گفتگوی ویژه

لاجوردی کلکسیونی از آسیب‌های حاصل شکنجه بود

شهید لاجوردی اسطوره مقاومت بود. ایشان به خاطر شکنجه‌ها و ضربات وارده چندین نوع کسالت پیدا کرد. خودش در نامه‌ به ساواک نوشت که من سالم آمدم و با کلکسیونی از امراض رفتم. چشمش سالم بود و بر اثر شدت شکنجه‌ها یک چشمش کم‌سو شد و تا آخر عمر ایشان را اذیت می‌کرد. گوشش در اثر شدت ضربات آسیب دید و شنواییش مشکل پیدا کرد. به علت فشارهای سنگین و... گرفتار دیسک کمر شد.

روزهای آغازین شهریور ماه یاد و خاطره شهدای گرانقدری همچون رجایی، عراقی و لاجوردی برای ما زنده میشود. بزرگمردانی که خالصانه در برابر امواج مصائب مسیر مبارزه ایستادند و با شهادت جاودانه تاریخ و اسوه شدند. در باره شکنجههایی که انساننماهای بازجو و شکنجهگر ساواک برای شکستن این مردان خدا اعمال کردند، خبرنگار هفتهنامه شما با اسدالله بادامچیان عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی به گفتگو نشست که پیش روی شماست.

این روزها که عده ای سعی به جابجایی جای شهید و جلاد دارند، سخن از شکنجه زیاد گفته می شود. شما که خود مشهور به تحمل آن هستید، از شکنجه برایمان بگویید.

شکنجه بهقدری طاقتفرساست که قابل وصف نیست. امروز با دیدن داعشیها، سلفیها، تکفیریها و وهابیها که ادامه همانها هستند، برای نسل جدید قابل فهم تر است. این شکنجهها و قضایا مربوط به حالا نیست و از گذشته دور بوده و هر حکومت و مجموعه استبدادی این مقوله را داشته است، مثلاً بسیاری از شکنجههایی که اروپاییها در قرون وسطی ابداع کردند تا پیش از آن بشر سراغ نداشت. اروپاییها در مورد مخالفانشان در آن دوران جنایتهایی کردند که کمنظیر است و در ایران کسی روی اینها کار نمیکند که نشان بدهد این شکنجهها چه بوده است و اینها که امروز ادعای حقوق بشر می کنند چه پدیدههایی بودهاند.

زمان پادشاهان جبار ایران نظیر هخامنشیها شکنجه در ایران سابقه داشت و یکی از آنها شکنجه در قایق بود که ابتدا به محکوم مواد مُسهِل میدادند. بعد او را در جعبهای میگذاشتند و در قایقی رها میکردند. سپس کثافتش با او همراه میشد و کرم میگذاشت و نهایتاً آن فرد میمرد.

در تاریخ معاصر اصل شکنجهها در ایران از چه زمانی شکل گرفت؟

دوره رضاخان و خیلی سنگین و شدید بود. یک نمونهاش اینکه او محکومین سیاسی را مبتلا به میکروب حصبه میکرد و زندانی ظرف دو سه ماه دچار لرز، درد و رنج میشد و از پا در میآمد. در این مدت پزشک هم به او نمیرسید یا دارویی به او میداد که بیماریش را تشدید کند و بیشتر عذاب بکشد. وقتی در قوه قضائیه بودم خواستم پروندههای دوره رضاخان را بررسی کنم، گفتند تمامی این پروندهها آلوده به میکروب تیفوئید است، لذا محققان و کسانی که میخواستند از محتویات پروندهها استفاده کنند باید لباسهای ویژهای بپوشند و بعد از اتمام کارشان باید خودشان را ضد عفونی کنند. بالاخره پروندهها را به من ندادند، بلکه پروندهها را در دستگاه کپی گذاشتند و پس از دو بار کپی گرفتن کپی دوم را به من دادند. شکنجه آمپول هوا هم بود که پزشک احمدی تزریق میکرد و زندانی را میکشت.

روند آن پس از رضاخان تا تشکیل ساواک چطور بود؟

بعد از رفتن رضاخان تا زمان وقوع کودتای 28 مرداد این شکنجهها کم شد. در کودتای 28 مرداد ساواک امریکایی ـ انگلیسی شکل گرفت. یکسری شکنجهها روانی بودند، مثل صدای چکه آب، تهدید به اجرای اعمال منافی با عفت با نزدیکان زندانی. نکته قابل توجه اینکه اصلاً فضای کمیته مشترک ضد خرابکاری خودش شکنجه روانی بود و هیچکدام از زندانیها از آن در امان نبودند.

مگر فضا چگونه بود؟

اتاق شکنجه طبقه دوم و فضا بهگونهای بود که صدای شکنجهها در جوّ آنجا میپیچید و بدترین حس وقتی است که صدای شکنجه شدن فردی را بشنوید و احساس کنید شبیه صدای یکی از کسانی است که همپرونده شماست و هر لحظه احتمال گیر افتادن شما وجود دارد. شکنجه روانی دیگر وقتی بود که ما را دم اتاق شکنجه صبح تا ظهر به صف میکردند تا نوبتمان برسد.

همین اضطراب ایجاد میکرد و بهنوعی شکنجه بود.

وقتی دیگران را جلوی آدم شکنجه میدهند، زجری که میکشیدیم و اذیتی که میشدیم بیش از وقتی است که خودمان را شکنجه میکردند.

با این اوصاف شکنجههای روانی مزبور به دلیل حضور شهیدان رجایی، عراقی و لاجوردی در فضای کمیته مشترک بر شکنجههای فردی این بزرگواران هم اضافه و رنجشان مضاعف میشد.

همینطور است. در قزلقلعه شکنجههای غیر روانی و فیزیکی هم وجود داشت. زدن با شلاق جزء شکنجههای عادی آن دوران بود. شلاق چرمی که گرههای پیچیدهای وسطش داشت و به بدن میزدند و بدن متورم میشد و باد میکرد. بعد تاولها میترکید. زخمها چرک میکردند. رویش نمک میپاشیدند، آب گرم میریختند و شلاق میزدند و گاهی در آنها سوزن فرو میکردند. اینها بخشی از شکنجهها بود. آمریکاییها و اسرائیلیها شکنجهگران ساواک را تعلیم میدادند. در سال 1353 که دو باره گرفتار شدم شکنجهها فنی و سنگین شده بود.

از شکنجههای شهید عراقی بگویید.

شهید عراقی سال 1343 دستگیر شد و مثل بقیه ایشان را هم شلاق زدند. انواع و اقسام شکنجهها مثل سوزاندن، فشار آوردن به بدن و کشیدن ناخن...

که در مورد شهید رجایی هم اجرا شد.

همینطور است. چون ناخن متصل به سلسله اعصاب است، گازانبر را که در ناخن میانداختند و شروع به کشیدن میکردند از مغز سر تا نوک پای آدم تیر میکشید. کمکم این کار را میکردند تا انسان ذره ذره رنج بکشد. به میانه که میرسید اگر طرف مقاومت میکرد یکدفعه ناخن را میکَندند و خون فواره میزد. دردش عادی نبود و واقعاً جانکاه بود. از دیگر شکنجهها سوزن کردن زیر ناخن دست، بیغذایی، بیآبی و بیخوابی بود. دیگر اینکه زندانی را از دستها آویزان میکردند و دو نفر به کف دستهای او و جاهای دیگر بدن شلاق میزدند. اوایل عدهای را هم از پاها آویزان میکردند. اوج شکنجههای ساواک از سال 1350 تا 1357 بود. در سال 1357 کم و مخفی شده بود.

آیا آپولو روی شهید عراقی هم اجرا شد؟

نه، زمان ایشان هنوز نیامده بود.

از شکنجههایی که به شهید رجایی دادند بگویید.

وقتی ایشان را گرفتند با کابل زدند که چیزی غیر از شلاق چرمی بود و جیره روزانه این شهید تحمل ضربات کابل بود که در چند نوبت اجرا میشد. ناخنهایش را کشیدند. کف پاهایش را با چراغهای پایه بلند توری میسوزاندند. رگها که میسوخت پاهایش را فشار میدادند. در مورد ایشان علاوه بر شکنجههایی که در بالا اشاره کردم خاموش کردن سیگار روی بدن، سوزاندن بدن، دادن شوک الکتریکی و آپولو هم اجرا شد. ایشان را بعد از شکنجه روی موزائیک سرد کنار دستشویی که نم داشت میانداختند. شهید رجایی در خاطراتش نوشته بود روزی که مرا شکنجه دادند خدا را شکر کردم با زبان روزه روز تولد امام حسن مجتبی(ع) به خاطر خدا شکنجه را تحمل کردم و «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی» (فرازی از دعای کمیل). این استواری و عظمت واقعاً ویژه است.

در باره شکنجههایی که شهید لاجوردی متحمل شدند هم بفرمایید.

مسئله شهید لاجوردی از همه اینها مهمتر است، چون ایشان اسطوره مقاومت بود. ایشان به خاطر شکنجهها و ضربات وارده چندین نوع کسالت پیدا کرد. خودش در نامه به ساواک نوشت که من سالم آمدم و با کلکسیونی از امراض رفتم. چشمش سالم بود و بر اثر شدت شکنجهها یک چشمش کمسو شد و تا آخر عمر ایشان را اذیت میکرد. گوشش در اثر شدت ضربات آسیب دید و شنواییش مشکل پیدا کرد. به علت فشارهای سنگین و... گرفتار دیسک کمر شد.

خاطره‌‌ای از دوران بازجویی ایشان بگویید.

در اتاق بازجویی نشسته بودیم. شهید لاجوردی هم روی صندلی دستهداری که در مدارس و دانشگاههاست و جای نوشتن دارد نشسته بود. بازجو به ایشان گفت: «بنویس یک فرد مسلمان و مذهبی هستم.» ایشان نوشت. گفت: «بنویس چون مذهبی و مسلمان هستم این حکومت را قبول ندارم و در پی براندازی آن هستم.» شهید لاجوردی گفت: «نمینویسم.» بازجو گفت: «غلط میکنی» و شروع به جسارت، اهانت و فحش دادن به ایشان کرد.

چرا نمینوشتند؟ مگر هدف از مبارزه براندازی شاه نبود؟

شهید لاجوردی گفت: «اگر بنویسم. بقیه را هم وادار به نوشتن میکنی. ما نمینویسیم و از این کارها نمیکنم.» درست است هدف براندازی حکومت شاه بود، اما قصد بازجو به ضعف کشاندن ایشان بود تا این شهید از ترس شکنجه اعتراف کند. گفت: «من این حرفها را قبول ندارم.» قرار نبود در آنجا هدفمان را صریح و واضح بگوییم و حبسمان را طولانی کنیم.

به هر حال شهید لاجوردی مقاومت کرد و دو سه نفر سر ایشان ریختند و با کابل و مشت و لگد شروع کردند به زدن. همانجا دیسک کمر ایشان گرفت و روی صندلی ماند و نتوانست تکان بخورد. بازجو نگهبان را صدا کرد که ایشان را ببرد و شهید لاجوردی را از لای صندلی بیرون کشیدند. ایشان اصلاً نمیتوانست راه برود. نهایتاً ایشان را روی پتویی گذاشتند و به سلولش بردند. بعد از ظهر که ایشان را با پتو برای شکنجه آوردند، بهقدری حالشان بد بود که خود شکنجهگر گفت این را ببرید فعلاً نمیخواهد
https://shoma-weekly.ir/vHAITU