گفتگوی ویژه

مدل محاجه حزبی در گفتگوی استاد پرورش و دکتر بهشتی

آقای پرورش گفتند: «آقای بهشتی! شما که مال شخص خودتان نیستید. شما متعلق به این نظام و انقلاب هستید. اینهایی هم که با شما دعوا می‌کنند، با شخص شما دعوا ندارند. اینها دارند بهشتیِ این نظام و انقلاب را مورد تهاجم قرار می‌دهند.» آقای بهشتی فرمود: «آقای پرورش! اگر ما ایمانی حرکت کنیم: «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» مطمئن باشید که اگر ما بر مبانی ایمانی حرکت کنیم، خدا خودش از مردمی که ایمانی حرکت می‌کنند دفاع می‌کند.»
نام بادامچیان در کنار پرورش؛ طبعا حزب مؤتلفه اسلامی را به ذهن متبادر می سازد. اما دکتر بادامچیان در این گفتگو از همه خاطرات آشنایی تا فراغ، بیشتر از روزهای پر فراز و نشیب مبارزات و نیز ابتدای انقلاب اسلامی گفته است. هر چند فرصت محدود و کثرت خاطرات امکان ورود به مقطع فعالیت حزبی در دوره ثبات انقلاب را فراهم نساخت.

در حزب جمهوری اسلامی و پس از آن در مؤتلفه شما با مرحوم پرورش ارتباط تنگاتنگی داشتید، شروع این آشنایی از کجا بود؟

در سال 1341 در مجمع تحقیقاتی که با آیتالله شهید بهشتی داشتیم و راجع به حکومت اسلامی بحث میکردیم، با نام آقای پرورش آشنا شدم. خاطرم هست که مرحوم آیتالله بهشتی از ایشان با تجلیل یاد میکرد. بعد از آغاز نهضت امام بهتدریج که پیش آمدیم، با توجه به اینکه اصفهان هم پایگاه مؤثری در این قضایا بود، آشناییمان بیشتر شد.

در مورد فضای سیاسی اصفهان در آن زمان و تاثیرگذاری شخصیت ایشان در پیشبرد آن شرایط توضیح می دهید؟

سه رکن مبارزه وجود داشتند که دو رکن آن روحانی بودند و رکن مردمی و تشکیلاتی آن در اصفهان مرحوم آقای پرورش بودند. واقعاً هم رکن و محور بودند. با سوابق و بحثها و گفتگوهایی که در بخشهای تشکیلاتی دیگر داشتند و با دانش و روح عرفانی و محبت اهلبیتی که از آن برخوردار بودند، از همان آغاز جذب امام شدند. بنده در جریانات پس از نهضت امام بهطور پراکنده و بهتدریج به ایشان آشنا شدم.

در جریان مبارزات سالهای 56 و 57، من هنوز در سال 56 در زندان اوین بودم که زندان دور سوم من بود و یاران ما مرحوم آقای عسکراولادی و دوستان دیگر هم بودند. آیتالله شهید مطهری در فروردین 1356 به نجف رفتند و جریان نفاق و انحراف منافقین و خیانتهای آنان و چریکهای فدایی خلق را برای امام باز و مسئله نقل فتوایی را که در زندان در خدمت علما داشتیم بیان کردند و اینکه در بین توده مردم یک نوع یأس از مبارزه به وجود آمده است.

حتی یادم هست که در اوین، مرحوم آیتالله طالقانی قدم میزد و ناراحت بود و میگفت: «چرا اینطور شد؟» من داشتم پیراهن ایشان را برایشان میدوختم. ایشان روحانی بسیار ارزشمندی بود. خدمتشان عرض کردم: «چرا این قدر ناراحت هستید؟ درست است که از نفاق و انحراف اینها ناراحتید، ولی چیزی نمیگذرد که اثر این نفاق از بین میرود، چون امام که رهبر این نهضت است، از فتنه اینها دور مانده است و موقعیت عظیمی هم بین مردم دارد. روحانیت اسلام هست. یاران مبارز ما هستند. بخش مؤتلفه داخل زندان یعنی آقای عسکراولادی و دیگران با اینها قاتی نشدهاند. شاه و همه ناهمواریها هست و ظلم و ستمش هم بیشتر شده، ولی ما چهار سال دیگر به نقطه قدرت مبارزه میرسیم.» آن روزها قدرت مبارزه زیاد شده بود. آقای طالقانی گفتند: «این تحلیل شما درست است، اما من دلم راضی نمیشود.»

من این نکته را به این دلیل عرض میکنم که اهمیت دید امام خمینی مشخص شود. در روزگاری که دعوا و نفاق و درگیریها و رسوایی سازمانی که مدیریت مبارزات مسلحانه را به دست گرفته بود، مشخص شده بود، نگاه شخصیت عالم وارسته مبارزی مثل مرحوم آقای طالقانی این گونه بود و دید منِ تحلیلگر سیاسی مبارز هم این بود که دستکم چهارسال طول میکشد تا دو باره به نقطه سال 54 برسیم.

خوب ادامه ماجرا چه بود و پس از 4 سال به کجا رسیدیم؟

آقای مطهری که در نجف با امام صخبت کرده بودند، میگفتند امام فرمودند: «به برادران ما بگویید که ریشه شجره خبیثه پهلوی در ایران از خاک بیرون زده. جمع شوید و همت کنید و برای همیشه ریشه او را از خاک میهن اسلامیتان بیرون بکشید.»

آقای مطهری با این پیام آمدند. آقای عسکراولادی و دیگر دوستان جمع شدند و تشکیلات مخفی اداره کننده در سالهای 56 و57 در پاییز سال 56 پدید آمد. من در نیمه دوم سال 56 از زندان آزاد شدم. یادم هست که اولین جلسه ما در باغ مرحوم آقای تحریریان، در جاده چالوس و کنار رودخانه برگزار شد. ایشان نماینده فروش خودکار بیک در ایران بود. آنجا رفتیم که اگر ساواک به سراغمان آمد و گفت چرا جمع شدهاید، بگوییم برای تفریح آمدهایم. یک بعد از ظهر پاییزی بود و باران هم نمنم میآمد. در کنار رودخانه، اولین هسته تشکیلاتی بر اساس پیام امام و از ترکیب مؤتلفه، جامعه روحانیت و جامعه مدرسین تشکیل شد. شهدایی که از آن مجموعه از دنیا رفتهاند عبارتند از: شهید عراقی، شهید درخشان، شهید کچویی، شهید محلاتی، شهید لاجوردی، مرحوم آقای عسکراولادی.

در سالهای 56 و 57، این تشکیلات، مبارزات را اداره میکرد. همین طوری نبود که خیلی ساده کمیته استقبال راه بیفتد و 65هزار نیروی انتظامی اداره نظم مراسم را به صورت افتخاری بر عهده بگیرند. 65 هزار نفر برای خودش یک لشکر بود، در حالی که ژنرال هایزر و مستشارهای آمریکایی هنوز در ایران بودند و ما باید امنیت استقبال از امام را حفظ میکردیم.

آقای پرورش نقشی در این تشکیلات داشتند؟

رابط این تشکیلات با اصفهان مرحوم آقای پرورش بود. برای ایشان توضیح داده شد که امام فرمودهاند که ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون است. همت کنید و آن را بیرون بیاورید. ما پیغام امام را حتی به دو روحانیای که در اصفهان فعال بودند، یعنی آقایخادمی و آقای طاهری نگفتیم. به آقای منتظری هم که معمولاً چیزی را نمیگفتیم. علتش هم این بود که ایشان سادگیهای خاص خودش را داشت و در اطرافش هم کسانی بودند که اگر حرف میزدیم لو میرفت. من این مطلب را در نقد خاطرات ایشان هم نوشتهام.

آقای پرورش در استان اصفهان پایه بود و در سازماندهیها و تشکیلات و برنامههای پنجم رمضان و تجمع در منزل آقای خادمی و درگیریها و برخوردها انصافاً نقش محوری داشت. هنگامی که ایشان دستگیر شد، کار ما داشت در اصفهان به بنبست میخورد. کارها لنگ بودند، چون سر پل گرفتار شده بود. آقای بهشتی این نگرانی را هم داشتند که بعضیها در این گیر و دارها اعترافاتی در مورد آقای پرورش بکنند. ایشان خودش آدم محکمی بود و چیزی را لو نداد، ولی کسانی بودند که در ارتباط با ایشان ممکن بود قضایایی را لو بدهند و کل کار به هم بخورد.

آقای بهشتی در جلسه مخفیانهای به ما گفتند برای آقای پرورش بنویسید که اگر دستگیر شدند بگویند من کارهای نیستم و حتی تقاضای آزادی بکنند و بیرون بیایند، چون الان در اصفهان کار مبارزه لنگ است.

پس مرحوم پرورش واقعا نقش کلیدی در مبارزات اصفهان داشتند؟

مبارزه را که همه داشتند انجام میدادند، اما رابط آن خط اصیلی که داشت از نجف میآمد و به مرکز میرسید و به اصفهان میآمد، داشت دچار توقف میشود.

در نتیجه وقتی که من رابطی را محضر آقای پرورش به زندان فرستادم که صلاح این است که شما از زندان بیرون بیایید، ایشان گفته بود نه نمیشود. تا به حال کسی در اینجا کسی را لو نداده. رابط گفته بود آقای بهشتی گفته که شما باید بیایید بیرون و قضایا را اداره کنید. الان موقع ماندن در زندان و قهرمان شدن نیست. آقای پرورش به همین علت بیرون آمد.

وجود پرورش برای بهشتی و برای مبارزه در اصفهان تا این حد مؤثر بود. برای شهید بهشتی حیثیت و این چیزها مطرح نبود، بلکه برایش انجام وظیفه و اینکه خدا چه چیز را میپسندد و چه میخواهد اصل بود. ما در مبارزه خیلیها را دیدیم که وقتی نوبت به انجام وظیفه الهی میرسید، حیثیت، نام و عنوان و موقعیت، برایشان مهم بود. گاهی هم ترس از شکنجههای مهیب و شهادت برایشان مطرح بود و نمیگذاشت به وظیفهشان خالصانه و مخلصانه عمل کنند. مرحوم پرورش این طور نبود و وقتی که به او گفته شد، بلافاصله قبول کرد و وظیفهاش را انجام داد.

در جریان ورود امام، آقای پرورش از کسانی بود که در اصفهان در محور این قضایا و در جریان تغییر نظام قرار داشت که خود این خاطره بسیار عجیبی است. اینها هنوز برای ملت ما گفته نشده است.

در اینکه در انقلاب، ملت ما به رهبری امام یک رژیم 2500 ساله و شاید هم چند هزار ساله را در هم ریخت و کارها با آرامش انجام شدند، حیرتانگیز است. در عین حال که شهدایی را دادیم، ولی مبارزه با رژیمی که تحت حمایت استکبار و استعمار قرار داشت، نیازمند یک برنامهریزی دقیق و جدی و نقش مرحوم آقای پرورش در اصفهان در این زمینه یک نقش کلیدی بود

خدا این توفیق و افتخار را به آقای پرورش داد که ایشان بتواند در اصفهان در براندازی نظام ستمشاهی 2500 ساله نقش کلیدی داشته باشد.

بیشتر در مورد برخی از خصوصیات اقدامات استاد پرورش در حرکت های انقلابی اصفهان توضیح می دهید؟

امثال عسکراولادیها و پرورشها از خودشان حرف نمیزدند. آقای پرورش بسیار زیبا میگفت که انقلاب مثل یک بحر است و ما در آن حکم قطره را داریم. گاهی اوقات این قطرهها میخواهند همه این بحر را به خودشان نسبت بدهند. پرورش در تواضع الهی و اسلامیش خود را از ذره هم کمتر میدانست و هیچ وقت برای کسی نگفت که نقش او در سال 57 و در پیروزی انقلاب چه بود.

ولی من بعد از رحلت او میگویم که ایشان نقش محوری داشت و برکت الهی بود و در تأسیس نظام جمهوری اسلامی که انشاءالله به نظام عدل و قسط حکومت جهانی امام زمان(عج) متصل بشود، در اصفهان نقشی اساسی داشت و همین ذخیره آخرت اوست.

کمی بیشتر در مورد راجع به اتحاد احزاب در انقلاب اسلامی توضیح می دهید؟

بعد از پیروزی انقلاب، نظر این بود که یک حزب فراگیر تشکیل شود. البته این بحث از اواخر سال 56 شروع شده بود. امام در اسفند 56 فرموده بودند همه با هم در حزبی که برای خدا باشد، جمع شوید. پیرو دستور امام در همان جلسات با آقای بهشتی و سایر بزرگواران این بحث مطرح شد که بعد از پیروزی انقلاب، یک حزب لازم است. آقای بهشتی با آن صدای آهنگینشان فرمودند: «برادران! احتمال دارد که انقلاب به پیروزی برسد. دیر یا زود این امر انشاءالله تحقق خواهد یافت. تا کنون تشکیلاتی برای مبارزه داشتهایم و اکنون که نزدیک به تشکیل حکومت اسلامی هستیم، حزبی لازم است تا جامعه را از حزببازیها و از احزاب غیرالهی مصون بدارد و فعالیتهایش را در امتداد مرجعیت سازماندهی کند.»

بعد بحث شد که این حزب را چگونه راه بیندازیم و چه کسانی در آن فعالیت کنند. قرار شد از سه رکن مبارزه یعنی جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین و مؤتلفه اسلامی کمک گرفته شود. جامعه روحانیت مبارزه و جامعه مدرسین حزب نیستند و فقط روحانیون و مدرسین میتوانند در آنها شرکت داشته باشند. تنها مجموعه مردمی که امام در سال 42 راه انداختند و همه مردم اعم از روحانی و غیرروحانی میتوانند در آن عضو باشند، مؤتلفه اسلامی بود که در سالهای قبل هم امتحانش را پس داده بود.

با تدبیر آقای بهشتی قرار شد سه تا هفت نفر یا سه تا 10 نفر انتخاب شوند که در دو بخش جبهه اول و جبهه دوم قرار بگیرند. آقای بهشتی گفت جبهه اولیها را رژیم دستگیر و شهید میکند و جبهه دومیها باید بمانند که به قول ایشان از حضور و شهادت جبهه اولیها استفاده کنند و مبارزه را پیش ببرند تا به نتیجه برسد.

این بحثها تقریباً تا نزدیک خرداد 57 طول کشید. در خرداد 57 مؤتلفه را در منزل مرحوم حاج ابوالقاسم جیرسرایی در خیابان ری مقابل بیمارستان بازرگانان تشکیل دادیم و هفت نفر انتخاب شدند که بنده بودم و شهید لاجوردی، مرحوم عسکراولادی، شهید کچویی، شهید درخشان، آقای توکلی بینا. گویا آقای حائریزاده هم بودند. ما از مؤتلفه انتخاب شدیم. از جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین هم 14نفر انتخاب شدند و جالب اینجاست که آقای بهشتی خودشان را در ردیف اول گذاشتند و هر چه ما گفتیم بنابر اصل تقیه بهتر است شما در ردیف دوم باشید، فرمودند خیر و مرا در جبهه دوم گذاشتند.

بعد قرار شد موقعی که میخواهیم شروع کار این تشکیلات را خدمت امام عرض کنیم، از هر استانی چند نفر را برای این کار انتخاب کنیم که شاخص استان اصفهان مرحوم آقای پرورش بود. آیتالله آسید حسن طاهری خرمآبادی را فرستادیم عراق که با امام صحبت کند. ایشان در نیمه راه بود که امام رفتند نوفل لوشاتو. آقای عراقی را فرستادیم که برای امام شرح بدهند. ایشان که رفت امام فرمودند که اینجا حفاظت لازم دارد و شما بمانید، در نتیجه آقای عراقی محضر امام ماندند. بعد آقای عسکراولادی و آقای بهشتی را فرستادیم و به امام گفتیم که سه گروه ما شکل گرفته است. یک گروه هم از کسانی است که در مؤتلفه نبودهاند و نتوانستیم آنها را با هم یکی کنیم که به انتخابی برسند، اما حاضرند همراهی کنند.

موقعی که آقای عسکراولادی مطالب را به امام گفتند، ایشان فرمودند الان بحث حزب، شما را از کارهای روزمره انقلاب باز میدارد. ما بهزودی به ایران میرویم و در آنجا فکری برای حزب میکنیم.

خوب با آمدن حضرت امام (ره) به ایران چه بر سر حزب آمد و اصلا دلیل آن همه اصرار برای داشتن یک حزب واحد چه بود؟

وقتی امام به ایران آمدند، در روز 23 بهمن به آقای هاشمی و آقای باهنر فرمودند که حزب چه شد؟ در نتیجه حزب در 29 بهمن اعلام موجودیت کرد.

قبل از انقلاب سیاست حزب این بود که فقط نیروهای خالص را داشته باشد، اما این بار بحث شد که حزب همه کسانی را که میگویند در خط امام هستیم و به امام علاقمندند دور هم جمع کند. برای این رویکرد هم چند دلیل داشتیم.

دلیل اول اینکه کسانی که در دوران خفقان نمیتوانستند به هم نزدیک بشوند، بتوانند با هم کار کنند.

دلیل دوم اینکه بعضی از این افراد میخواستند خودشان حزب راه بیندازند و در نتیجه در کشور جنگ احزاب به راه میافتاد و ما این کار را کردیم که اینها نروند.

دلیل سوم هم این بود که تمام چهره‌‌های مؤثر در مبارزه، زیر مجموعه پنج نفر مؤسس حزبی که مورد عنایت امام بود، قرار بگیرند.

حزب که تشکیل شد، طبعاً آقای پرورش در شورای مرکزی حزب جزو نفرات اول بود و به همین علت هم عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی هم شد. خدمات و نظرات ایشان در حزب بسیار جالب و ارزشمند بودند. در حزب جمهوری گروهبندیهایی شده بود. یک گروه تیم میرحسین موسوی بود و بهزاد نبوی. یک تیم، تیم روحانیت بودند که ما با آنها بودیم. یک تیم هم تیم آیت و آقای دکتر محمود کاشانی و همفکرانشان بودند. بعضی تیمهای دیگر هم وجود داشتند. بعد از کنگره اول آقای شیخ علیاصغر هرندی هم از تیم اصفهان اضافه شد. آقای پرورش در این وضعیت هم نقش مثبتی داشت و تدبیر و بیان ایشان و مخصوصاً تذکرات ایشان به نکات اخلاقی، ایمانی و ولایی در بحثها و گفتگوها بسیار مؤثر بود.

از اقدامات استاد در مجلس شورای اسلامی و قبل از آن در مجلس خبرگان می گویید؟

در جریان انتخابات مجلس خبرگان، ایشان از اصفهان مطرح شدند و بهحمدالله با رأی بالا به مجلس خبرگان آمدند. مجلس خبرگان بسیار مهم است. اگر نظرات ایشان را جمع کنید، مجموعه مؤثری خواهد شد. یکی از کسانی که خیلی سریع بنیصدر و عقاید او را شناخت آقای پرورش بود. بالاخره اصفهانیها زرنگ هستند. آقای پرورش هم مؤمن بود و المؤمن کیّس. حالا فرد هم مؤمن باشد، هم کیّس، هم اصفهانی و آن هم در این مرتبه علمی و عرفانی و تقوایی و آگاهی مسائل مردمی و مبارزاتی، معلوم است که در مجلس خبرگان چه عملکردی خواهد داشت. حتی بعضی شبها که ایشان به شورای مرکزی حزب میآمدند، نسبت به آقای بنیصدر حساسیت نشان میدادند.

در جریان مجلس شورای اسلامی که آقای پرورش نماینده شدند، جزو فراکسیون حزب جمهوری اسلامی بودند و در آنجا هم نقش محوری بسیار خوبی داشتند. چون نیروهای حزب در آنجا یک مقدار مخلوط بود، آقای پرورش و عدهای از دوستان، از جمله شهدایی چون طباطبایینژاد، در مدرسه رفاه یک جلسه ویژه حزبی تشکیل دادند و عدم کفایت بنیصدر از آن جلسه درآمد.

یادم هست که یک شب رفتم مدرسه رفاه و این جلسه در زیرزمین آن طرفِ مدرسه تشکیل شده بود. آقای طباطبایینژاد آمد. من گفتم که: «میخواهم به این جلسه بیایم.» گفت: «نمیشود بیایی.» گفتم: «چرا؟ جلسه حزب است، چطور من نیایم؟ یعنی چی؟» گفت:«بحث سرّی داریم.» شهید طباطبایینژاد اهل زابل و بسیار انسان ویژه و ارزشمندی و شخصیتی مثل آقای پرورش بود. گفت: «نمیشود.» رفیقی که در کنار دست ما ایستاده بود پرسید: «یعنی تو میگویی آقای بادامچیان به جلسه نیاید؟» گفتم: «من نمیروم.» پرسید: «چرا؟» گفتم: «حتماً موضوع مهمی مطرح است که آقای طباطبایینژاد و دوستان میگویند نیا.» بحث عدم کفایت بنیصدر از این جلسه درآمد و آقای پرورش عضو آن جلسه بود.

از نقاط مهم تاریخی در افشای چهره بنی صدر، 14 اسفند بود. واکنش ایشان به این حادثه چه بود؟

در حزب نشسته بودیم و آقای بهشتی هم چهارزانو روی صندلی نشسته بودند. خدا رحمت کند شهید اجارهدار را، آمد و گفت: «آقای بهشتی! بنیصدر امروز در دانشگاه تهران هرچه خباثت را که بود به خرج داد.» آمد و با هیجان خاصی جوانی خودش شروع کرد به صحبت. گفت: «آقای بهشتی! اگر بدانید این مردک فلان فلان شده امروز چه کرد.» خلاصه بحث را حسابی داغ کرد. مرحوم شهید جواد مالکی آمد و گفت: «آقای بهشتی! این گزارشهایی که بچهها دارند میدهند که چیزی نیست. امروز بنیصدر در آنجا همهچیز را به هم ریخت.» بعد هم شروع کرد به توهین کردن. بعد شهید اسلامی آمد و گفت: «آقای بهشتی! این مردک فلان فلان شده.» بعد آقای پرورش آمد. هیچ یادم نمیرود. ایشان همیشه اخلاقی بود، ولی آن روز گفت: «نمیدانید که این خبیث پلید امروز چه کرد.»

آقای بهشتی تا اینجا که دیگران حرفی زدند، چیزی نگفت، ولی آقای پرورش که گفتند معلوم شد که قضیه خیلی غامض است و با لحنی آرام فرمودند: «اینهایی که شما برادران گفتید واقعیت بود، اما من شما یاران علی(ع) را به آنچه که مولایتان فرمود توصیه میکنم. فرمود: «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ». دوست ندارم شما بدزبان باشید. صدای زیبای بهشتی هنوز در گوشم هست که فرمودند: « وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» برادران! اگر او بد میکند، شما در الفاظتان به او بدزبانی نکنید.

اینجا بود که آقای پرورش یکمرتبه به خود آمد و حرف جالبی زد. گفت: «آقای بهشتی! من در نهجالبلاغه تحقیق کردهام. حضرت علی(ع) در آنجا دوازده تا فحش داده. مثلاً به خالد بن ولید» آقای بهشتی فرمودند: «بله، ولی شما به عرض بنده توجه کنید.»

از این قبیل مراودات بین شهید بهشتی و استاد مرحوم خاطره دیگری هم دارید؟

خاطره دیگری هم از آقای پرورش و آقای بهشتی دارم که برای ما درس است. در جلسه هیئت اجرایی شورای مرکزی بودیم. آقای پرورش گفت: «آقای بهشتی! این همه به شما تهمت میزنند، جسارت میکنند، دروغ میگویند و اتهام میبندند. شما که این همه تریبون در اختیارتان هست، چرا استفاده نمیکنید و جوابشان را نمیدهید؟ شما که زبان رسا هم دارید.» آقای بهشتی اگر کس دیگری این حرف را به ایشان میگفت جواب نمیداد، ولی به آقای پرورش جواب داد. چرا؟ چون از پرورش انتظار دیگری داشت. فرمود: «آقای پرورش! شما میگویید من از تریبونهایی که متعلق به نظام است، از شخص خودم دفاع کنم؟»

یعنی که ایشان انتظار نداشت که پرورش به آدمی چنین حرفی بزند. معلوم میشود که جایگاه پرورش در نگاه بهشتی که خودش یک امت و ملت برای ملت ما بود، این قدر بالا بود. آقای پرورش گفتند: «آقای بهشتی! شما که مال شخص خودتان نیستید. شما متعلق به این نظام و انقلاب هستید. اینهایی هم که با شما دعوا میکنند، با شخص شما دعوا ندارند. اینها دارند بهشتیِ این نظام و انقلاب را مورد تهاجم قرار میدهند.» آقای بهشتی فرمود: «آقای پرورش! اگر ما ایمانی حرکت کنیم: «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» مطمئن باشید که اگر ما بر مبانی ایمانی حرکت کنیم، خدا خودش از مردمی که ایمانی حرکت میکنند دفاع میکند.» آقای پرورش گفتند: «پس ما چه کار کنیم؟» آقای بهشتی فرمودند: «شما تکلیف دیگری دارید و من تکلیف دیگری دارم.»

این دو نفری که دارند با هم حرف میزنند، در دنیای سیاست و حزب و دعواهای سیاسی و حزبی است و حزب هم که برای کسب و حفظ قدرت است، اما میبینید که حرفهای هر دو حرفهای خدایی و ارزشی است و بر ادبیات آنها فرهنگ حزبی حاکم نیست. این فرهنگ در سختترین شرایط و در معرکه تهاجمات بنیصدر و گروههای سیاسی به آقای بهشتی هم هرگز توسط ایشان فراموش نشد. به این میگویند ارزشگرایی.

نقش ایشان در آن شرایط پرالتهاب چه بود؟

آقای پرورش در بحث عدم کفایت بنیصدر، چه در مجلس و چه در جاهای دیگر نقش بسیار مهمی هم در زمینه روشنگری و هم در تدبیر امور و تصویب عدم کفایت او داشت. ایشان یکی از چند نفری بود که برای رسیدگی به مسائل بنیصدر انتخاب شد. آقای پرورش در کنار کاری که در حزب داشتند، در شورای عالی دفاع هم نقش جدی داشتند.

ایشان در دولت اقای رجایی که شهید باهنر نخستوزیر بودند، وزیر آموزش و پرورش شدند. انصافاً در دوره وزارت آموزش و پرورش آقای پرورش بهعینه دیدیم که کسی ممکن است وزیر بشود، اما رئیس نشود و اصلاً اخلاق ریاستمآبی به او ننشیند. در حین وزارت، دوستان در اتاقی جمع میشدند و ایشان درس میداد و تفسیر میگفت و واقعاً نشان میداد که وزارت، او را نگرفته است. قیافهاش، رفتارش، لباسش هیچ تغییر نکرد.

در مورد خلقیات ایشان هم برایمان می گویید؟

گاهی انسان میبیند که طرف کارمند بوده و حالا مدیرکل شده و در حالی که این پست موقتی هم هست و احتمال دارد که دیگر طرف فردا سر کار نباشد، قیافه و لباس و عینک و نگاهش به دیگران عوض میشود، ولی آقای پرورش در مجلس، شورای عالی دفاع، نایب رئیس مجلس و وزیر بود، اما ذرهای در تواضع، ادب و اخلاق و رعایت بیتالمال در او تغییر ایجاد نشد، بهگونهای که آن روز به خاطر باندبازی کسانی که دانسته یا ندانسته پرورشها را در طول این سالها مورد تهاجم قرار دادهاند، در مجلس به ایشان برای آموزش و پرورش رأی ندادند، از در مجلس که بیرون آمد، سوار ماشین وزارت نشد و سوار پیکان یکی از دوستان شد و رفت منزل و گفت من دیگر وزیر نیستم که بخواهم از بیتالمال استفاده کنم، در حالیکه با ماشین وزارتخانه برای جمعکردن وسایل هیچ اشکالی نداشت، اما ایشان تا این حد رعایت نکات ظریف بیتالمال را میکرد و این قدر مراقب تمام اعمال و رفتارش بود. اینها نکات بسیار مهمی هستند.

یکی از ویژگی های آقای پرورش این بود که کمتر اجازه می داد سخنرانی هایش و گفتارش پخش بشود؛ من دو سه بارکوشش کردم این کار را بکنم. شاید ناشی از این بود که آقای پرورش می گفت: «یک وقتی من یک چیزی به ذهنم رسیده بود رفتم خدمت علامه طباطبایی و به ایشان گفتم که من یک ابتکار نوینی به ذهنم رسیده و برای ایشان شرح دادم، ایشان خیلی تحویل گرفت و محبت و عنایت کرد، من خیلی خوشحال و سرحال آمدم و خلاصه دو سه جا هم این را خرج کردم که بله من چنین نظری را پیدا کرده ام که علامه پسندید و بحث کرد و یک بار جلوی یکی از عزیزان گفتم؛ گفت: این بحث را می گویی گفتم آره گفت 15 سال پیش علامه طباطبایی راجع به این موضوع شما یک کتاب نوشته چاپ شده، گفتم علامه آن چنان با من روبهرو شد که من احساس کردم این برای اولین بار دارد این مطلب را می شنود و گفت آن اخلاق و ادب علامه است». علامه طباطبایی خیلی روحانی ویژه ای بود اولا در فلسفه و بعد از مرحوم ملاهادی سبزواری کسی است که فلسفه ملا صدرا را فهمید و توانست در روش رئالیسم بیان کند.

انصافاً کمتر پش میآید که یک انسان این قدر فراتر از مادیات بنگرد و پول و مقام و نفسانیات، او را فریب ندهد و همه عمرش در انسانپروری، تربیت، اخلاق، عرفان، محبت، وظیفهیابی، دشمنشناسی، تدبیر مقابله با دشمن و تقویت نظام جمهوری اسلامی صرف شود.

https://shoma-weekly.ir/ya1eqv