گفتگوی ویژه

شهید بهشتی از مؤتلفه خواست به یاری شهید قدوسی برود

وقتی شهید قدوسی مسئولیت دادستانی را عهده‌دار شد، چون می‌خواست تحولی در آنجا پدید آورد، لذا به نیرو و همکار نیاز داشت. شهید بهشتی در جلسه‌ای با حضور مرکزیت مؤتلفه در این باره مشورت کردند و سپس آقای‌حائری‌زاده در حضور حدود پنجاه نفر در منزل خود اعلام کردند که آیت‌الله بهشتی گفته‌اند به کمک آقای قدوسی بروید.

14 شهریور روز شهادت دادستان کل انقلاب اسلامی، شهید آیت الله قدوسی است. شهید مظلومی که پیش از انقلاب در کادرسازی و پس از انقلاب در برقراری آرامش همراه با وسواس در عدالت نقشی چشمگیر داشت و در نهایت در روزهایی که پرونده انفجار نخست وزیری را مورد توجه قرار داده بود، توسط جریان نفوذ به شهادت رسید. در این خصوص گفتگویی داشته ایم با دکتر علیرضا اسلامی معاون آن شهید گرانقدر:

همکاری شما با شهید قدوسی قدری غیرمنتظره است. نه هم نسل ایشان بودید و نه شاگرد ایشان در مدرسه حقانی؛ چگونه با آیت‌اللهقدوسی آشنا شدید؟

در خصوص شهید ‌قدوسی باید بگویم ایشان از مصادیق عالم ربانی و مجاهد فی سبیل‌الله بود که با خودسازی‌ کارهای فوق‌العاده‌ای انجام داده و منشا آثار بسیاری شده بود که به دلیل مسائل امنیتی معمولا اینها مخفی مانده و بیان و علنی نشده‌اند و باید باز شوند. برای تبیین نقش ایشان شاید لازم باشد کمی از اول انقلاب شروع کنیم. وقتی انقلاب پیروز شد، افرادی از مسئولین رژیم سابق را دستگیر می‌کردند و می‌آوردند و جایی برای آنها نبود. مدرسه رفاه قدیم، آشپزخانه بزرگی داشت که افراد دستگیر شده را داخل آن و در زیرزمین جا می‌دادند. اسلحه و مهمات دیگر نیز در آن محل جمع می‌شد. من در کمیته استقبال از امام و در مدرسه رفاه بودم و اینها را در آنجا دیدم. افراد نمی‌دانستند با اینها چه کار باید کرد. بالاخره گروهی مسئول بازجویی آنها شدند. در مرحله اول بعضی از مسئولین را بازجویی کردند مثل هویدا و امثالهم. بیست و چهار نفر را قرار شد شب اول اعدام کنند، ولی کوتاهی کردند و بالاخره به چهار نفر رسید. این طور شنیدم که حضرت امام فرمودند: «اگر به اعدام اینها اقدام نکنید، خودم اقدام خواهم کرد.» و لذا آنها مجبور شدند. در آن زمان، دولت موقت مسئولیت کار را داشت. یادم هست که در بالکن همان طبقه دوم یا سوم مدرسه رفاه آن چهار نفر را که فرمانده حکومت نظامی شاه و نصیری رئیس ساواک و دو نفر دیگر را اعدام کردند.

نمی‌دانستیم زندانیان را چه کار بکنیم تا اینکه رژیم سقوط کرد و زندانیان را به زندان قصر منتقل کردند و تعدادی از برادران در آنجا مشغول مواظبت و حراست شدند. از آن طرف به دلیل اینکه تعدادی از وابستگان رژیم فرار کرده بودند، اموال و وسایل آنها مانده بود که مردم آنها را می‌آوردند یا اینکه خانه و املاک و باغ داشتند، که البته عمده اینها به بانک بدهکار بودند، یعنی از بانک‌ها پول گرفته و این کارخانه‌ها ‌ و زمین‌ها و املاکشان را به بانک وثیقه سپرده بودند و املاک اینها آزاد نبود. بالاخره اینها رسیدگی می‌خواست و همین طور مانده بود، تا اینکه امام افرادی را مشخص کردند و دادگاه‌های انقلاب تشکیل شدند. آن زمان آقای هادوی و بقیه مسئول شدند و امور را اداره می‌کردند، ولی مشکلاتی وجود داشت، از جمله اینکه منافقین که هنوز ماهیتشان آشکار نشده بود، در آنجا نفوذ کرده بودند و در دادگاه‌ها حضور داشتند و بعضی از ترددها زیر نظر اینها بودند. مشکلات زیادی پیش‌آمده بودند، گاهی به حقوق افراد تعرض می شد و یا احکام بر اساس موازین اسلامی نبودند.

نهایتا حضرت امام در سال 58 بود حکمی صادر و آیت‌الله شهید قدوسی را به عنوان دادستان کل انقلاب مشخص کردند. دادستان کل انقلاب باید دارای ویژگی‌هایی می‌بود، از جمله اینکه باید شجاع می‌بود تا بتواند در مقابل ضدانقلاب و سلطنت‌طلبان و فراری‌ها و درباریان و منافقین بایستد. اول انقلاب هم بود و نیاز به فرد شجاعی بود. دوم اینکه فرد باید فقیه و آگاه و کاملاً به موازین اسلامی آشنا می‌بود تا بتواند طبق موازین عمل کند. سوم اینکه باید فردی مدیر می‌بود تا بتواند این مجموعه را اداره کند. همه ویژگی‌ها در کمتر کسی جمع می‌شد و هرکسی نمی‌توانست این کار عظیم را انجام دهد. از همه مهم‌تر اینکه فرد نباید وابسته به دنیا باشد و پول و مقام و جاه و زن و این‌جور مسائل فریبش ندهد. شهیدقدوسی تمام این ویژگی‌ها را داشت، یعنی هم شجاع بود، هم فقیه بود و هم مدیر بود. ایشان مدیر مدرسه حقانی بود ایشان و با همکاری فقهائی چون آیت‌الله مصباح و آیت‌الله شهید بهشتی و آیت‌الله جنتی، آنجا را اداره می‌کرد. وی نیروهایی را که پرورش‌داده بود، در اختیار داشت و می‌توانست از آنها به عنوان قضات و دادستان‌ها و نیروهای انقلابی و مسئولین استفاده کند. وی انسان بسیار زاهد و با اراده‌ای بود و هیچ نوع وابستگی به دنیا نداشت که فریبش دهد.

وقتی که ایشان مسئولیت دادستانی را عهده‌دار شد، چون می‌خواست تحولی در آنجا پدید آورد، لذا به نیرو و همکار نیاز داشت. شهید بهشتی در جلسه‌ای با حضور مرکزیت مؤتلفه در این باره مشورت کردند و سپس آقای‌حائری‌زاده در حضور حدود پنجاه نفر در منزل خود اعلام کردند که آیت‌الله بهشتی گفته‌اند به کمک آقای قدوسی بروید. آن‌شب پدرم شهید اسلامی، من را نیز همراه خودشان برده بودند. اگر اشتباه نکنم ماه رمضان بود و افطاری یا شام در آنجا بودیم و آنجا مطرح شد که آیت‌الله بهشتی گفته‌اند به کمک آقای قدوسی بروید. افرادی را مشخص کردند، از جمله شهیدنظران، آقای آل‌احمد و...مرا هم مشخص کردند. البته من گفتم به درد این‌کار نمی‌خورم و به قول معروف عددی نیستم، ولی تکلیف کردند.

فردای آن شب ما چند نفری خدمت شهید قدوسی در چهارراه قصر رفتیم که اول دادسرای ارتش بود. در راه یادم هست که علی خلیلی که بعدا محافظ مسعود رجوی شد، در آنجا بود و تا ما را دید گفت حزبی‌ها آمدند، چون آن موقع همه ما عضو حزب جمهوری‌اسلامی بودیم. منظورش این بود که دیگر ما حکومتمان را باید جمع بکنیم و برویم. چنین افرادی از سازمان منافقین در آنجا نفوذ کرده بودند. اینها پرونده‌هایی را پشت صندوق عقب ماشینشان می‌گذاشتند و می‌بردند و برای خودشان حکومتی داشتند. شهید قدوسی نیروهای انسانی‌ای را که در اختیار داشتند، به‌خوبی سازماندهی کردند تا آنها بتوانند در دادسراها و دادگاه‌ها در سطح کشور، در استان‌های مختلف منشا خدماتی باشند، از جمله آقای‌حجازی، آقای‌ناظمی، آقای‌حسینیان، آقای‌پورمحمدی و اکثر کسانی که از قضات فعلی هستند، از شاگردان برجسته آیت‌الله قدوسی بودند که منشاء آثار زیادی در سطح کشور بودند.

برخورد آیت الله قدوسی با اعلام آمادگی شما چه بود؟

وقتی خدمت آیت‌الله قدوسی رفتیم، ایشان نمودار سازمانی‌شان را نشان ما دادند و گفتند من چنین نیازهایی دارم، شما چه‌کار می‌توانید انجام دهید؟ کارها تقسیم شدند و قرار شد هرکس کاری را برعهده بگیرد. آقای‌جولایی معاون مالی و اداری شدند، آقای ‌آل‌احمد معاون خدمات و پشتیبانی و تدارکات، مرحوم نظران رئیس دفتر ایشان شد. به بنده هم دو مسئولیت را واگذار کردند: یکی معاونت تحقیقات و دیگر معاونت بایگانی. تحقیقات هنوز راه نیفتاده بود و حدود ده بیست نفر می‌رفتند و راجع به افراد و اموال مصادره‌ای و اشخاصی که توقیف شده بودند، تحقیق می‌کردند و چیزی شبیه به دادسرا بود. بنده رفتم به محل کار و آنجا نشستم و با سبک کار و افراد آشنا شدم و بعد که حکم را به ما دادند، مشغول به کار شدیم. چون اول انقلاب بود، حجم کار خیلی زیاد بود، مثلا گاهی باید حدود سیصد نامه در روز برای توقیف، دستگیری، آزادی، تحقیق و بررسی و امثالهم می‌فرستادیم. شهیدقدوسی می‌خواستند از ابتدا کار را کنترل و هدایت کنند و گفته ‌بودند که تمام احکام و حتی پیش‌نویس نامه‌ها را برای من بیاورید ببینم و بعد امضا کنم، لذا اول هر روز پیش‌نویس نامه‌ها را پیش ایشان می‌بردیم، ایشان امضا می‌کردند و بعد می‌بردیم برای تایپ و بعد اقدام می‌شد. بر این اساس کار بسیار سنگین شد. ده پانزده روزی که گذشت، من به ایشان گفتم: «این‌ کارها خیلی وقت شما را می‌گیرد. اجازه بدهید من خودم پیش‌نویس‌ها را نگاه کنم و برود برای تایپ، بعد برای امضا خدمت شما بیاورم.» ایشان گفتند: «نه آقای‌اسلامی، باید خودم اینها را ببینم.» گفتم: «مگر ما معرفی نشده‌ایم و این کافی نیست؟» گفتند: «نه، باید اعتماد پیدا بکنم».

با همین صراحت گفتند؟

بله با همین صراحت. گفتم باشد. ده پانزده روز دیگر هم ماندیم. یک ماه شد و به ایشان گفتم: «آقای‌قدوسی! حجم کار زیاد است. روزی سیصدنامه است و اگر برای هر کدام از اینها بخواهم یک دقیقه توضیح بدهم، سیصد دقیقه وقت می‌خواهد. با توجه به اینکه شهیدبهشتی ما را معرفی کرده‌اند، اگر به من اعتماد پیدا کرده‌اید و این مدت هم عملکردمان را دیده‌اید فبها، اما اگر این طور نیست، ماندن من در اینجا غصبی است و اگر اجازه بدهید مرخص شوم.» ایشان گفتند نه آقای‌اسلامی من باید اعتماد پیدا کنم.» گفتم: «پس من دیگر مزاحمتان نمی‌شوم و حضورم را مفید نمی‌دانم.» به این ترتیب استعفا دادم و بیرون آمدم. آقای قدیریان که معاونت اجرایی را پذیرفته بودند و دیگر دوستانی که در آنجا بودند، درباره این رفتار من گفتند که فلانی جوانی کرده است. من گفتم: «نه، این واقعیتی‌ است. اگر ایشان اعتماد ندارند، من نمی‌توانم با ایشان همکاری داشته باشم و باید کسی را بیاورند که به آن اعتماد داشته باشند».

اشاره کردید که دو گروه جزو همکاران شهید قدوسی بودند. کی گروه شاگردان ایشان از مدرسه حقانی و یکی هم تیمی از مبارزین غیر روحانی که به ایشان معرفی شدند و در قسمت‌های مختلف با ایشان همکاری کردند. بین این دو گروه تداخل و برخوردی پیش نمی‌آمد؟

خیر، چون هر دو گروه طرفدار انقلاب و اسلام بودند و اکنون نیز هستند. آن موقع این تقسیم‌بندی‌ها اصلا نبود و با یکدیگر کار می‌کردند، چه کسانی که در دادسرا بودند، چه ما که در چهارراه قصر در بخش اجرائیات بودیم، هیچ تعارضی را یادم نیست و همکاری صمیمانه‌ای بین دو گروه برقرار بود.

آیا بعد از این اتفاق همکاری شما به‌کلی قطع شد؟

خیر، پس از مدتی ایشان بنده را احضار کردند و رفتم خدمتشان در زندان اوین. گفتند که امام فرموده‌اند مطبوعات ضد انقلاب باید جمع شوند. در آن موقع روزنامه‌های متعددی بیرون می‌آمدند، چون فضا باز شده بود. مجاهدین خلق، گروه‌های چپی مثل راه تازه، چریک‌های فدائیان خلق، آرمان مستضعفین و گروه‌های مختلف روزنامه چاپ می‌کردند و فضای جامعه را بسیار آلوده کرده بودند. حضرت امام گویا به ایشان گفته‌ بودند که مطبوعات مزاحم و معاند و مغرض وضدانقلاب باید جمع شوند. از من پرسیدند: «آیا قبول می‌کنی؟» گفتم: «به شرط آنکه در مورد نیروی انسانی و پرداخت‌های مالی و امکانات مستقل باشم، قبول می‌کنم.» ایشان نیز قبول کردند و حکم را نوشتند و به ما دادند. ما در همان چهارراه قصر در یک طبقه مستقر شدیم و افرادی را آوردیم و با آنها مصاحبه کردیم و به عنوان نیروی انسانی مشغول به کار شدند.

پس ظاهرا بالاخره آن اعتماد حاصل شد..

بله، وقتی ایشان من را برای دفعه دوم به کار گرفتند، برایشان مبرهن شده بود که اینها می‌توانند کار بکنند و سوء استفاده کن نیستند. البته وقتی شروع به کار کردیم، مشکلات مختلف دیگری نیز مطرح شد، مثلا یکی از مشکلات ما گمرکات کشور بود. در گمرکات کشور چند چیز وجود داشت یکی مشروبات فراوانی که از رژیم سابق مانده و در این مدت ترخیص نشده بودند. دوم اسلحه و مهماتی بود که برای افراد دربار آمده و در گمرک مانده بود. ثالثا قطعات مهم مورد نیاز کشور بود که متولی نداشت. شهید قدوسی به عنوان نماینده‌شان در گمرکات، حکمی به من دادند و من با یک نفر از آقایان در گمرک، مشروبات را تخلیه ‌کردیم و با کامیون به بیابان ‌بردیم و خالی کردیم، چون می‌گفتند شیشه‌هایش نباید شکسته شود تا اسراف نشود. گروهی را مامور کرده بودیم که اینها را ببرند. اسلحه و مهمات را به دادستانی آوردیم و صورتجلسه کردیم و تحویل دادیم. اسلحه‌های مختلفی بود که اگر به دست ضدانقلاب می‌افتاد، منشا خطراتی برای کشور بود. گاهی قطعات توربین‌هایی برای سد سازی، قطعات هلیکوپتر و چیزهای دیگر که اگر دست دیگران می‌افتاد، آسیب می‌دید، اینها را جمع کردیم و به‌تدریج به دادستانی آوردیم. یکی از مشکلاتی که ما با آن مواجه شده بودیم این بود که مطبوعات می‌خواستند کتا‌ب‌هایی را چاپ کنند و وزارت ارشاد هم به دست نهضت آزادی و آقای مینایی و امثال اینها بود و آنها روحیه کار انقلابی نداشتند. از طرفی به هر چیزی مجوز چاپ می‌دادند، ضد انقلاب هم چیزهایی تولید می‌کردند که برای جامعه مضر بود و باعث فساد می‌شد. رسانه‌های خارجی و دستگاه‌های خارجی، کتاب‌هایی را برای ما به زبان فارسی به ایران می‌فرستادند که جلد شده‌ کتاب‌های مارکس و انگلس و امثال اینها بود و یا در موسسه‌ای به نام گوتنبرگ فعال بود و کتاب‌هایی را از آلمان می‌فرستاد و در کشور توزیع می‌شد. نهایتا قرار شد که اینها کنترل شوند، ما به انتشارات ابلاغ کردیم که از این به بعد کتاب‌هایی را که می‌خواهید چاپ کنید، باید بیاورید و مجوز بگیرید و آنها هم همین کار را کردند. گروهی هم کتاب‌ها را مطالعه و در حقیقت ممیزی می‌کردند و مجوز می‌دادند. کتاب‌های ضاله یا قاچاق را می‌گرفتیم و خمیر می‌کردیم. تعداد زیادی از چاپخانه‌ها را بررسی و کتاب‌هائی از این دست را توقیف و خمیر می‌کردیم. حتی بر چاپخانه‌های شهرستان‌ها نیز کنترل و نظارت کردیم تا وقتی که وزارت ارشاد جا افتاد. گزارشی را هم به کمیسیون ارشاد مجلس که در آن زمان آیت‌الله امامی‌کاشانی رئیس آن بودند، ارائه کردیم که در آن حجم تولیداتی را که ضدانقلاب در زمینه مطبوعات از خارج وارد کشور می کرد، شرح دادیم.

یکی دیگر از کارهایی که مانده بود اسلحه‌های افرادی بود که رژیم شاه به آنها مجوز حمل می‌داد، از جمله کشاورزان بعضی از مناطق که با حیوانات وحشی مواجه بودند، افرادی که برای شکار می‌رفتند و افرادی که برای حفاظت از خود یا حفاظت از مسئولین سابق اسلحه داشتند. این کار چون متولی نداشت و ارتش از هم پاشیده شده بود، شهید قدوسی رسیدگی به این مشکل را به این بخش واگذار کردند و قرار شد صدور مجوز حمل سلاح به این بخش داده شود. فرم‌های جدیدی تولید شد و افراد به دادستانی آمدند و مجوز گرفتند و این وضع، سر و سامان گرفت.

کار دیگر مهماتی بود که برای انفجار در معادن لازم بود و اگر به دست ضدانقلاب می‌افتاد، با توجه به اینکه اینها در سراسر کشور اقداماتی می‌کردند، باید رسیدگی می‌شد و مورد توجه قرار می‌گرفت. مشکل دیگر پست بود، زیرا ضد انقلاب از طریق پست چیزهایی را حواله می‌کردند یا اسنادی رد و بدل می‌شد یا جاسوسی می‌کردند و قرار شد در این خصوص هم کنترل شود. امثال این کارها در این مرکز انجام می‌گرفت.

در همین خلال شهیدکچویی موظف شد زندان اوین را بازسازی و آماده کند. برای زندانیان خدماتی چون ملاقات‌های خصوصی با خانواده‌هایشان قائل می‌شدند تا خانواده‌شان به انحراف کشیده نشوند و اقداماتی از این قبیل انجام شد. یکی دیگر از وظایف ما این بود که ما قسمت‌هایی را که برای ضد انقلاب بود و باید با حکم دادستانی مصادره می‌شد، صورتجلسه می‌کردیم. قبلا اگر اموالی برده می‌شد در هیچ جا ثبت و ضبط نمی‌شد لذا ممکن بود حیف و میل شود و یا اشخاصی به آن تعرض بکنند الحمدلله از آن دوران تمام اینها صورت جلسه شد و به دادستانی منتقل می‌شد اعم از ماشین و امکانات دیگر. افرادی گاها می‌خواستند رشوه بدهند و افراد مامور را فریب دهند اما افراد گزارش می‌دادند و خود این هم یک جرم جدیدی برای آنها می‌شد. یکی از مسائلی که در دوران شهیدقدوسی پیش آمد، بحث مبارزه با موادمخدر بود. بعد از قضیه عزل آقایخلخالی، کارهای ایشان به دادستانی انقلاب واگذار شد تا به صورت سیستماتیک در این مورد هم عمل شود و در مسائل مختلف به صورت جزیرههای جدا از هم برخورد نشود. دفتر ایشان هم که پشت زندان قصر بود، محل استقرار ما شد و بعد از یک مدت هم یک ساختمانی نزدیک پل رومی گرفته شد که بخش مواد مخدر در آنجا مستقر گردید که با اینها برخورد شود. قاضی و زندان و ... آن هم همانجا بود. این موضوع در زمان ایشان یک سامانی گرفت، در ضمن آنکه با آن برخورد جدی هم شد. ایام هفت تیر هم ما همانجا بودیم که این اتفاق افتاد و خبر شهادت پدر را به من دادند.

اگر روزشمار تاریخ آن روزها را داشتیم می‌شد به ترتیب مسائل را گفت چون بعد از بیست سی سال حضور ذهن دقیقی نسبت به تقدم و تاخر برخی از این اقدامات ندارم. از کارهای دیگر بیانیه‌ای از طرف آقای‌قدوسی صادر شد برای خلع سلاح عمومی که افراد اسلحه‌هایشان را تحویل بدهند. یک مرکزی بود که اسلحه‌ها را جمع می‌کرد قرار شد به کمیته برده شود و مجوز داده شود که مشکلاتی هم از این جهت پیش آمد بعدا منافقین رفتند و از بنی‌صدر مجوز گرفتند تا برای دفاع از خودشان بتوانند اسلحه حمل کنند یا بیانه‌ی هشت ماده‌ای بود که راجع به تعرض به اشخاص امام فرموده بودند که طبق موازین رفتار شود و به تعبیر امروز حقوق شهروندی رعایت شود که طبق موازین اسلامی انجام شود و همه اینها منشا تحولاتی در بحث‌های حقوقی و قضایی و جرائم شد و مبدا مهمی برای کارها بود. حجم کارها واقعا زیاد بود.

شما فرمودید که وقتی بار دوم با آقای‌قدوسی شروع به همکاری کردید، تقاضای استقلال اداری و مالی در بعضی از امور داشتید این استقلال در قضایای اجرایی هم بود؟ به عبارت دیگر اموری که ذکر کردید تحت نظارت ایشان بود یا نه؟

من باید توضیح دهم، قبل از اینکه شهیدقدوسی بیایند یک گروه ضربتی در اوین بود که بعضی از افرادش شایسته نبودند و بعدا یکی دو نفرشان فراری شدند و مشکلاتی ایجاد کردند، البته عرض کردم که در بعضی گروه‌های قبلی بعضی افراد نفوذی وارد شده‌بودند و چون آنها رعایت اخلاق و معیارهای اسلامی را نمی‌کردند ما نمی‌توانستیم با آنها برای اجرای احکام اسلامی برویم و چون در کار تعارض ایجاد می‌شد، ضمن اینکه ما نمی‌خواستیم در زندان اوین باشیم، می‌خواستیم در چهارراه قصر و در مرکز باشیم، مثلا همین مطبوعات را که پیگیری می‌کردیم معلوم نبود که آنها می‌خواستند بزن و ببند کنند و بروند در حالیکه اینها مدت زیادی تعقیب و مراقبت شدند تا یکی یکی مراتب مطبوعات ضد انقلاب کشف‌شد، یکی از آنها در خیابان روبروی دانشگاه، خانه‌ای بود که وقتی ما داخل رفتیم پر از کارتن‌های روزنامه‌های تولید شده بود و ما گشتیم ظاهرا درش چیز دیگری نبود ولی اسلحه و چیزهای دیگری در خانه پیدا کردیم، انجام اینها احتیاج به دقت و کیاست داشت یا بعضی از همکاران ما مدت زیادی با ماشینی به تعقیب و مراقبت و کنترل می‌پرداختند که چه کسانی رفت و آمد دارند تا بتوانند ریشه‌های ضد انقلاب را کشف بکنند. کار دیگری در فرودگاه مهرآباد شد، خروجی کشور مشخص نبود و افراد مختلف از کشور بیرون می‌رفتند که آن دوره آقای رضالاجوردی اخوی شهیدلاجوردی را برای دادستانی آنجا گذاشتند و در این دفتر که تعدادی خواهر و برادر بودند کسانیکه قصد خروج از کشور را داشتند را بازرسی می‌کردند و لیست افراد ضدانقلاب را داشتند، یا با افرادی که اسناد یا اموال کشور را می‌خواستند خارج کنند برخورد می‌کردند یا دستگیر می‌شدند یا اموال را از آنها می‌گرفتند که اموال کشور به تاراج نرود و واقعا زحمات شبانه روزی آنجا کشیده می‌شد. شهیدقدوسی نظارت عام بر همه امور داشتند، حتی صورت‌حساب‌ها را ایشان می‌برد و چک می‌کرد که بداند چه هزینه‌هایی شده است. در این کار بسیار دقیق و محتاط بودند که هیچکاری بدون اذن و اجازه ایشان انجام نشود و نمونه‌اش همین مواردی بود که عرض کردم. مثلا همین سفری که ما به خارج رفتیم صورت‌حساب‌های دقیق‌اش را آوردیم و تحویل دادیم و پس از ده سال دیگر که دادستان بعدی آمد در دوره آقای موسوی‌تبریزی که دوباره کنترل کردند چیزی هم به ما برگرداندند، چون ما مقداری از خرج‌ها را از جیب خودمان داده‌ بودیم، آن موقع بیست هزار تومان به ما برگرداندند و گفتند شما اضافه حساب کردید. آدمی بود که دقیق کنترل می‌کرد و اهل محاسبه بود. دوستان هم فداکاری می‌کردند مثلا ایشان حقوق همکاران را بعهده من گذاشته بود، پایه حقوق افراد آن زمان هزارونهصد تومان بود، بنده چون مجرد بودم هزار تومان برمی‌داشتم و هزار و نهصد نمی‌گرفتم، یا بعضی از همکاران مجرد یا متاهل کمتر برمی‌داشتند. یا اگر با ماشین تصادف می‌کردند با خرج خودشان ماشین را درست می‌کردند یعنی حتی در این جزئیات هم ما رعایت ضوابط را می‌کردیم. و اگر در خانه‌ای پول، اسلحه، مهمات، ماشین، طلا بود اینها همه صورت‌جلسه می‌شد و تمام‌اش تحویل دادستانی می‌شد و هیچ موردی پیش‌نیامد که کسی شکایت کند که اموال من را بردند. در حالیکه قبلا در بنیاد مستضعفان مشکلات اینگونه‌ای فراهم شده‌بود، مثلا شخص ادعا می‌کرد که ماشین من را برده‌اند و هیچ صورت‌جلسه‌ای هم نشده‌بود که بفهمند حال این ماشین چه شده و کجا رفته است. اینها همه در آن دوران حساب و کتاب داشت. از اموال مصادره‌ای کجا استفاده می‌شد؟ مثلا ما یک وانت که از چریک‌های فدائیان خلق گرفته‌بودیم را به جبهه داده بودیم که آنجا استفاده شود چون امکانات جبهه آن موقع خیلی ضعیف بود. از همین اسلحه و مهمات دادستانی و ماشین دادستانی و حتی غذا از خودمان از تهران بردیم به آنجا.

در زمانیکه بنی‌صدر همکاری نمی‌کرد؟

بله، اتفاقا در جبهه ما از فشنگ‌های خودمان برده بودیم، فشنگ‌مان تمام شد. قرار بود ارتش فشنگ ما را تامین کند مراجعه کردیم ارتش منطقه اعلام کرد نمی‌توانیم به شما فشنگ بدهیم، پرسیدیم چرا ما هم داریم می‌جنگیم، گفتند به هیچ‌وجه امکان ندارد بنی‌صدر دستور داده است، گفتیم کی بنی صدر دستور داده، ما نمونه حکم و شماره اش را گرفتیم، دستور داده بود که امکانات و مهمات ندهید. من آن را به تهران خدمت شهیدبهشتی آوردم، گفتم بچه‌ها در حال جنگیدن هستند اما بنی‌صدر دستور داده مهمات و امکانات به آنها ندهند ما چه‌کار کنیم. اینها غصه‌های اینچنینی نیز داشتند که هم کشور را حفظ بکنند هم با بنی‌صدر چه مواجه‌ای داشته‌باشند هم اینکه چگونه بچه‌ها بجنگند.

برخوردی هم از ایشان با بنی صدر در دوران مسئولیتش به یاد دارید؟

ایشان با شهیدلاجوردی که دادستان انقلاب مرکز بودند، یکبار شب دیروقت بود مرا صدا کردند و گفتند می‌خواهیم بانک مرکزی را کنترل کنیم، خبرهایی رسیده که اموال و بیت‌المالی از مردم قرار است از اینجا خارج شود، آن موقع نوبری که وابسته به بنی‌صدر بود رئیس بانک مرکزی بود گفتند می‌خواهیم شما بروید آنجا را محاصره کنید و کنترل و مراقبت کنید. شاید ساعت دوازده شب بود با چند نفر دیگر رفتیم در بانک مرکزی را زدیم و گفتیم که ما می‌خواهیم داخل شویم گفتند شما که هستید گفتیم از دادستانی، رفت از نوبری که در اتاقش بود سئوال کرد و اجازه دادند که ما بالا برویم رفتیم با نوبری صحبت کردیم یک اسلحه هم به کمرش بسته بود و فکر کرده بود ما می‌خواهیم چه بکنیم. گفتیم این حکم دادستانی است باید شما را جلب کنیم و ببریم و بانک مرکزی را کنترل کنیم گفت من نمی‌گذارم شما که هستید می‌فهمید بانک مرکزی یعنی چه؟ گفتم من نمی‌دانم ما از طرف دادستان آمدیم و ورود و خروج هرکس به بانک از این لحظه ممنوع است و باید کنترل شود و شما هم تحت نظر هستید. با آقای‌لاجوردی تماس گرفت و صحبت کرد و از آنجایی که اینها بلد هم نبودند در قرآن علامتی گذاشته بود و آیه را غلط هم می‌خواند و همان آیه کریمه که می‌فرماید (فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) را از رو می‌خواند و اصلا ربطی هم نداشت و مثلا می‌خواست از آیه قرآن هم استناد کرده باشد شهیدلاجوردی هم با او بحث کرد و نهایتا ما یک هفته بانک مرکزی را کنترل می‌کردیم در ورود و خروج افراد و اموال که اموال ملت حفظ شود. یا قطب‌زاده که موضع‌گیری کرده بود، این تیزی و آگاهی و بینش آقای‌قدوسی را می‌رساند که ایشان در قم بودند و همان شب دستور دادند که قطب‌زاده را دستگیر بکنند. یا به ما خبر رسید که یک محموله‌ای در گمرک مهرآباد آمده و نامشخص است ما با یک تیمی به گمرک مهرآباد رفتیم و دیدیم آنجا یک صندوق بزرگ چوبی و یک چمدان هست که متوجه شدیم داخل اینها سلاح کلاشینکف هست که آن موقع در ایران این سلاح نبود و داخل چمدان پر از سلاح‌های کمری و تعدادی صداخفه کن وجود داشت. ما اینها را گرفتیم و در گمرک مهرآباد درگیری شد و گمرک را پلمپ کردیم. اسلحه‌ها را در دادستانی چهارراه قصر مستقر کردیم و غوغایی هم شد که بنی‌صدر گفته بود من اینها را برای گارد حفاظتم می‌خواهم ولی گویا قرار بود که تحویل منافقین داده شود هرچند آنها قبلا هم انبارهای اسلحه را غارت کرده بودند و در اختیار داشتند. اگر اشتباه نکنم در هر کدام از این صندوق‌ها 25 قبضه کلاشینکف بود

سلاح‌های روسی بود آقای سعادتی را وقتی گرفتند یکی از چیزهایی که در نامه اش نوشته بوده این بوده که ما نیاز به اسلحه روسی داریم این مسائل ارتباط با هم دارند؟

عرض کردم پوشش آن این بود که بنی‌صدر گفته بود اینها برای گارد حفاظتی رئیس جمهور است ولی بنظر من پوششی بود که تحویل آنها بدهند چون با هم قرارهایی داشتند. و بعدا هم مشخص شد نامه‌ای را رجبی نوشته بوده برای بنی‌صدر که مجوز حمل سلاح به ما بدهید چون حمل سلاح ممنوع شده بود آنها می‌خواستند تحت این پوشش از آن استفاده بکنند. بر فرض که کلاشینکف درست باشد برای گارد حفاظت، اما اسلحه کمری برای چه؟ اسلحه کمری را هم بگوییم برای گارد حفاظت شخصی لازم است اما صداخفه کن برای چه است؟ این صدا خفه کن اینها را مشکوک می‌کرد. این سلاح‌های کمری هم روسی بود و اگر اشتباه نکنم وزور بود و صداخفه‌کن را رویش امتحان کردیم و دیدیم صدایی از آن خارج نمی‌شود و مشخص بود که برای ترور اشخاص است که صدایی نداشته باشد و راحت کارشان را انجام دهند. موضوعات دیگری از این قبیل بود مثل بی‌سیم‌هایی که در اختیار دادستانی بود بی‌سیم‌های شهربانی بود و این بی‌سیم‌ها قبلا دست همه بود من جمله منافقین. این مشکلاتی را پدید آورده بود و سبب شده بود آنها روی شبکه حضور داشته باشند و اگر اعلام می‌شود جایی گرفته شود آنها می‌توانستد زودتر آن مکان را تخلیه کنند یا برخورد کنند یا دام بگذارند برای نیروهای انقلابی و دادستانی. لذا قرار شد ما شبکه بی‌سیم جدید تهیه کنیم و با پول‌هایی که از جبهه از عراقیان گرفته شده بود یا در گمرکات در هنگام خروج ضد انقلاب از آنها گرفته می‌شد اینها را به خارج بردیم و شبکه جدیدی که چهار تونال همزمان می‌توانست داشته باشد و برای کارهای موبایل روی ماشین هم وصل شود یا برای پیک برای فرد هم امکان نقل و مکان باشد خریداری کردیم و آوردیم وقتی که من وارد ایران شدم شهیدقدوسی گفتند چرا به من نگفتید که می‌خواهید به خارج بروید؟ گفتم شما مخالفت می‌کردید اگر می‌فهمیدید ولی لازم بود چون ضدانقلاب روی شبکه‌های بی‌سیم ما هستند و ممکن است آسیب به بچه‌ها بخورد و عملیات لو برود، چون احتمال می‌دادیم شما مخالفت کنید با معاونت اجرایی هماهنگ کردیم و رفتیم. در سال شصت بود.

واکنش ایشان چه بود؟

بعدا قبول کردند و گفتند درست است.

ظاهرا شما در جریان برخورد با بنی صدر ماموریتی هم از طرف ایشان دریافت کرده بودید؟

یک بار آقای‌قدوسی من را صدا کردند رفتم خدمت‌شان شب هم بود تا دیروقت ما کار می‌کردیم از منزل مرا خواستند فرمودند که بنی‌صدر را می‌خواهیم کنترل کنیم شما می‌توانید؟ گفتم می‌خواهید او را بگیرید؟ گفتند نه فقط تعقیب ومراقبت زیرا امام فرمودند تا مجلس او را عزل نکرده و رئیس جمهور رسمی است تعرضی به او نشود. او در خانه دخترش فیروزه در خیابان شریعتی بود البته بعدا تعقیب و مراقبت‌اش تحویل سپاه شد و مشکلاتی پدید آمد و فرار کرد.

گروه فرقان در دوره ایشان برچیده شد، از برخورد آیت الله قدوسی با فرقان چه نکاتی در ذهن دارید؟

کم و بیش ما از قبل با گروه فرقان آشنایی داشتیم و جزواتی هم پخش می‌کردند و آنها را ما دیده بودیم. اولین تروری که بوسیله اینها شد و پس از اینکه شهیدقدوسی مسئولیت را پذیرفتند، شهیدمصطفی امانی را معرفی کردیم بعنوان متولی پرونده و در دادستانی مسئول شد که پرونده فرقان را پیگیری بکند. با پیگیری‌هایی که شد به نتایج خوبی رسیدند و افراد دستگیر شدند، هرچند در این فاصله هم از جهت طیف افرادی که ترور کردند، آسیب‌های جدی به نظام وارد کردند؛ ولی بالاخره جمع شدند. در سندی که از اینها بدست آمد یک جدولی کشیده شده بود که افرادی که باید ترور می‌شدند را مشخص کرده بودند. تقریبا سه گروه بودند یکی گروه روحانیت مبارز و انقلابی مثل مقام‌‌معظم‌رهبری، شهیدبهشتی، آیت‌الله مهدویکنی، شهیدباهنر و امثالهم. دوم گروهی که از مبارزین و یاران امام بودند مثل شهیدعراقی، شهیداسلامی و سی چهل نفر دیگر از این افراد. و سوم گروهی از مسئولین از شورای انقلاب و دیگران را که می‌گفتند در "کنفرانس گوادلوپ" این لیست تهیه شده و قرار شده مجاهدین خلق اینها را ترور کنند ولی چون ماهیت مجاهدین خلق هنوز آشکار نشده بود، در ابتدا توسط گروه فرقان که می‌توان گفت شاخه نظامی آنها شده بود، اقدام می‌شد. خب مقابله با چنین گروهی که ریشه‌های مذهبی دارد و از قرآن هم استفاده می‌کند کار سخت و پیچیده‌ای بود که بحمدالله در این زمینه هم موفق شدند. یا موضوع حزب توده بود که حزب توده با قدمت تقریبا پنجاه ساله‌ای که در کشور داشت تقریبا از زمان رضاخان و اقداماتی که آنها می‌کردند بویژه روزنامه‌ای که به نام مردم داشتند خودشان را در جهت انقلاب نشان می‌دادند و مدعی بودند که ما پیرو خط امام هستیم که مقابله با آنها و کشف شبکه آنها کار مهمی بود که در دادستانی آن موقع انجام شد و لو رفتند و اینها اقداماتی بود که در دوران شهیدقدوسی انجام شد. نمونه‌های اینطور کارها زیاد بود بویژه مسئله مجاهدین خلق بود. زمانیکه این مسئله مطرح شد، و قرار شد با اینها برخورد شود یعنی خودشان به بیانیه حضرت‌امام واکنش منفی نشان دادند و آن برخورد مسلحانه سی خرداد را اجرا کردند و حملاتی که کردند و روزنامه‌هایی که پخش کردند و مصادره‌هایی که کرده بودند. وزارت بازرگانی فعلی مقر آنها بود که در میدان ولیعصر تهران است اینها مجموعا شبکه خاصی داشتند با امکاناتی که داشتند با غارت‌هایی که از پادگان‌ها و سلاح‌ها کرده بودند و خانه‌های تیمی که داشتند و مصادره کرده بودند امکانات قوی برای مقابله داشتند و قصدشان این بود که رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و خودشان حاکم شوند. کشف این شبکه پیچیدگی‌هایی را می‌طلبید که بعدا دیدید یا شنیدید مثل طرح مالک- مستاجر که شهیدلاجوردی در دادستانی اجرا کرد سبب شد که بسیاری از اینها لو بروند یا در قسمت‌های دیگر و حجم کار هم در دادستانی بالا گرفت. یکی دیگر از کارها موضوع فرموسونری بود ما یک لیستی از فرموسونرها را تهیه کردیم و با اجازه ایشان شروع کردیم به پیگیری این افراد و این شبکه را دستگیر کردیم و برای ما خیلی مهم بود که ببینیم این افراد چه می‌کنند. البته اکثرشان افراد فاسد و آلوده‌ای بودند ولی در این زمینه هم اقداماتی شد. یک مورد دیگری بود کمیته‌ای بود که به نام آقای مرحوم‌طالقانی ایجاد شده بود و دفترش در خیابان شریعتی، کارگر فعلی کنار بیمارستان ایران‌شهر بود. در این ساختمان تحت عنوان کمیته امداد آیت‌الله طالقانی امکاناتی از مردم جمع می‌کردند چون مردم به ایشان علاقه داشتند و امام جمعه بود و از مبارزین و علما بود اینها تحت این پوشش از این امکانات استفاده می‌کردند و اینها را برای ضد انقلاب در شهرهای کشور می‌فرستادند. زمانیکه ما به آنجا مراجعه کردیم مشروب و تریاک و پارچه و دارو در آنجا پیدا کردیم که برای ضدانقلاب می‌فرستادند برای ضد انقلاب و دموکرات‌ها در کردستان می‌فرستادند و جالب اینجاست که بی‌سیم‌های بزرگ مادری را ما آنجا گرفتیم که شبکه‌های جهانی داشت هر کدام به اندازه یک گاوصندوق بود، ماشین‌های زیادی داشتند و در این جو مقابله با کسیکه مدعی دفتر آیت‌الله طالقانی است سخت بود، اما شجاعت و دقتی که آیت‌الله قدوسی داشتند سبب شد که امثال این کارها به راحتی انجام شود.

پارادوکسی را در این مباحث احساس می‌کنم، اینکه از یک طرف اشاره دارند به اینکه ایشان خیلی به قوانین خصوصا قوانین اسلامی مقید بودند، از طرفی نیز خیلی انقلابی‌گری و رفتارهای مناسب شرایط انقلاب داشتند. این دو چه‌طور باهم در جمع می‌شد؟

این برای ما که با مبانی اسلامی آشنایی داریم دیگر تعارضی ندارد و در یک راستاست. همانطور که احکام اولیه، احکام ثانویه و احکام سلطانیه داریم و اینها با هم تعارضی ندارد. مثلا اگر کسی در اسلام محارب شد یعنی اسلحه به دست گرفت و مقابل نظام ایستاد باید با او برخورد شود قاری قرآن هم مشخص است حکم مشخص است. این انسان رئوف در اینجا به آیه قرآن عمل می‌کرد که می‌فرماید:«اگر کسی فساد در زمین کرد باید اعدام‌ شود.» لذا گروه فرقان را پس از محاکمه، آن کسانیکه توبه کردند و برگشتند که هیچ ولی آنهایی که سر مواضع خود بودند یا مستقیما در ترور مثلا شهیدمطهری، شهیدعراقی مباشرت کردند ایشان حکم را داد. بعضی‌ها نیز آن زمان تواب شده بودند و می‌گفتند ما را اعدام کنید تا پاک شویم و به آن دنیا برویم. یعنی اگر اینجا رعایت نکنند و بخواهند ترحم کنند در واقع جامعه را به فساد کشیدند، چون این حکم خداست که باید اجرا شود. تازه در جمهوری اسلامی شما اگر دقت بفرمایید مجموع کسانیکه به فسادهای مختلف آلوده بودند و فساد و فحشا و قتل و غارت کرده بودند آنهایی که دقیق و مبرهن و قطعی بود فقط اعدام شدند. شما اگر انقلاب‌های دنیا را نگاه کنید مثل انقلاب روسیه در دوران لنین میلیون‌ها نفر را از زیر تیغ گذراندند و اعدام کردند. اگر ما اینها را دیده باشیم با این رأفتی که در جمهوری اسلامی تعدادی را از سرانمان نیز از سران و رژیم شاه که فساد کرده بودند یا آدم کشته بودند اینها حکمشان مشخص بود و چون دادستان به نمایندگی از عموم مردم دادخواهی می‌کند و این تعارضی ندارد بلکه در یک راستاست.

حضور شهیدلاجوردی در دادستانی انقلاب مرکز بعد از قضیه فرقان بود یا از ابتدای کار آیت‌الله قدوسی حضور داشتند ؟

نه ایشان از ابتدای کار نبودند اما پس از مدتی اعلام کردند من آماده به همکاری هستم ولو اینکه من را برای نگهبانی در اوین بگذارید. ولی به دلیل اینکه ایشان درس‌های طلبگی را در حد سطح خوانده بودند و آیت‌الله گیلانی ایشان را متجزی در امر قضا هم می‌دانست، یعنی در این حد ایشان را مجتهد می‌دانستند. ایشان با توصیه شهیدبهشتی در دادستانی انقلاب مسئولیت را پذیرفتند.

بعضی‌ها اعتقاد دارند شهیدلاجوردی خیلی تندتر از شهیدقدوسی بودند.روابط شهیدقدوسی و شهیدلاجوردی چگونه بود؟

روابط حسنه بود و هیچ اختلافی مشاهده نمی‌شد. من هیچ تعارضی را احساس نکردم. چند موردی که عرض کردم مثل گرفتن بانک مرکزی، بنی‌صدر و قطب‌زاده اتفاقا شهیدلاجوردی هم در دفتر آقای‌قدوسی بود که این تصمیمات را گرفته‌بودند یا در بحث منافقین هر جا که آقای‌قدوسی احساس می‌کرد که نباید کار انجام شود چون ایشان مافوق بود و می‌توانست حتی او را برکنار کند اما هیچ تعارضی نبود بلکه هماهنگی کامل بود. در چهارراه قصر زندان موقتی بود که افراد را دستگیر می‌کردند و بازجویی‌های اولیه انجام می‌گرفت و بعد آنها را به اوین می‌فرستادند. مثلا در جلوی پارک ملت افراد فاسدی می‌آمدند چه در مبادله مشروب یا مواد مخدر یا برای فساد و فحشا و آنجا پاتوق شده بود، دادستانی با آنها برخورد کرد و جمع شدند و در دادستانی برای آنها پرونده تشکیل شد و در این موضوعات دقت داشتند.

شما همکاری های دیگری هم داشتید؟

بله، شرایط به نحوی بود که گاه کارهای مختلفی احاله می کردند. مثلا یکی از اقداماتی که شهیدقدوسی انجام داد و مهم بود ، از نیروهای مردمی، افرادی که خودشان شاغل بودند، در دادستانی استفاده کردند. حتی برای حفاظت از زندان اوین از همین‌ها استفاده می‌شد و مثل بسیج امروز می‌آمدند، در آن زمان هنوز بسیج راه نیفتاده بود، اما ایشان از این مدل استفاده می‌کردند. برای یک روز یا دو روز پستی می‌دادند و می‌رفتند یا کمکی می‌کردند بصورت افتخاری. لذا لازم بود اینها را آموزش نظامی بدهیم و همین سبب شد که ما در دادستانی آموزش نظامی به کل پرسنل و نیروها بدهیم و همچنین در آنجا نیروهایی را آموزش دادیم و به جبهه‌ها اعزام شدند که از اولین روز جنگ در جبهه پل ذهاب نیرو اعزام شد، هفتاد و دونفر اعزام شدند و بعد به جنوب و ... دفتری در آنجا بود که دادستانی این کار را انجام می‌داد. این یکی از کارهای شایسته‌ای بود که سطح آموزش نیروها را بالا برده بود و هم اینکه کمک به جبهه‌های جنگ بود. یعنی ایشان از این امر هم غافل نبودند. حتی فرزند خودشان که از دانشگاه هم بودند به نام محمدحسن ایشان را اعزام کرده بود که ایشان در منطقه هویزه شهید شدند و باید بگوییم شهیدقدوسی قبل از اینکه شهید بشود شهادت فرزند را دیده و کشیده بود و با صبر و تحمل فوق‌العاده‌ای این را برای خودش هضم کرده بود. یکی از کارهایی که در دوره ایشان راه افتاد و خیلی لازم بود، گشت شب بود در تهران به دلیل اینکه نیروی انتظامی هنوز شکل نگرفته بود و شهربانی هم منحل شده بود کسی نبود که شهر را کنترل بکند، نیروهای مردمی که در دادستانی آموزش نظامی دیده بودند و تحت امر آقای‌قدیریان و بعضی از دوستان دیگر بودند بصورت داوطلب و مردمی مثل بسیج امروز شب‌ها تقسیم می‌شدند و مناطق تهران را پوشش می‌دادند و اگر موارد ضدانقلاب و مشکوکی بود گزارش می‌دادند و حکم داشتند و برخورد می‌کردند با ماشین و امکانات خودشان خدمات به انقلاب و نظام می‌دادند. که اینهم منشا خیر بود حتی ما منازل مسئولین را نیز کنترل می‌کردیم، مثل منزل شهیدبهشتی، آیت‌الله موسوی اردبیلی، شهیدباهنر و خود ایشان هم توسط این گروه محافظت می‌شدند. ایشان آدم فوق‌العاده‌ای در زهد و تقوا بودند و آدم تیزی بودند و خودساخته بودند و مدیریت داشتند. یک روز من در دفتر ایشان در راهرو نشسته بودم و منتظر کاری بودم، دیدم شخصی آمد که قبلا زندانبان زندان اوین بود وقتی که اوین بودم مسئول زندانبان‌های اوین بود، خیلی تعجب کردم که این آدم به‌سادگی دارد اینجا راه می‌رود و حتی با من سلام هم کرد و من خیلی تعجب کردم این نشان می‌داد که ایشان در اتاقش به روی هرکسی باز بود که هرکس می‌خواهد شکایت یا استغاثه‌ای بکند به آن رسیدگی بکند و حکم اسلامی برای هرکس که لازم باشد صادر می‌کند.

برخورد ایشان با شبکه نفوذ چطور بود یعنی بعد از قضیه هفت‌تیر و هشت‌شهریور که برای ایشان محرز شد که عده‌ای در مجموعه‌های انقلابی نفوذ کردند چه واکنشی داشتند و چه اقداماتی انجام دادند؟

من اطلاع دقیقی ندارم چون با ایشان جلسه‌ای در این‌باره نداشتیم. فقط بعد از حادثه هفت‌تیر یک استنبلی از تکه‌های موم و یکسری خاکستر چیزهای مختلف را آوردند در دادستانی و گفتند پیگیری کنید. ایشان هم نظرشان این بود که پیگیری شود اما در این زمینه ما مشکلاتی را داشتیم که اطلاعات زیاد نداشتیم و البته من هم مسئول این کار نبودم. برای شب هفت‌تیر دو سه روز قبلش چون من نماینده دادستانی در شورای امنیت بودم ضبط صوت منفجرشده مقام معظم رهبری را آوردند و تجزیه و تحلیل شد که کار چه کسی‌ است و چه شده است و بعد من شب به منزل آمدم و همان شب در شهر تحرکاتی دیده شده بود و احتمال کودتا می‌رفت و بعد که این اتفاق افتاد شهیدقدوسی هم قرار بود آنجا باشد ولی نمی‌دانم ایشان به چه دلیل نرفته بودند در حزب و از این ماجرا در آن زمان جان سالم به‌در برده بودند. الآن بیش از این حضور ذهن ندارم. البته چیزی اتفاق افتاد که به ما گفتند شما با معاونت تحقیقات نخست‌وزیری همکاری کنید. بنده رفتم به آنجا پیش آقای‌خسروتهرانی که در نخست‌وزیری مستقر بودند و ایشان گفتند شما باید اطلاعات امکانات و نیروهای‌تان را به ما بدهید که شروع به همکاری کنیم و من آمدم و گفتم که با آنها همکاری نخواهم کرد چون آنها می‌خواهند اطلاعات ما را بگیرند و با ما کار بکنند و با آنها همکاری نکردیم و در این زمینه اطلاع دیگری ندارم.

مسئله هفت‌تیر که اتفاق افتاد ایشان با توجه به شهادت پدر شما واکنش خاصی هم نشان داشتند ؟

به یاد ندارم. اما چون گاهی من با پدرم صحبتی کرده بودم با شهیدبهشتی در شورای مرکزی و نوارش نیز هست، ایشان یک روز به من گفتند که آقای‌اسلامی شما گله من را به پدرتان می‌کنید؟ که من گفتم نه یک گزارش بوده است.

همان بحث مالی که شهیداسلامی در حزب مطرح کرده‌بودند را شما اشاره می‌فرمائید؟

بله، در مواردی که به پدر عرض کردم سخت‌گیری‌های مالی ایشان بود که از احتیاط ایشان بود.

رابطه آیت‌الله قدوسی با حزب جمهوری چطور بود؟

تا جاییکه من می‌دانم ایشان عضو حزب نبودند و ترددی هم در حزب نداشتند ولی من خبر بیشتری ندارم. چون همه از یک جنس انقلابی بودند و از یاران امام روابط حسنه بود ولی از ارتباط خاصی من خبر ندارم. یک اشار‌ه‌ای هم در پایان به یکی از ویژگی‌های اخلاقی ایشان بکنم ، یکبار ایشان می‌خواستند به دیدن پدرخانم‌شان که علامه‌طباطبایی بودند بروند و راننده و محافظ‌‌‌شان نبود من گفتم اجازه بدهید من شما را می‌برم، مرحوم‌‌ علامه طباطبایی تابستان‌ها به باغچه‌ای در دماوند می‌رفتند من با ماشین ایشان و خانواده‌شان را به دماوند بردم و خدمت علامه رسیدیم آن علامه بزرگوار خودشان چای آوردند و از آیت‌الله قدوسی و من که همراهشان بودم پذیرایی کردند و مقداری با هم صحبت کردند و من هم بودم آنجا تا عصر که به تهران برگشتیم. ایشان در منزل‌شان نان نداشتند من رفتم برای‌شان نان خریدم و تحویل‌شان دادم ایشان گفتند باید پول نان را بگیری گفتم حاج‌آقا این چیزی نیست بعنوان هدیه کوچکی قبول کنید ایشان به هیچ عنوان راضی نشدند و هزینه نان را پرداختند. در یک منزل موقتی اول خیابان حاج‌عبدالله‌انصاری در طبقه دوم آپارتمانی زندگی می‌کردند. ایشان خیلی مقید بودند با این حجم کار که تمام حساب و کتاب‌های دادستانی را به خانه می‌‌بردند و شب محاسبه می‌کردند با اینکه به نیروهای‌شان اعتماد داشتند اما از روی دقت و احتیاط فوق‌العاده‌شان تمام صورت حساب‌ها را مجددا محاسبه می‌کردند. این منشا خدمات بزرگی بود.

از شهادت ایشان نکته ای در خاطر دارید؟

شهادت ایشان در چهارده شهریور بود، پس از جریان هفت‌تیر و هشت تیر و انفجار نخست‌وزیری اتفاق افتاد و ظاهرا یکی از افراد نفوذی که در دستگاه‌های مختلف، سازمان مجاهدین خلق داشت در آن دادسرای دادستانی انقلاب این فرد حضور داشت بمبی را تعبیه کرده بود در سقف طبقه اول که زیر اتاق ایشان و زیر میزکار ایشان می‌شد و پس از اینکه اتاق و دادستانی تخلیه شده بوده‌است، تعبیه کرده بوده، صبح ما مشغول کار بودیم که صدای انفجار شدیدی را شنیدیم، نگاه کردم دیدم ایشان که در ساختمان مجاور ما بودند دیوار کاملا برگشته و ایشان که پشت میزکار بودند از همان بالا به پایین پرت شده‌اند و پایشان به سیمی که در مسیر بود گیرگرده‌بود و تاب دیگری خوردند و به شدت به زمین خوردند. ایشان را با آمبولانس به بیمارستان بردند که در راه جان دادند و شهید شدند. ولی اتاق ایشان چون اتاق قبلی دادسرای ارتش بود از جنس چوب بود کف و دیوار‌ه‌هایش آتش گرفت و ما هنوز نمی‌دانستیم که چه اتفاقی افتاده، ما ماسک‌های ضدآتش داشتیم و با کپسول‌های آتش‌نشانی با حاج‌قاسم‌امانی که ازهمکاران بود رفتیم و آتش‌ را خاموش کردیم اسناد و مدارک البته همه در گاوصندوق بود و آسیبی ندیده بود ولی کاملا آنجا سوخت و ایشان هم در اثر انفجار به بیرون پرتاب شدند. بعد از شهادت ایشان هم ما با فرزندشان ‌محمدحسین مدتی هم‌کلاس بودیم با هم در دانشگاه و حالا از ایشان خبری ندارم به نظر من کارهایی که در دوران ایشان انجام شد به دقت با توجه به تاریخ و اسناد و مدارک بررسی شود خواهیم دید که کارهای خیلی مهم و حیاتی شده که برای نظام بسیار مهم و مفید بوده در ابعاد مختلفی که انجام شده و منشا خدمات بزرگی بودند این شخصیت برجسته و فقیه ما که مشابه‌شان را کم داشتیم مثلا آیت‌الله ربانی‌املشی بعد از ایشان دادستان شدند ولی ایشان آن منابع انسانی را نداشت. ایشان فقیه و آگاه و تیز و شجاع بود ولی چون مدیر مدرسه نبود نیروی انسانی نداشتند که به کار بگیرند یا دیگرانی که بعدا آمدند هیچ یک به قوت ایشان نبودند

https://shoma-weekly.ir/RUpxGM