***
تحلیلتان از جامعه ایرانی چیست که این همه دو قطبی در جامعه ما پدید آمده است که حتی مواردی که بیربط هستند، به سیاست ربط داده می شوند و دو قطبی به وجود می آید. آیا مردممان نزول اجتماعی کردهاند که به این روز افتادهایم؟
در باره پدیدههایی نظیر دو قطبی درون یک سیستم و ساختار تحلیلهای مختلفی میشود. بخشیاش به شکافهای اجتماعی برمیگردد یا افراد حل مشکلات را خارج از توانشان میدانند یا دیگران را در رسیدن به منافع و امتیازات قابلتر از خود میدانند یا در حوزه سیاسی جبههزدگی در جامعه نمود مییابد، اما آنچه در بحثهای دو قطبی مهم است این است که شکاف اجتماعی خودش را زیاد بروز میدهد و افراد برای اینکه بتوانند به خواستههایشان برسند، خود را وصل به جریان، شخصیت، چهره یا قسمتی از جامعه میکنند که فکر میکنند از طریق آنها میتوانند به اهدافشان دست یابند.
نداشتن ساماندهی و سازماندهی سیاسی هم در این امر مؤثر است. جامعهای که دارای احزاب قوی و بالانس قدرت در جامعه نباشد، افراد برای اینکه بتوانند جایگاه داشته باشند یا از آنچه که دارند بالاتر بروند، معمولاً در هیجانات سیاسی وصل به افراد، گروهها، چهرهها یا تشکلهایی میشوند و فکر میکنند با از طریق آنها به امیالشان دست پیدا کنند.
در حال حاضر این دو دلیل به تحولات جامعه ما مرتبط است و در عین حال موضوع آموزش سیاسی در کنار نداشتن ساماندهی سیاسی هم تأثیرگذار است. در آموزش سیاسی چندان دست برتری نداریم. معمولاً افراد در طول زندگیشان آموزش سیاسی نمیبینند، ضمن اینکه الزامات آموزش سیاسی را در زندگیشان ندارند. لذا آزادانه دست به هر اقدامی میزنند یا هر گونه قانونگریزی را میپذیرند و اصطلاحاً خودشان را در چهارچوب قوانین جامعه خلاصه میکنند. بنابراین این پرشها، جهشها و اتصالها و از این شاخه و به آن شاخه پریدن سبب میشود موضوع دو قطبی شدن خیلی به چشم بیاید.
گاهی دو قطبیها حتی در یک برنامه سرگرمی سیاسی تعریف میشوند. آیا واقعاً ریشهشان سیاسی است و آیا همه دو قطبیهای ما سیاسیاند؟
به نظر من چون سیاست در جامعه ما پررنگتر از سایر عرصههاست، عرصههای دیگر هم صبغه سیاسی مییابند، زیرا سیاست پر سر و صداتر و دم دستتری است و هر کسی که وارد این عرصه میشود از امتیازات بیشتری برخوردار است، لذا جامعه تمایل به این بخش دارد. برای همین افراد زیادی ضبط و ربط حوادث اقتصادی، فرهنگی و... را به سیاست وصل میکنند تا تأثیرگذاری، پژواک و انعکاس لازم در جامعه ایجاد شود. چون برش سیاسی بیش از کارهای دیگر است این کار انجام میشود.
آیا دو قطبی بودن در کشور ما ضرری دارد؟
دو قطبی شدن یا صفر و صدی بودن در مجموع رشد همه جانبه جامعه را متوقف میکند. اگر قرار باشد در همه مسائل یا این طرف باشید یا آن طرف و به مبنای میانی یا غیر از آنچه که دیگران برایتان طراحی کردهاند فکر نکنید و به ذهنتان نرسد یا جامعه این فرصت، پتانسیل و انعطاف را نداشته باشد، به ضرر ماست، لذا به نظر من دو قطبی یا دو پاره کردن جامعه و فرصت ندادن به دیگران یا زمینه بروز و فرصت برای چیزهای دیگر را فراهم نکردن در مجموع میتواند رشد، توسعه و جهش اجتماعی را متوقف و قضیه دو قطبی بودن را تشدید کند.
این شرایط چقدر قابلیت این را دارد که دشمن نفوذ کند و بتواند از دو قطبیها به نفع خودش بهرهبرداری کند؟
باید دید حوزههایی که محل مناقشه و تضاد فکری افراد است چقدر با واقعیتهای جامعهمان میخوانند؟ جایی که دشمن میتواند روی آن تمرکز کند، جهل افراد نسبت به اصالت موضوعات است. مثلاً از تاریخ، فرهنگ و انگارههای فلسفیمان و... اطلاعی نداشته باشیم، هر کسی میتواند از هر موضوعی برای حذف و بیرون راندن رقیب از صحنه، تهمت زدن و انگهای دیگر استفاده کند. از موضوعاتی که دشمن میتواند از آنها بهره ببرد، جاهایی است که یا اطلاعات ما دقیق نیست یا اطلاعات دشمن از ما بیشتر است. نفوذ دشمن در عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اعتقادی و... از جاهایی است که محل تمرکز آنها و خلوتی و غفلت ماست. باید به این نکته خیلی دقت کنیم.
آنچه مسلم است این است که یکی از راههایی که در نفوذ و استحالههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مؤثر است، افرادی در تلاشاند بر اساس قابلیتهای موجود در جوامع سعی در حضور در جامعه و تحمیل ساختن خود میکنند. ریچارد آدامز با توجه به مقاماش در ام.آی.6 و تجربه چندین سالهای که نسبت به جامعه ایران، روحیات، اخلاقیات، ادبیات و فهم سیاسی مردم آن دارند روی نقطه درستی انگشت گذاشتهاند، چون جامعه ایرانی احساسی و هیجانی است، در دو قطبیسازی بهراحتی میتوانید موج بسازید و سوار بر موج جامعه به منویات خود برسید. اما نباید بگذاریم این فرصت در اختیار دشمن قرار بگیرد. جامعه باید خودش را دارای قابلیتهایی کند که این مجال را از دشمن بگیرد. جامعه مواقعی احتیاج به تخلیه اجتماعی دارد و دوگانههای ساختگی و جعلی میسازد تا بتواند خودش را تخلیه کند. جامعه باید در این موارد آمادگی کنترل بحران را داشته باشد.
راه حل عملیاتی این موضوع چیست و چه کسانی باید آن را اجرا کنند؟
جامعه باید آموزش ببیند تا تراز مناسب رفتاری را از خود بروز بدهد. دو قطبیهایی که مضرّند به اینگونه هستند که افراد فکر میکنند، آنچه که راجع به آن فکر میکنند، در بارهاش نظر میدهند و به آن وابسته هستند و از آن طرفداری میکنند حق مطلق است و دیگران باطلاند و مشی میانی را در نظر نمیگیرند. دوم اینکه مطلقانگاری و محضپنداری خود به خود نقطه آغاز انحطاط و افول ذهنی افراد است. اینکه شما فکر کنید عقل کل هستید و دیگران را حساب نکنید. در دو قطبی کردنها من و موافقانم در دایره انسانیت، فهم و حق هستیم و بقیه که با ما نیستند خارج از دایره انسانیت، فهم و حقاند. با از بین رفتن گرایشهای سخت رفتاری و سیاسی و حتی عاطفی و درونی وقتی انسانها منصف و دارای قوه عاقله تشخیص مناسب تحولات باشند و دریابند نقطه هدفگذاری دوست، دشمن، معارض یا رقیب به کجاها اشاره میکند، موجب میشود جامعه از حالت جمود و انحطاط رفتاری در آید.