
از چگونگی فعالیتهای فرهنگی مذهبیون در آستانه پیروزی انقلاب چه خاطراتی دارید؟این سوال را ازاین روی مطرح میکنم که درآن دوره گروههای چپ و مارکسیست فعالیت گسترده ای داشتند؟
بسم الله الرحمن الرحیم.از سال 1356، مذهبیها و طرفداران امام (ره) که اغلبشان امروزه در رأس امور هستند، به این نتیجه رسیدند که باید یک سری اقدامات فرهنگی و ارشادی انجام دهند. مدارسی مانند رفاه تقویت شدند. از نظر اقتصادی نیز شرکتهائی به وجود آمد که برخی از آنها مانند شرکت هماهنگ و قائم پا گرفت که میتوانست بنیه مالی ما را تأمین کند. جلسات مذهبی رونق داشت و بزرگانی چون آیتالله مطهری، مقام معظم رهبری، آقای باهنر و آقای هاشمی در آن سخنرانی میکردند. حوادث آن زمان نیز به حرکتها دامن میزد و همان طور که گفتم، وقایعی چون شهادت حاجآقا مصطفی و حماسه 19 دی قم که در پی مقاله روزنامه اطلاعات روی داد، مانند یک موتور کمکی، سرعت بیشتری به انقلاب بخشید.
دگرگونی فکری در ابعاد مختلف در افراد ایجاد شده بود. امام در مصاحبهها و بیانیهها به طور علنی شخص شاه و سلطنت را مورد حمله قرار میداد و اعلام میکرد که ما شاه نمیخواهیم. مردم هم به طبع جسارت بیشتر پیدا میکردند. در این زمینه ناپلئون سخنی دارد که میگوید: «اگر سپتهی از گوسفندان را شیری رهبر کند به مراتب خطرناکتر از سپاهی شیران است که گوسفندی آنها را هدایت میکند». امام با شجاعت یک شیر، مردم را رهبری میکرد؛ در این دوره بعضی از دوستان روحانی مانند مقام معظم رهبری و حضرت آیتالله یزدی فعالیتهائی را برای جوانها آغاز کردند.
مقام معظم رهبری دراین دوره چه فعالیت هایی انجام می دادند وتاثیر آن چگونه بود؟
یادم هست حضرت آیتالله خامنهای چند گروه کوچک پانزده تا بیست نفری از جوانها تشکیل داده بود. بسیاری از آنها بعداً در مصادر امور قرار گرفتند که آقای جواد منصوری یکی از آنها بود. اقدام این بزرگواران به نوعی انسانسازی و آماده کردن افکار، اذهان و اندیشهها بود. یادم است شهید رجائی میگفت: «مگر آنها که در لیبی کودتا کردند، چه کسانی بودند؟ شما خیال میکنید حتماً باید ارتشبد یا یک مقام نظامیباشد؟ نخیر. یک معلم و یک سرگرد بودند. مگر مائو چه کرد؟ بایئ ذهنها را آماده کنیم».
آیا درحوزه های علمیه هم این حرکت صورت گرفت؟متولیان آن چه کانون هایی بودند؟
در همین ایام، شهید بزرگوار قدوسی در مدرسه حقانی، طلبههائی تربیت کرد. امثال شهید بهشتی، به راستی زندگی خود را به تربیت جوانها گذاشتند و میتوان گفت تا پیروزی انقلاب یک شب خواب راحت نداشتند. محصول زحمات آنها همان بچه مسلمانهائی بودند که انقلاب را به پیروزی رساندند. اکنون هم اگر درباره بیوگرافی برادرانی که الان در مصادر امور هستند، تحقیق کنید، اغلب آنها در مدارسی مانند مدرسه علوی یا در مدارس جامعه تعلیمات اسلامی درس خواندهاند. شهیدان باهنر و بهشتی چه زحماتی که برای گرفتن امتیاز نکشیدند و چهقدر برای تغییر محتوای کتابهای درسی وقت گذاشتند. یادم هست یک روز شهید بهشتی با خوشحالی به من گفتند: «حائری! امروز، روز بسیار خوبی برای من بود؛ چون فلان موضوع را در کتاب درسی بچهها گنجاندیم و دستگاه متوجه نشد و تصویب کردند.»
درکنار اقدامات علمی وفرهنگی،مذهبیون درچه عرصه های دیگری نیز فعال شدند؟از قبیل خدمات اجتماعی و...؟
یکی دیگر از اقدامات برادران ما در دوره تبعید امام، تأسیس صندوقهای قرضالحسنه بود. ابتدا از صندوق مسجد لرزاده شروع کردیم. پس از آن حاجآقا تقی خاموشی که خدا حفظش کند، از بس صندوقهای مختلف افتتاح کرد به ابوالصنادیق مشهور شد. صندوق مسجد لرزاده دو هزار تومان وام میداد؛ اما تا پیروزی انقلاب بیش از دویست صندوق قرضالحسنه افتتاح شد و وامهائی برای کارگشائی به مردم میدادند. در این زمان آقای شریعتمداری که مقلدین زیادی داشت و پول کلانی هم در حسابش بود، یک روز عدهای از آقایان به دیدار ایشان رفتند و تقاضا کردند که نزد صندوقها سپرده کنند تا بلکه دردی از مردم دوا شود؛ اما قبول نکردند و زیر بار نرفتند.
نقش بازار دراین میان،اما درخور بررسی فراوان است.آیا این پروژه ها ازسوی بازاریان متدین هم مورد حمایت قرار میگرفت؟
مسئله شکلگیری جریانهای مذهبی و سیاسی در بازار تهران، خودش میتواند یک پروژه تحقیقاتی مفصل باشد. این موضوع، نهتنها در دوران نهضت امام خمینی، که در بسیاری از مقاطع تاریخی حائز اهمیت بوده است. بنده به کلی منکر این فرضیه هستم که فقط عدهای شاگرد بازاری و نوچهها طرفدار نهضت مرحوم نواب بوده باشند؛ چون خودم شاهد بودم تجار و شخصیتهائی همچون حاج عباس آقا نوشاد، موسوی دامغانی و حاج ابوالقاسم رفیعی علناً از جریان فدائیان اسلام حمایت میکردند. اما مبارزان بازاری را از همان ابتدای نهضت ملی شدن صنعت میتوانیم به دو دسته تقسیم کنیم: نخست، مذهبیون که به خاطر مرحوم آیتالله کاشانی در صحنه حاضر میشدند؛ و دوم، ملیون و کسانی که به طرفداری از جبهه ملی و دکتر مصدق آمده بودند. آن زمان از صبح تا شب میان بازاریها بحث و گفتگو بود. اما وقتی میان مصدق و کاشانی اختلاف افتاد، بازار خودش را کنار کشید.
درباره نقش بازار از سال 1342-1344 و به بعد، یک سؤال اصلی مطرح است. اعتراف داریم که افرادی مثل مظفر بقائی هم در میان کسبه طرفدارانی داشتند، اما وقتی از تعطیلی بازار سخن به میان میامد، به راستی چهار هزار واحد صنفی به دستور چه کسی یکپارچه کرکرهها را پائین میکشیدند؟ آیا یک بار پیش آمد که بگویند به دستور آقای بازرگان فردا بازار تعطیل خواهد بود؟
هماهنگی روحانیت وبازار ازچه بسترها وزمینه هایی نشات میگرفت؟
سابقه نشان داد که در طول تاریخ انقلاب فقط اسلام و روحانیت بودند که سر رشته اعتراضات بازار تهران را در دست داشتند. با شروع نهضت اسلامی تجار معتبری مثل آقای طاهباز و آقای بنکدار به حمایت از امام اعلامیه دادند. اما در میان امضاهای اعلامیههائی از این دست، میتوانید اسم آقایان مانیان و شاه حسینی را پیدا کنید؟ این است که میگویم ملیون با تند شدن حرکت، کنار کشیدند و حتی در بعضی موارد به مذهبیها نارو زدند. نمونهاش بعد از تبعید امام بود که قرار بود اعلامیه بدهند، اما ندادند به عبارت دیگر صادقانه برخورد نمیکردند و سلایق ما با یکدیگر متفاوت بود. این است که میگویم بخش اعظم مبارزه بر دوش مذهبیها بود.
دراین باره خاطره ای نیز د ارید؟
برای مثال، شب راهپیمائی روز تاسوعا به منزل آقا جواد رفیقدوست رفتم؛ بچهها هم آنجا بودند. آن شب تخممرغها را با کارتن به خانه میآوردند و ساندویچ درست میکردند. روز بعد هم حاج محسن رفیقدوست با چندین وانت، ساندویچها را میان مردم تظاهرکننده پخش میکرد. یعنی حتی تدارکات راهپیمائیها هم بر عهده مذهبیها بود. در روز عاشورا، قضیه حادتر شد و شعارها به تندی گرائید؛ ملیون رسماً اعلام کردند که در تظاهرات شرکت نمیکنند. وقتی هم که میآمدند، عکس مصدق را بالای دستشان میگرفتند. یک بار هم برادر حاج حسین رحمانی ر سر همین قضیه با داریوش فروهر درگیر شد که شما رهبر زنده را ول کردهاید و عکس کسی را که بیست سال پیش مرده، بالا میبرید.
حتی رژیم هم برای این قضیه اعتراف داشت که مذهبیون مهمترین مخالفان سلطنت هستند. یادم هست که یک روز صدارت، رئیس سازمان امنیت بازار میگفت: «ما میدانیم از بیست میلیون نفر جمعیت این مملکت، پانزده میلیون مخالف ما هستند. اما این پانزده میلیون یک طرف و این دوازده هزار تا بازاری...یک طرف؛ امروز ک نفر تنهاش به در خانه خمینی میخورد و در لق میشد، صبح بازار را میبندند؛ رادیو بی.بی.سی و رادیو آمریکا هم بلافاصله اعلام میکنند بازار تهران امروز تعطیل بود، لذا مخابرات ضرر میکند؛ اقتصاد و بانک میخوابد؛ ما از دست شما بازاریها چه باید بکنیم؟».
آیا رِژیم هم در ارزیابی نفش مذهبیون ،به ویژه بازاریان درانقلاب ،به جمع بندی رسیده بود؟
بله،مسلما،در سال 1354 به دستور فرح، سمیناری در رامسر برگزار شد که دربارهی مخالفان حکومت بررسیهائی انجام شود و شرکتکنندگان، راههائی برای جلوگیری، سازش، نفوذ یا تعدیل مخالفان پیدا کنند. این سمینار نتیجه جالبی داشت که میتواند درس مهمی برای همه ما باشد. در آنجا به این نتیجه رسیدند که رژیم پهلوی سه دسته مخالف دارد: یک دسته، جبهه ملی و تابعانش که هیچ خطری برای حکومت ندارد؛ یک دسته کمونیستها هستند که آنها را هم به موقع میتوانند سرکوب کنند. حرکتهای دانشجوئی هم چندان قابل اعتنا نیستند؛ اما آن دسته از مخالفان که نه جای معین دارند، نه مرز معین و نه گروه سنی خاصی را در بر میگیرند و از همه مهمتر و سازشناپذیرتر هستند، همین مذهبیوناند که از بچه پانزده ساله تا پیرمرد هفتادساله میان آنها پیدا میشود.
این دسته، مبارزه را وظیفه شرعی خود میدانند و از حبس و شلاق و شکنجه هم نمیترسند، چون تلخیهای اذیت و آزار را با قرآن و ذکر و دعا و صلوات، تحمل میکنند و معتقدند ثواب میبرند. جای معینی هم ندارند؛ یک روز در مسجد اعظم قم جمع میشوند؛ روزی در مسجد «گیاهی تجریش» و روز دیگر در حرم حضرت رضا (ع).
درباره فعالیتهای عناصر بازاری در تاریخ انقلاب، چه خاطراتی دارید؟
دراین موضوع به چند مورد اشاره میکنم که ذکر آنها خالی از لطف نیست. یکی از آنها مربوط به آیتالله رفیعی قزوینی است. ایشان مرد حکیمی بود و مدتی در مسجد گذر لوطی صالح و سپس در مسجد جامع، اقامه نماز میکرد. در س اخلاق هم میداد و جمعیت زیادی پای صحبت او مینشست. من به همراه آقای نجمالدین اعتمادزاده و آقای حاج عباس هراتی، رابط ایشان بودیم. بعئ از تبعید امام به ترکیه هم، آیتالله رفیعی نخستین کسی بود که به سفارت عظمای ترکیه تلگراف زد. یک روز، یک نفر که آدم ظاهرالصلاحی بود، نزد ایشان رفته و گفته بود آقا من نذر کردهام مثلاً در شب هفدهم ربیعالاول که شب خاصی هم نبود، هزار نفر را اطعام کنم. ولی جای کافی برای پذیرائی ندارم. از آیتالله رفیعی تقاضا کرده بود منزل وسیعشان را که در بازار عباسآباد قرار داشت، در اختیارش قرار دهند تا نذر خود را ادا کند. آیتالله رفیعی قبول میکند و آن شخص، در شب مورد نظر، تمام کوچه و خیابان را چراغانی میکند و شام مفصلی به اهالی میدهد. دو روز بعد در روزنامهها خواندیم که حضرت آیتالله رفیعی، به مناسبت ششم بهمن، سالگرد انقلاب شاه و ملت هزار نفر را اطعام کردهاند. وقتی چشم ما به مطالب این روزنامهها افتاد، آنها را برداشتیم و به حضور ایشان رفتیم. گفتیم آقا این چه دسته گلی است که به آب دادهاید. آخر شما این قدر سادهاید و با کسی مشورت نکردید. ایشان هم که به اشتباه خود پی برده بودند، با همان لهجه غلیظ خودشان مدام میگفت عجب کلاهی سر ما گذاشتید! دیدی چه طور ما را گول زدند؟
خاطره دیگر، مربوط به زمانی است که اول نشریه «زن روز» منتشر شد. در این مجله، فروغ مصباحزاده مقالهای را از یک مجله آلمانی ترجمه کرده بود تحت عنوان «زن مسلمان و بدبختیهایش» که در آن به شرح بدبختیهای زن مسلمان پرداخته بود. از جمله اینکه مسلمانها زنها را نجس میدانند و اگر به آنها بزنند، باید بروند حمام و خودشان را آب بکشند. یادم هست یک روز که از اهواز به تهران میامدم آن مجله را خریدم و در قطار خواندم. با دیدن مطلب آن، یک راست سراغ شهید باهنر رفتم.
نسخهای را توسط شهید مطهری برای آیتالله خوانساری فرستادیم و نسخهای را برای شهید بهشتی در پیگیری این قضیه از آن مجله آلمانی شرکایت کردند که اصلاً صلاحیت ندارد در مورد مسائل اسلامی مطلب بنویسد. در نهایت قرار شد دو برابر حجمی که آن مقاله را داشته به ما فرصت بدهند تا ما در همان مجله پاسخاش را بدهیم.
خاطراتی هم از نحوه راهاندازی شرکت سبزه دارم و چه بهتر که همین جا عنوان کنم. من در سالهای پیش از انقلاب کارخانه پلاستیکسازی و لوازمالتحریر داشتم. نخست با چند نفر شریک همکار بودیم. ولی بعد جدا شدم و کارگاهی برای خودم دایر کردم. اغلب اعلامیهها را در همین کارگاه چاپ میکردیم و در این کار سید محسن و سید محکو حسینی ما را یاری میکردند. حاج اکبر صالحی و بعضی دوستان دیگر هم بودند. حتی در بحبوحه انقلاب، در همین کارگاه، اقدام به ساختن نارنجک کردیم. نارنجکهائی که در شب 22 بهمن در کلانتری 12 خیابان قیاسی منفجر شد، از همین دست بود.
والبته، متأسفانه سید محسن حسینی، بر اثر یکی از همین انفجارها، دستش قطع شد.
ما به همراه 50 تا 60 نفر از بچههای مبارز بنیاد رفاه و تعاون اسلامی را پایهگذاری کردیم. بیشتر بچهها سابقه زندانی داشتند. چند نفرشان هم فراری بودند. بعد از مدتی، احساس کردیم کارها آن طور که باید و شاید پیشرفت نمیکند و مشکلاتی پیش آورده است. پس در منزل حاج حسین مهدیان جلسهای گذاشتیم و ایشان همه را دعوت کردند.
در آنجا شهید بهشتی فرمودند که افرادی را تعیین کنند تا اشکالات را مرتفع نمایند. این افراد عبارت بودند از شهید باهنر، شهید رجائی، ابوالفضل توکلی و بنده. ما حیاطی را برای مدرسه رفاه خریدیم. حیاز قدیمی و خرابهای بود که 1400 متر زیربنا داشت؛ با این حال اتاقهایش کوچک بود و بیش از میز با شش صندلی در اطرافش در آن جا نمیگرفت. نخستین جلسات ما در همان جا بود که آقای بهشتی فرمودند بنده منشی جلسه باشم. شروع کردیم و یکی یکی مشکلات را بررسی نمودیم. در پایان، برای تعیین زمان جلسه بعد، به توافق نمیرسیدیم. من گفتم حالا که در طی روزهای هفته، گرفتاریهای مختلف سیاسی، حوزه و جلسه داریم، بیائید جلسات را روز جمعه بگذاریم. ناگهان شهید بهشتی از این حرف من به شدت برآشفت و گفت آقای حائری چی گفتی؟ جمعه؟ جمعه مگر مال شماست. جمعه مال خانواده است. شما چه حقی دارید سهم خانواده را واگذار کنید؟ سرتاسر هفته بیرون منزل کار میکنید و خانمتان در منزل است. بنابر این قاعده، جمعه وقت مشترکتان است و نباید به کار دیگری اختصاص دهید.
نظر ایشان باعث شد عدهای از دوستان به فکر افتادند و جلسات جمعهها را به همراه خانوادهها راهاندازی میکردند. دوستانمان آقایان شهپور و آقای حاج اکبر صالحی، حاج احمد قدیریان باغ سبزه را خریدند و شرکت سبزه را راه انداختند. در آنجا میتوانستیم به کار و تفریح و خانواده همزمان برسیم. کلاسهای درس اقتصاد شهید بهشتی هم بود. چه درسهای جالبی! انصافاً خدا ایشان را رحمت کند مرد جامعالاطرافی بود. به همه چیز تسلط داشت. اقتصاد را چنان درس میداد که ما واقعاً در دانشگاه هم چنین چیزی نخوانده بودیم. بسیار وارد و مسلط بود.
منبع : روزنامه جوان