گفتگوی ویژه

شیوه های مدیریتی شهید لاجوردی الگوی خوبی برای مدیران کشور است

آقای لاجوردی از طرف مراجع قضایی و بیت آقای منتظری به خاطر برخوردهایی که با منافقین داشتند تحت فشار بودند و حضرت امام ایشان را خواستند و در صحبتی که با ایشان کردند فرمودند در راهی که میروی استوار باش و همین راه را ادامه بده و اگر کسی چیزی گفت بگو امام به من دستور داده است.
مرحوم احمد قدیریان (۱۳۱۳ - ۱۳۹۱) از یاران قدیم شهید لاجوردی بود که یکدیگر را قبل از نهضت امام خمینی در مصاحبت با شهید محمد صادق امانی یافته بودند. گفتگوی حاضر مربوط به سال های نخست پس از شهادت شهید لاجوردی است که برای مجموعه بزرگداشتی تهیه شد، اما تا کنون انتشار نیافته بود. بخش هایی از این گفتگوی سه ساعته را تقدیم می کنیم:

چگونه با شهید لاجوردی آشنا شدید و چه ویژگی هایی در ایشان برای شما جالب توجه بود؟

حدود پانزده سال قبل از انقلاب با شهید لاجوردی آشنا شدم. من در بازار، مغازه عطاری داشتم و ایشان و اخوانشان در بازار جعفری مغازه داشتند. البته من زودتر از آنها به بازار آمدم.البته در آغاز پدر ایشان در خیابان ری، نزدیکی های میدان محمدیه مغازه داشتند و شهید لاجوردی و برادرانشان آنجا کار می کردند و بعد به بازار جعفری آمدند. رفاقت ما از مسجد شیخ علی شروع شد. در آنجا گروهی تشکیل شده بود. همین طور در مسجد خیابان مولوی که بعدها این گروهها به هم ملحق شدند و مؤتلفه اسلامی را تشکیل دادند. اعضای هیئت مؤتلفه از یاران امام بودند و در شکلگیری و تدام انقلاب، نقش مهمی داشتند. من بعد از انقلاب که مسئولیت کارهای امنیتی و نظامی را به عهده گرفتم، از مؤتلفه کنار کشیدم.به هر حال دوستی من با شهید لاجوردی حدوداً پانزده سال قبل از انقلاب و از سالهای39 و 40 شروع و در جریانات سالهای بعد، بسیار محکم شد.

شهید لاجوردی صبوری خاصی داشت و در میان دوستان ما از این جهت ممتاز بود. علاوه بر این بسیار فهیم بود و مسائل را بسیار دقیق درک می کرد، یعنی در درس و درک مسائل اجتماعی، جزو دو سه نفر اول جمع ما بود. معلومات حوزوی او هم در حد بالا بود.

این نوع توانایی فطری یا حاصل تحقیق و مطالعات عمیق و گسترده و یا تلفیقی از هر دو بود؟

هر دو مورد و همه هم بر این مسئله شهادت می دهند.اگر با برادر بزرگ ایشان مصاحبه کنید، دقیقاً برایتان توضیح خواهند داد که شهید چه روحیه ای داشت.قبل از هر چیز در زندگی شخصی، بسیار آدم ساده و فروتنی بود و با همه اقشار مردم می جوشید. از نظر علمی هم بسیار عمیق و دقیق و در میان شاگردان آقای شاه چراغی، ممتاز بود. بعدها که همشیره شهید لاجوردی، همسر شهید امانی شدند، ارتباط ما نزدیکتر شد و در برنامه های مبارزاتی در کنار هم بودیم.

شهید لاجوردی با توجه به تجربه های فراوانی که در مقاطع مختلف مبارزاتی کسب کرده بود، کدام شیوه مبارزاتی را قبول داشت؟ آیا شیوه مسلحانه را قبول داشت و یا فکر میکرد که باید مردم را به میدان آورد؟

مرحوم شهید امانی که تقریباً محور اصلی مبارزات مسلحانه بود، زمانی به همراه یارانش دست به مبارزه مسلحانه زد که عرصه برای ادامه مبارزه و احقاق حقوق مردم، فوق العاده تنگ شده بود.طبیعتاً در این شرایط، مبارزه مسلحانه با اذن مراجع تقلید شکل می گیرد. اینها در بازار، در زمینه کارهای فرهنگی، فوق العاده تلاش میکردند و مخصوصاً در توزیع توضیح المسائل حضرت امام(ره)، نقش بسیار فعالی داشتند. آقایان فضلا و علما و مخصوصاً شیخ فضلالله محلاتی و بعضی از عزیزانی که آنجا مطرح بودند، در فعالیت هایشان از مرحوم شهید امانی و یارانشان به عنوان مجریان طرحهایشان استفاده میکردند و هدف آنها این بود که روحانیت را در اجتماع مطرح و جلسات مبارزاتی برگزار کنند. یادم هست که ما در گرمخانه مسجد جمعه که در انتهای مسجد بود، جلساتی را برگزار میکردیم. این مسجد پنج شش امام جماعت داشت، اما تنها امام جماعتی که با ما همراهی می کرد، مرحوم شیخ آقا غلامحسین جعفری بود که همراه با آقای شجونی و تعدادی از آقایان علما، برای روشنگری جوان ها در آن گرم خانه جلسات خانوادگی و هفتگی میگذاشتند که بسیار مؤثر بودند.

شهید لاجوردی در مقام مبارزه چه مزایا و توانائی هائی را از خود نشان داد؟

شهید لاجوردی با توجه به صبوری و تحمل و بردباری همراه با بینش سیاسی و اجتماعی فوق العاده بالا، به گونه ای بود که واقعاً ساواک را عاجز کرده بود.هنگامی که او را دستگیر کردند و به زندان بردند، این را محکم و به ضرس قاطع می گویم، اولین کسی که منافقین را شناخت، ایشان بود. می گفت،« اینها هر جا از نظر تاکتیکی اقتضا کند، نماز میخوانند و اگر اقتضا نکند، نماز نمی خوانند.» از لحاظ کاری هم باید بگویم من در طول نزدیک به چهل سال مؤانست و در مقاطعی که معاونت اجرایی ایشان را به عهده داشتم،انسانی به این پر کاری ندیده ام. شیوههای مدیریتی ایشان که در جای خودش توضیح مفصل خواهم داد، به گونه ای بود که اگر مدیران جامعه ما از آنها سرمشق بگیرند، مدیر نمونه خواهند شد.

از آقای لاجوردی خاطرات مفصلی در باره ساده زیستی دارم. این بزرگوار مثلاً شبها همان جا کنار اتاق خودش یک موکت پهن کرده بود و یک پتو و یک بالش داشت و همان جا استراحت میکرد. صبح بلند میشد، نمازش را میخواند. از صبح تا شب دنبال کار، فعالیت و این برنامه ها بود. واقعاً زندگی اش الگو بود و حقیقتاً زندگی ایشان می تواند برای کسانی که می خواهند زندگی علی گونه داشته باشند، الگو باشد. الان هم داریم. زندگی مقام معظم رهبری همین جور است. زندگیشان علیوار است. خانواده واقعاً زهراگونه زندگی می کنند. مرحوم شهید لاجوردی در بعضی از موارد لباس هایش را خودش می شست. اگر دو سه روز یا یک هفته هم به خانه نمی رفت، عرقگیر و لباس هایش را خودش میشست و روی بند پهن میکرد، بدون تکلف و با روحیه باز و شاد. بچه ها با او گپ میزدند یا وقتی می رفتیم والیبال و فوتبال بازی می کردیم در بازیها شرکت میکرد. بسیار مهربان، صمیمی و خوشبرخورد بود و عجیب از انتقاد استقبال میکرد. یعنی اگر کسی از او انتقاد میکرد خوشحال میشد، کسل و اوقاتش تلخ نمیشد. بعضی مواقع سکوت میکرد و چیزی نمیگفت.

درباره نحوه مدیریت شهید لاجوردی هم نکاتی را ذکر کنید.

شهید لاجوردی مدیریت قوی و منحصر به فردی داشت که اگر بشود آن را پیاده کنیم، الگوی خوبی برای مدیران کشور است. اولاً انسان بسیار صرفه جویی بود. یکی از پارامترهای قدرتمند مدیریت این است که یک مدیر به سیستم تحت امر خود اشراف داشته باشد. شهید لاجوردی این گونه بود. ما وقتی در ساعت 5/6 صبح مارش صبحگاه میزدیم، میدیدیم ایشان بیرون صبحگاه ایستاده. موقعی که نیروها تقسیم میشدند و سر پستهایشان میرفتند، میآمد و با ما دست میداد و خسته نباشید میگفت. سرکشی به بخشها، شعبات، رسیدگی به پرونده ها و همه امور را با نهایت دقت انجام میداد. مسئولین شعبات در ارتباط با او، محو شخصیتش بودند.بسیار صمیمی و مهربان بود. شما الان یک مدیر کل یا معاونش را ببینید که با افراد زیر دست چگونه رفتار میکند، آن وقت تصورش را بکنید که دادستان تهران چطور رفتار میکرد که همه دلشان میخواست با او ارتباط داشته باشند. سید گاهی بلند میشد و میرفت با کارمندانش غذا می خورد که ببیند چه غذایی به آنها میدهند. یک بار یکی از کارکنان را دیده بود که ماست برای خود و همکارانش می برد و گفته بود امروز با غذا ماست نداشتیم. اگر دیگران ببینند درست نیست. ببر پس بده. غذای جدا برای زندانیها و کارکنان و مدیران وجود نداشت. همه یک جور غذا می خوردند. تسلط و اشراف او بر محیط کار و پیگیری امور و رفع مشکلات در او بی نظیر بود. هر کسی که مشکلی داشت، سید تا جایی که میتوانست آن را رفع میکرد.

اگر خاطرهای از سازمان زندان های ایشان دارید، بفرمایید.

الان سازمان زندان ها خیلی عریض و طویل شده است. اگر بخواهیم سازمان زندانهای الان را با سازمان زندان های زمان آقای لاجوردی مقایسه کنیم، باید بگوییم هم از نظر نیرویی، هم از نظر جا و مکان و هم از نظر سیستم اداری صد برابر شده، ولی قسمت زندان ها هیچ فرقی نکرده است.

با توجه به این که خدمت ایشان صحبت میکردم، فرمودند ما مجوز نداریم زندانها را زیاد کنیم و وسعت بدهیم، ولی بعد از این که ایشان به شهادت رسیدند، علی الظاهر مجوزی داده شده است برای این که زندانها به جاهای دیگر منتقل شوند و دارند کارهایی انجام میدهند، ولی الان سیستم اداری اش را خیلی وسعت دادهاند و افراد زیادی آمده اند، چه در تهران و چه در شهرستان ها. الان در بعضی از شهرستان ها از کل زندان ها که 170، 180 تا بودند، حدود 90 تایشان فرار کردند! 60، 70 تا از 170، 180 تا تشکیل شدند. تعدادی هم رفتند. الان هم همین طور است.

آن موقع، سرکشی، اشراف، دقت و مدیریت ایشان مدیریت خوبی بود. نمی خواهم بگویم مدیریت الان ضعیف است، اما سیستم آن موقع جمع و جور بود. ایشان در دو سه اتاق 30، 40 متری کل سیستم را اداره میکرد. الان با 150 اتاق، 150 خط تلفن سازمان ها، سیستم ها، گروهها و معاونت های مختلف همان کارها دارد انجام می شود که قبلاً انجام میشد. شاید این برای نظام افت داشته باشد که این همه وسعت داشته باشد، ولی کارها آن طور که باید و شاید پیش نرود.

شهید لاجوردی در برخورد با جریان نفاق، شیوه خاص و منحصر به فردی داشت. این شیوه محصول چه طرز فکری بود؟ به عبارت دیگر شناخت نسبت به منافقین از کجا و چگونه شکل گرفت و تعمیق پیدا کرد که بر اساس آن، بعد از انقلاب، آن شیوه ها را به کار گرفت؟ برخی معتقد بودند که باید با منافقین مدارا کرد و شیوه تساهل و تسامح را در پیش گرفت، اما شهید لاجوردی در مقابل ردههای بالای فکری و نظریه پردازان جریان نفاق قائل به شدت عمل بود.

من پس از پیروزی انقلاب، به عنوان معاون اجرایی دادستان انقلاب مشغول به کار شدم. در آن برهه، شهید قدوسی دادستان انقلاب بودند و در این جریان، یادم هست که مرحوم شهید بهشتی، تصویر خیلی خوبی از شهید لاجوردی داشتند و لذا وی را برای دادستانی مرکز پیشنهاد کردند. آقای قدوسی به بنده فرمودند که اگر بشود، میخواهم آقای لاجوردی را ببینم. البته در آن موقع، گروه فرقان فعالیتش را شروع کرده،اعضای آن دستگیر شده بودند و آقای ناطق نوری مسئولیت دادگاه و ارشاد آنها را به عهده گرفته بودند و آقای لاجوردی به کمک ایشان رفت. من شهید لاجوردی را در یک جلسه نزد شهید قدوسی بردم و این جلسه همزمان شد با فرار مقدم مراغه ای. من و چند نفر از بچه ها برای دستگیری او به خیابان سمیه رفتیم. آنجا که رسیدیم من به بچه ها گفتم که مراقب باشید تا من وارد شوم. من نمیدانستم مقدم مراغه ای ما را شناسایی کرده است. او بعد از اقداماتی که در تبریز در قضیه خلق مسلمان انجام داد، فرار کرد و به تهران آمد و ما میدانستیم که همراه با گروهی در خیابان سمیه سکونت دارد که رفتیم و دیدیم که فرار کرده است، منتهی مجموعه ای از اسناد و مدارک را در آنجا جمع آوری کردیم که شهید قدوسی آنها را عیناً در اختیار شهید لاجوردی قرار دادند تا ایشان نوع جرائم مقدم را بررسی کنند.

این در واقع اولین مأموریت شهید لاجوردی بود.

بله، ضمن اینکه قبلاً در ارتباط با پرونده گروه فرقان هم همکاری داشت. شهید لاجوردی در ارتباط با جریان نفاق و ضد انقلاب بینش خاصی داشت. اطلاعاتی که شهید لاجوردی از دوره زندان با خود آورد، بسیار ارزنده بود، یعنی واقعاً تجربه و صبر و درایت وی بود که موجب متلاشی شدن سازمان منافقین و جریانات گوناگون نفاق شد.

از رفتار ایشان با زندانیان سیاسی بگوئید.

با نیروهای جوان در زندان بهترین برخوردها را داشت. به من می گفت که ما امشب کل زندانی ها را میبریم حسینیه. در اوین حسینی های داشتیم که حدود چهار هزار نفر جا میگرفت. حدود هزار و پانصد نفر زن و باقی مرد را به آنجا میبردیم. ایشان در گوش های میزی میگذاشت و میگفت،« من امشب دادستان نیستم، بلکه با شما رفیق هستم. بیایید حرف هایتان را بزنید. هر مطلبی دارید بگویید. حتی اگر به دادستان هم اهانت بکنید، اشکال ندارد، چون من امشب لاجوردی هستم.» بعد می گفت یک صندلی و بلندگو هم بگذارند آن طرف سالن و میگفت،« بروید حرفهایتان را بزنید، من جواب می دهم.» خدا میداند که این برخورد پدرانه و مهربان و شیرین، چه تأثیر عجیبی روی جوان ها می گذاشت، یعنی کسانی که شاید حتی شش ماه می شد که کوچکترین اطلاعاتی نداده بودند، فردای آن شب می آمدند و با کمال رضایت، اطلاعات خود را می دادند. اینها صبح و بعدازظهر می خوابیدند و عصرها بیدار می شدند و تا بعد از نصف شب در جلسه حاضر باشند و استفاده کنند. سید از آنها میپرسید خسته نیستید؟ و بعد که مطمئن میشد استراحت کرده اند، گاهی تا 2 بعد از نیمه شب با آنها صحبت می کرد. برنامه می گذاشت و آنها را به گردش و نماز جمعه میبرد.

این افراد بیشتر در لایه های پایینی و میانی بودند. دانه درشت های رده های بالا چطور؟

عدهای از آنها متنبه شدند و توبه کردند. بعضی از آنها که دست شان به خون سه چهار تن، آغشته شده بود، هنگامی که حکم قصاص درباره شان صادر می شد،طوری متنبه شده بودند که از مرگ استقبال می کردند. سید با بیان و منطقی خدایی با آنها صحبت میکرد، به طوری که اگر قبل از ارتکاب به این جنایات با او روبرو شده بودند، ابداً دست به این کارها نمیزدند.بعضی از آنها وقتی به زندان آمدند، سید خیلی از آنها را آزاد کرد و بسیاری از آنها به جبهه رفتند و شهید شدند.اینها همه اثرات خلق خوش او و مصداق بارز اشدا علی الکفار و رحماء بینهم بود.سید وقتی متوجه میشد حکم اعدام از سوی حاکم شرع برای کسی صادر شده، تلاش میکرد و برای او تخفیف میگرفت.من در میان آنها کسانی را میشناسم که بعد از یازده سال، جزو نیروهای انقلابی، متدین و خدمتگزار به نظام شدو این ها اثر مدیریت و ارشاد فرهنگی شهید لاجوردی است.

ریشه فشارهایی که به ایشان وارد
می شد چه بود؟ نظر اما در این خصوص چه بود؟

آقای لاجوردی از طرف مراجع قضایی و بیت آقای منتظری به خاطر برخوردهایی که با منافقین داشتند تحت فشار بودند و حضرت امام ایشان را خواستند و در صحبتی که با ایشان کردند فرمودند در راهی که میروی استوار باش و همین راه را ادامه بده و اگر کسی چیزی گفت بگو امام به من دستور داده است.

زیر فشارهای بیت آقای منتظری و شورای عالی قضایی یک کلام از امام نگفت. چند بار خدمت ایشان عرض کردیم آقای لاجوردی! وقتی امام چنین چیزی را فرموده است، شما برو به شورای عالی قضایی بگو. فرمود: «نه، چرا از امام خرج کنم؟ خودم فدای امام. میایستم و از خودم خرج میکنم»، لذا کار به جایی کشید که قرار شد آقای لاجوردی کناره گیری کند. برخورد قوه قضائیه با او در اثر فشار بیت آقای منتظری واقعاً تأسف بار بود. بیت آقای منتظری چنان فشاری به قوه قضائیه آورد که بالاخره ایشان وادار به برکناری شد. روز آخری که به قوه قضائیه رفتیم، من گفتم: «آقای لاجوردی! شما نکته ای را که امام فرمودند بگو». هیچ جوابی نداد. ایشان حدود ساعت 11 آمد. پرسیدم: «چه شد؟» جواب داد: «برکنار شدم». بعد هم نامه برکناری ایشان و انتصاب آقای دیگری را زدند، بدون این که کوچک ترین تقدیری از ایشان شود و پایین نامه فقط زده بودند: «دادستانی انقلاب مرکز جهت اطلاع».

آقای لاجوردی گفت نامه آمده است. ماشینت را بردار و بیاور تا کتاب هایم را ببریم خانه. ماشین را آوردیم و کتابها را چیدیم و به منزل رفتیم. برگشتیم و آمدیم بالا. چهار پنج سالی از این قضیه گذشت تا این که آقای یزدی سر کار آمد و به ریاست قوه قضائیه منصوب شد. جریان را برای آقای یزدی توضیح دادم. آقای یزدی خیلی تعجب کرد. گفتم حاج احمد آقا خمینی شاهد قضیه است. ایشان گفت باشد. بعدها متوجه شدم آقای یزدی از حاج احمد آقا سئوال کرد که آیا چنین چیزی بوده است؟ حاج احمد آقا تأیید می کند و می گوید بله. امام فرمود: «برو با منافقین و گروهکهای ضد انقلاب برخورد کن و هر کسی هم حرفی زد، بگو من گفته ام»، ولی ایشان نکرد. به هیچوجه اسمی از امام نیاورد و خودش را فدای امام کرد. آقای یزدی با ما تماس گرفتند و فرمودند قراری بگذارید من با آقای لاجوردی دیدار کنم. آمدم منزل آقای لاجوردی و ایشان را بردم خدمت آقای یزدی. در این جلسه آقای بادامچیان هم حضور داشت. من کیفیت کار را توضیح دادم. آقای یزدی گفتند من تأیید می کنم. این را از حاج احمد آقا سئوال کردهام. آقای یزدی از بدو ورودشان آقای لاجوردی را به سمت ریاست زندانها منصوب کردند و ایشان انصافاً نقش بهسزایی هم در مورد زندانها و زندانی ها داشتند و زندان را شکل دادند که ان شاءالله درجاتشان عالی است و خدا متعالی قرار بدهد.

شهید لاجوردی در عین حال که با افرادی که احساس میکرد توبه پذیر هستند با نهایت رأفت برخورد می کرد، در مقابل کسانی که قصد برگشت نداشتند، قاطعیت و جدیت بینظیری داشت. به نظر شما علت این برخورد چه بود؟ برخی از مسئولین بودند که با این نحوه برخورد شهید لاجوردی مخالفت می کردند و بر کناری ایشان که اشاره کردید هم عمدتاً ناشی از همین اختلاف بود. تفاوت ایشان با آنها در چه مواضعی بود و چرا اعتقاد داشت که در مورد برخی از اعضای
گروهکها، مدارا و بحث، جواب نمی دهد و باید با آنها قاطعانه برخورد کرد؟

شهید لاجوردی نامه ای به امام مینویسد که من نمیتوانم شناختی را که از منافقین دارم به شورای عالی قضایی بفهمانم، لذا این شورا پذیرای مطالب من و اطلاعات من درباره سازمان منافقین و گروهکهای ضد انقلاب نیست. اینها از من نمیپرسند که چرا مملکت، ناامن است و فقط از من می پرسند که چرا برخورد می کنی؟ منشاءاختلاف هم همین بود که شهید لاجوردی انتظار داشت از او بپرسند که چرا مملکت این قدر ناامن است که مردم به صرف اینکه عکس امام را در مغازهشان گذاشته اند، کشته می شوند. شورای عالی قضایی به دنبال مسائل دیگری بود. شهید لاجوردی به امام نوشت که فرموده اید اگر نمی توانم با شورای عالی قضایی کار کنم، این موضوع را خدمتتان منعکس کنم، لذا اشتیاق دارم خدمتتان برسم و جریان را بگویم. من در یکی از مصاحبه هایم هم گفتم که نمی دانم پخش شد یا نه. در آنجا گفتم موقعی که سید خدمت امام میرسد و توضیح میدهد، امام میفرمایند، «برو و بایست و به شورای عالی قضایی بگو که من گفته ام.» ایشان بیرون میآید، ولی این موضوع را به شورای عالی قضایی نمیگوید و بعد آن برخورد با او می شود و از کار کنار گذاشته و مدتی طولانی خانه نشین می شود.وقتی حضرت آیت الله یزدی به ریاست قوه قضاییه منصوب شدند، من رفتم خدمتشان و این جریان را برایشان گفتم. ایشان فرمودند،«آقای قدیریان! آقای لاجوردی را بیاور من ببینم.» آقای لاجوردی را بردم دفتر ایشان. آقای یزدی این جریان دقیقاً یادشان است. من جریان را توضیح دادم.آقای لاجوردی سرش پایین بود و باز هیچ نگفت و سکوت کرد. آقای یزدی به ایشان فرمودند،« شما باید بیایید و مسئولیت زندان و امور تربیتی آنجا را به عهده بگیرید.» آقای لاجوردی، آقای یزدی را قبول داشت و سکوت کرد و بعد هم حکم را پذیرفت، با این حال آقای یزدی رفتند و از مرحوم حاج احمدآقا،موضوع آن جلسه و سخنان امام سئوال کردند و به ایشان گفتند قدیریان چنین چیزی می گوید که امام چنین حرفی را به آقای لاجوردی فرموده اند، اما او از امام خرج نکرده و خودش را زیر ضربات شورای عالی قضایی قرار داده است.

https://shoma-weekly.ir/Pbl3Ol