گفتگوی ویژه

شهید عراقی به امام گفت امروز را از من تقلید کنید

عراقی گفت: وقتی امام می‌خواستند به فرودگاه تشریف ببرند و سوار هواپیما شوند، همه ناراحت بودند، نکند یک وقت حوادثی پیش بیاید و امام را خدای ناکرده ترور کنند. به همین دلیل حاج احمد آقا یک عدد جلیقه ضد گلوله تهیه کرده بود که امام آن را بر تن کند، اما می‌ترسد به امام بگوید. جلیقه را به حاج مهدی عراقی داد و حاج مهدی هم می‌آید خدمت امام و اظهار می‌کند یک عمری است از شما تقلید می‌کنم، امشب شما باید از ما تقلید کنید، امام خندیدند و گفتند: چه شده؟ مهدی گفت: ما ناراحتیم که برای حضرتعالی اتفاق ناگواری بیفتد لذا ما این جلیقه ضد گلوله را تهیه کردیم تا به تن شما بکنیم. الان هم من می‌خواهم قبای شما را دربیاورم تا این را زیر قبایتان بپوشید. در هر حال جلیقه ضدگلوله را به تن امام می‌پوشاند.
خاطرات ابوالفضل توکلیبینا دو وجه ممیزه دارد. نخست دست اول بودن آن از دایره مرکزی انقلاب و دیگر روایت شیرین و با جزئیات؛ این دو نکته سبب شده است که تا کنون دو کتاب از خاطرات وی به چاپ برسد. «دیدار در نوفل لوشاتو» توسط نشر عروج و «خاطرات ابوالفضل توکلیبینا» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی. آنچه در ادامه میآید؛ گفتگویی کوتاه است که در این اندک میگنجید.

رابطه امام با مراجع دیگر چگونه بود؟ به خصوص اینکه شما رابط امام و آیتالله میلانی بودید.

برای نمونه خاطرهای بگویم. یک بار خدمت امام رسیدم. ایشان نامهای به من داد که برای امضا نزد آیتالله میلانی ببرم. تاکید کردند اگر نامه را آیتالله میلانی امضا کرد خدمت آیتالله قمی ببرم تا او امضا کند. من به مشهد رفتم که نامه را خدمت آقای میلانی ببرم. خانه آیتالله انتهای اولین کوچه بعد از فلکه قدیم مشهد بود. من وقتی به خانه آیتالله میلانی رسیدم متوجه شدم ماموران خانه ایشان را محاصره کردند. چون چند بار دستگیر شدم احتیاط کردم. برگشتم در راه برگشت فکر کردم چگونه نامه را به دست آیتالله میلانی برسانم. بقالیای سر کوچه بود رفتم داخل مغازه، چند کیلو سیبزمینی و پیاز خریدم. دیدم سبدی در مغازه است. به بقال گفتم: آقا میتوانم این سبد را هم ببرم. بقال گفت عیبی ندارد. خرید کردم. نامه امام را ته سبد گذاشتم و خریدم را روی نامه گذاشتم و به خانه آقای میلانی رفتم و به ماموران گفتم خرید کردم. چون جوان بودم مرا نگشتند وارد منزل شدم. به خدمتکاری که در منزل آیتالله بود گفتم به آقا بگویید اعلامیه امام را آوردم. مرا به اتاقی راهنمایی کردند. آیتالله میلانی تا مرا دیدند گفتند: اینها چیست؟ وقتی نامه را خدمت ایشان دادم قبل از اینکه بخوانند نامه را بوسیدند و سپس فرمودند: «سلام الله علیه». ارادت عجیبی به حضرت امام داشتند.

یک خاطره جالب و ناب برای ما از مدت اقامت امام در نوفللوشاتو بفرمایید؟

یک خاطره شیرین هم شهید عراقی برای من نقل کرد. شهید عراقی گفت: وقتی امام میخواستند به فرودگاه تشریف ببرند و سوار هواپیما شوند، همه ناراحت بودند، نکند یک وقت حوادثی پیش بیاید و امام را خدای ناکرده ترور کنند.

به همین دلیل حاج احمد آقا یک عدد جلیقه ضد گلوله تهیه کرده بود که امام آن را بر تن کند، اما میترسد به امام بگوید. جلیقه را به حاج مهدی عراقی داد و حاج مهدی هم میآید خدمت امام و اظهار میکند یک عمری است از شما تقلید میکنم، امشب شما باید از ما تقلید کنید، امام خندیدند و گفتند: چه شده؟ مهدی گفت: ما ناراحتیم که برای حضرتعالی اتفاق ناگواری بیفتد لذا ما این جلیقه ضد گلوله را تهیه کردیم تا به تن شما بکنیم. الان هم من میخواهم قبای شما را دربیاورم تا این را زیر قبایتان بپوشید. در هر حال جلیقه ضدگلوله را به تن امام میپوشاند. البته داخل هواپیما که شدند چون وزن ضد گلوله سنگین بود از تنشان در آوردند. فرموده بودند خسته شدم.

شما قبل از اینکه به ایران برگردید برای کسب تکلیف و درخواست و رهنمود نزد امام نرفتید؟

-بله برای خداحافظی خدمت امام رفتم. خدمتشان عرض کردم بنا به برنامهای که با آقای عراقی تنظیم کردیم تصمیم گرفتیم که یکی از ما دو نفر به ایران برود تا بتوانیم زمینه کارهایی که برای تشریف فرمایی شما به ایران لازم است فراهم کنیم ایشان هم موافقت کردند.

زمانی که رژیم شاه در ۲۱ بهمن اعلان حکومت نظامی کرد امام در آن زمان مشغول چه کاری بودند؟

عصر روز ۲۱ بهمن که رژیم شاه از ساعت چهار بعدازظهر حکومت نظامی اعلام کرد میخواست همه شخصیتهای مبارز آن روز را قتل عام کند بنابراین به محض این که حکومت نظامی از ساعت ۴ بعداز ظهر اعلام شد ما در مدرسه علوی بودیم که امام تشریف بردند داخل اطاق پس از خواندن نماز و ارتباط با خدا آمدند بیرون و فرمودند: اعلام کنید مردم بیرون بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند. در آن موقعیت تصمیم گیری مشکل بود شخصیتهایی مثل شهید دکتر بهشتی و آیتالله مطهری و هاشمی رفسنجانی مانده بودند که در مقابل این تصمیم امام چه کنند. این بود که مرحوم آیت الله طالقانی با امام صحبت کردند و گفتند من اطلاع دارم دو طرف تهران را راکت گذاشتند و رژیم تصمیم دارد قتل عام کند آیا امام زمان(عج) راضی هستند؟ امام در مقابل میفرمایند: اگر امام زمان (عج) راضی باشند چه؟ مرحوم طالقانی که این جمله را از امام میشنوند یک مرتبه آرام میگیرند و اشک در چشمانشان حلقه میزند.

این را خودتان شنیدید؟

نه من خودم نشنیدم برادرانی که کنار امام بودند برای من نقل کردند. امام این جواب را به آقای طالقانی میفرمایند. وقتی حکومت نظامی اعلام شد امام خمینی با آن بینش الهی و توکل فوق العادهای که در ایشان بود دستور دادند مردم بریزند بیرون و حکومت نظامی را لغو کنند. اطلاعات امام خوب بود مگر میشود بدون اینکه امام ارتباطی داشته باشد اینطور مستحکم فرمان لغو حکومت نظامی را صادر کند؟

https://shoma-weekly.ir/1qZVZk