدولها را درست و در و دیوارهای شهر را تمیز کنیم تا امالقرای اسلام و شهر اسلامی تمیز باشد. ایشان واقعاً با جان و دل این مطالب را میگفت و هدفش خدمت به مردم بود.

ریشه این روحیه شهید لاجوردی چه بود؟

آقای لاجوردی اهل هوی و هوس نبود. خیلیها اخلاق را به صورت تئوریک توضیح میدهند، ولی اخلاق عملی در بسیاری از افراد، مخصوصاً کسانی که پست و ریاست میگیرند وجود ندارد. در قضایای 88 در محفلی بودیم و عزیزی گفت چیزی که دارد سقوط میکند اخلاق عملی است، وگرنه خیلی از بزرگان و مدعیان، از جمله کسی که ادعای عدالتخواهی میکرد یا کسی که نخستوزیری امام را یدک میکشید و بسیاری از افراد دیگر در تئوری، اخلاق را خوب تعریف کردند، اما اخلاق عملی یا خیلی در آنها کمرنگ بود یا اصلاً وجود نداشت. جناب آقای سید اسدالله لاجوردی، شهید بزرگوار اخلاق عملی را جلو میبرد. این موضوع در کجاها مشخص بود؟ در این که اصلاً برای خودش خودی قائل نبود، منی قائل نبود. ممکن است کسی این را در شعار بگوید، با دست پس بزند و با پا پیش بکشد.

یکی از مصادیقش هم این بود که وقتی در بهمن 63 به ایشان گفتند باید بروی، در جلسه تودیع در قسمت موتوری دادستانی اوین که حقکشی جامع و کاملی انجام گرفت، پشت تریبون رفت و گفت: «سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ. مطلب برای گفتن خیلی زیاد است، اما به نفع انقلاب، نظام و امام سکوت میکنم. ». ممکن است بخواهیم دهها، صدها و هزاران بار سر یک خودکار حرفمان را به کرسی بنشانیم، ولی ایشان وقتی کارش در دادستانی تمام شد، رفت خانه و پشت چرخخیاطی نشست و روسری دوخت.

در مقطع خانه نشینی ایشان هم این سکوت ادامه داشت؟

بعضی از افراد به ایشان مراجعه و از مسئولین وقت دادستانی سعایت میکردند. شاید طرف دو ساعت حرف میزد، اما جمع کلمات حاج اسدالله شش کلمه بود یا اصلاً جواب نمیداد. گاهی هم اگر پا میداد به طرف میگفت اینجا بیربط آمدهای. که چه؟ در صورتی که بسیاری از افراد اشتهای بالایی دارند که وقتی صاحب قدرت میشوند، سعایت و تخریب کنند، اما ایشان حتی در مورد کسانی که به ایشان ظلم هم کرده بودند، سکوت میکرد. عرض کردم انقلاب مدیون آقای لاجوردی است و باید دینش را به ایشان ادا کند.

برخی از اقدامات شهید لاجوردی برایش هزینه زیادی داشت؛ چرا از این هزینه ها نمی کاست؟

به دنبال انجام وظیفه بود و به صورت هزینههای یک تصمیم نگاه نمیکرد. الان خیلیها به صورت هزینه یک تصمیم نگاه میکنند که این موضع یا تصمیم چه هزینههایی دارد، اما ایشان چنین نگاهی نداشت. وظیفهای را احساس کرده بود یا ولایت، مرجعیت، روحانیت و رهبری برایش تعیین کرده بودند و ایشان بدون این که شعار بدهد یا اظهار کند، تکالیف را انجام میداد، بدون این که به این بپردازد که صورت هزینهاش چقدر هست. یکی دیگر از ویژگیهای شهید عزیزمان آقای لاجوردی خود نگهدار بودن بود. خیلی چیزها را میدانست و میفهمید. همیشه میگفت ندانستن و به تعبیر عامیانهاش نفهمی نعمت بسیار بزرگی است. خیلی چیزها را میدانست، ولی بهرغم دانستن اظهار نمیکرد، بلکه اگر صاحبدل یا صاحبدردی پیدا میکرد که گفتن آن حرفها به او تأثیری داشت، اظهار درد میکرد. خودش را نگه میداشت. در پروندههای قضائی حواشی اعم از سفارشها و صحبتها وجود دارند. خیلیها بسیاری از اطلاعات را برای روز مبادا و کوبیدن افراد نگه میدارند، اما ایشان بهرغم اطلاعات بالایی که داشت و سوابقی که از افراد میدانست، خویشتندار بود. نکته دیگر این که از کار سخت نمیهراسید. یک روز گفت یک عده به وزارت داخله و خارجه و جاهای دیگر رفتند و این کار صعب هم که گیر دنیا و آخرتش زیاد و سر و کار آدم با زندانی، جرم، جنایت و اعدام است، سهم ما شد. کار زمین مانده این بود که هیچکس قبول نمیکرد. چنین روحیهای داشت که میگفت باید کاری را که هیچکس انجام نمیدهد انجام بدهیم، نه کارهایی که همه میخواهند انجام بدهند. انقلاب که شد خیلیها آماده بودند و به وزارت امور خارجه و وزارت بهداشت و درمان بروند. سختترین آن همین بخش قضا، درگیری و این مسائل بود. بنباراین ایشان از کار سخت نمیهراسید.

ویژگی دیگر ایشان مهابت، جسارت خستگیناپذیری ایشان بود. پروندههای متعدد. یک وقت شمردم نزدیک به 80 گروه معارض نظام وجود داشت و ایشان یک تنه با آنها مبارزه میکرد. خستگی سرش نمیشد. روز و شب نمیشناخت. شب و نصف شب و جمعه و تعطیلی را نمیشناخت. مرحوم آقای قدیرین هم به همین صورت بود. این گروه سنی و این تعداد دوستان که بعضیهایشان هستند، برای انجام کار و ادای تکلیف وقت و زمان نمیشناسند.

شهید لاجوردی در انجام کارها و پیگیری امور و در اجرای احکام و اجرا عدالت ـ نه به صورت شعاری و کیلویی، بلکه به صورت حقیقی ـ فعالیت میکرد. متأسفانه شعار عدالت تبدیل به ابزار سیاسی شد، اما ایشان به مفهوم واقعی کلمه به دنبال عدالتخواهی بود. متهم درجه 4 اجتماع با متهم درجه 1 اجتماع برایش فرقی نمیکرد. پسر مسئول فلانی بود، صادق قطبزاده بود یا هر کس دیگری، عدالت را به معنای واقعی کلمه در موردش اجرا میکرد، نه این که عدالت را ابزار سیاسی کند. در حفاظت از بیتالمال بسیار دقیق و پیگیر بود.

در میان همکاران شهید لاجوردی از سلایق مختلف سیاسی دیده می شود. در حالی که او خود چهره شاخص سیاسی بود. چرا؟

ایشان زیاد هم به دستهبندیهای رایج بها نمیداد. اگر شخصی برادر خوبی بود، متدین و علاقمند بود و از فیلتر گزینش رد شده و آمده بود، برایش فرق نمیکرد جزو طیف ما، آن طرف قبیله و این طرف قبیله باشد، برایش مهم نبود و به این چیزها بها نمیداد و خودش را با آن شخص تطبیق میداد. این طور نبود که بگوید هر کسی که میآید باید حتماً از نفرات من و گروه من باشد. حتی عدالت را در این بخش هم رعایت میکرد و میگفت اگر فرد استعداد دارد و از فیلتر گزینش رد شده و بچه مخلصی است، با او کار میکنم. ایشان در همکاری با افراد سماجتی داشت. هیچوقت خاطرات نمیگفت و چیزی به نام خاطرات از ایشان کمتر به یاد دارم، در صورتی که مطالب بسیاری در سینه داشت.

https://shoma-weekly.ir/9xafPm