گفتگوی ویژه

لاجوردی به زندانی به چشم « گرفتاران نیازمند کمک» نگاه می کرد/ لاجوردی و یارانش برای خنثی کردن انحرافات تا پای جانشان تلاش می کردند

ما به آنها به این چشم که قتل کرده یا نکرده نگاه نمیکردیم، بلکه به این چشم نگاه میکردیم که اینها در بند و گرفتار ما هستند و ما باید به اینها کمک کنیم تا زمانی که محاکمه و حکم در موردشان صادر شود. اگر دست اینها به خون آلوده بود و میخواستند اعدامشان کنند، تا لحظه آخر به چشم یک زندانی و انسان به آنها نگاه میکردیم. اگر حتی یک منافق، و نه دو تا را پیدا کنید که بیاید و بگوید صبحی با ما رفتار بدی کرد که ما اذیت شدیم، به شما جایزه میدهم. هنوز هم بعضیهایشان که از زندان آزاد شدهاند، مرا که میبینند با من روبوسی میکنند.
اشاره: مرتضی صبحی، از یاران نزدیک شهید سید اسدالله لاجوردی است که هم در دوره دادستانی و هم در دوره ریاست سازمان زندانهای «اسطوره مقاومت» در کنار او بوده است. هر چند آغاز همراهی آنها به آغاز نهضت امام خمینی و قبل از قیام 15 خرداد باز می گردد. در میانه یک روز کاری، دقایقی با او درباره شبهاتی که پیرامون آن شهید والامقام مطرح است، به گفتگو نشستیم؛ هرچند که فرصت محدود و کثرت مراجعات نگذاشت بحث به پایان برسد.

یکی از نقاط قوت شهید لاجوردی در مسئولیت؛ داشتن یارانی همدل و معتقد به او بود. او چگونه به این همکاران دست یافته بود؟

شهید لاجوردی رحمت الله از بطن جامعه و بازار مسلمین و ایران اسلامی بود و خود یک مجتهد در بخشی از مسائل فقهی و دینی در بازار بود و بهخوبی انسانهای متعهد و کارآمد را میشناخت و به همین منظور نیروهای کیفی جوان و فداکار نسبتبه نظام را از بطن جامعه و بازار و بعضا خیابان و آشنایان انتخاب میکرد و اعتقاد زیادی به نیروهای مردمی و توده مردم مذهبی داشت و از طریق مساجد و اماکن مذهبی و دوستان و آشنایان نیروهای کارآمد را جذب کرده و به کار میگرفت.

اخیراً اعضای منافقین در فضای مجازی مسائلی را مطرح و ادعاهایی کردهاند که نیازمند پاسخ است. از جمله این ادعاها این است که افراد را مجبور میکردند که در صبحگاه شعارهایی برای ابراز بیزاری از عقاید خود بدهند.

ابداً چنین چیزی وجود نداشت و در طول دورانی که در زندان مسئولیت داشتیم حتی یک مورد هم چنین اتفاقی نیفتاده و اگر شما حتی یک مورد پیدا کردید که یکی از کارکنان و پرسنل زندان بیاید و چنین چیزی را تأیید کند که ما اینها را مجبور میکردیم که شعار بدهند، اصلاً و ابداً و به هیچ وجه این طور نبود. اگر خودشان هم میگفتند، چون میدانستیم که میخواهند حرکت تاکتیکی انجام بدهند قبول نمیکردیم.

شما برنامهای برای توبه دادن اینها نداشتید؟

به آنها میگفتیم هرکسی که به این اعتقاد رسیده که سازمان منفور است و اینها اشتباه کردهاند، میتواند بیاید و بگوید در زمینهها همکاری با سازمان اشتباه کرده است. اگر واقعاً خودشان به این نتیجه رسیدهاند، بیاید و توبه کند و ما به دادگاه گزارش مینویسیم که به شما عفو بدهد و یا همکاری بهتری داشته باشند. گاهی اوقات خودشان میآمدند و میگفتند توبه کردهایم، ولی ما همان موقع قبول نمیکردیم و نمیگفتیم خیلی خوب است، بلکه میگفتیم برو، هنوز به آن شکل متقاعد نشدهای که کارت اشتباه بوده است. برو بیشتر فکر کن، بیشتر مطالعه کن. اینها چند بار میرفتند و میآمدند تا ما قبول و با آنها صحبت میکردیم.

خودتان هم بازدید و گفتگو داشتید؟

بله، میرفتیم. شهید لاجوردی هم میرفت. گاهی هم تنهایی می رفتیم. خود من یک بار صبح رفتم، عصر آمدم بیرون. بند به بند و سالن به سالن میرفتم و با همهشان صحبت میکردم. میخواستم کسی همراهم نباشد، چون آنها میخواستند حرفهایی را بزنند که اگر کسی بود نمیزدند.

این صحبت های رودر رو حاشیه ساز نمی شد؟

منافقین در زندان قزلحصار شدیداً روی موضع بودند. آقای حاج داود رحمانی رئیس زندان قزلحصار بود و از بچههای آنجا خبر رسید که زندانیهای بند 69 که یکی از بندهای بزرگ زندان بود برنامهریزی کردهاند که وقتی حاجآقا تنها توی زندان میآید، او را بگیرند و تکهتکهاش کنند و هرکسی یک تکه از بدن و لباس و کفش او را به عهده بگیرد که هیچ اثری از آثار او باقی نماند. حتی یک بند کفش هم از او پیدا نکنند. قرار بود این کار را بکنند. وقتی مشخص شد که قرار است سر حاجآقا رحمانی بلایی بیاورند، چند نفر را همراهش رفتند که مراقب باشند.

با این حساب چرا چنین ریسکی می کردید؟

ما به آنها به این چشم که قتل کرده یا نکرده نگاه نمیکردیم، بلکه به این چشم نگاه میکردیم که اینها در بند و گرفتار ما هستند و ما باید به اینها کمک کنیم تا زمانی که محاکمه و حکم در موردشان صادر شود. اگر دست اینها به خون آلوده بود و میخواستند اعدامشان کنند، تا لحظه آخر به چشم یک زندانی و انسان به آنها نگاه میکردیم. اگر حتی یک منافق، و نه دو تا را پیدا کنید که بیاید و بگوید صبحی با ما رفتار بدی کرد که ما اذیت شدیم، به شما جایزه میدهم. هنوز هم بعضیهایشان که از زندان آزاد شدهاند، مرا که میبینند با من روبوسی میکنند.

اما برخی از آنها در خارج از کشور یاران شهید لاجوردی را متهم به شکنجه گری می کنند.

البته، اگر زندانی خلاف میکرد، نامه میدادیم به آقای گیلانی که حاکم شرع بود و میگفتیم چنین خلافی کرده و آقای گیلانی هم حکم متناسب میداد. آن را هم ما اجرا نمی کردیم، می رفت اجرای احکام؛ وظیفه ما رسیدگی به زندانی بود و رسیدگی هم میکردیم. در زمان حاج داود خیلی از زندانیها مرض گال گرفتند. گال روی پوست اثر میگذارد و بدن را سوراخ سوراخ میکند. ما رفتیم و همه مبتلایان به این بیماری را آوردیم به زندان رجاییشهر و همه لباسهایشان را ضد عفونی و خودشان را درمان کردیم. هر روز همه لباسها و وسایلشان را ضد عفونی میکردیم. تعدادشان زیاد بود. از جاهای دیگر میآمدند و توی زندان با خودشان مریضی میآوردند. کاری که من در زندان رجاییشهر کردم این بود که برای چند سال تمام زندانیهای منافق را خوب کردیم و به آنها رسیدیم و دوا درمان کردیم و به زندانهای خودشان برگرداندیم.

ما میدانستیم که اینها چه کار کرده و چقدر آدم کشتهاند، منتهی ما وظیفه نداشتیم که چون طرف آدم کشته بود، او را بزنیم. چنین چیزی نبود. اگر خلاف میکردند، گزارش میکردیم، حکم میگرفتند، اما همینطور بیاییم و بگوییم چون تو چهار تا حزباللهی را کشتی، پس ما هم تو را میگیریم و میزنیم چنین چیزی نبوده. همه این جو را علیه ما میساختند.

https://shoma-weekly.ir/IMjOpH