یک چیز فوقالعادهای هم از ایشان بگویم که در زمان خودشان به آن میگفتیم معجزه انواری! وقتی که داشتند ما را به برازجان میبردند...

آیت الله محی الدین انواری در سال 1305 در شهر قم در خانوادهای که اجداد پدریاش همگی اهل علم و روحانی بودند دیده به جهان گشود و در سن 86 سالگی در حالی دار فانی را وداع گفت که مبارزه با رژیم ستمشاهی، عضویت در شورای روحانیت جمعیت موتلفه اسلامی، عضویت در جامعه روحانیت مبارز، نمایندگی در دور اول و دوم مجلس شورای اسلامی، عضویت در دور اول و دوم مجلس خبرگان رهبری و ریاست مرکز رسیدگی به امور مساجد از جمله فعالیت هایش در طول عمرش می باشد.
یکی از دوستان و نزدیکان آیت الله انواری آقای حبیب الله عسگراولادی است که در سال های دور هم در زندان رژیم پهلوی و هم در مبارزات حق علیه باطل در کنار هم بودند.به خاطر این موضوع در حاشیه مراسم بزرگداشت آیت الله انواری پیرامون این شخصیت بزرگ از وی سوالاتی پرسیده شد.
متن این مصاحبه کوتاه به شرح ذیل میباشد:
*در ابتدا خواهشمندیم از خصویات اخلاقی آیت الله انواری سخن بگویید.
با عرض سلام و درخواست درجه برای امام راحل و شهدای انقلاب اسلامی و عرض سلام و ادب به محضر ولیّ امر مسلمین و تمامی ایثارگران باید عرض کنم بنده بالای 50 سال با ایشان آشنا بودم. این عالم جلیل و این مجاهد اسلامشناس یا اسلامشناس مجاهد، انسانی ذوب در ولایت و امامت بودند. ایشان سادهزیست بودند و به آنچه که میگفتند عمل میکردند و در مسیر 12 سال و خردهای در زندان و مدتی برازجان، آنچه که در بیرون به عنوان یک عاملی که به لقب موتورالعلما ملقب شده بود، زیرا قبل از انقلاب علمای کشور را به دعوت از حمایت از نهضت امام جمع میکرد و حرکت میداد. تمام آنچه که قبل از انقلاب آیتالله انواری فرموده بودند در زندان و در تبعید به برازجان کاملاً با عملشان اثبات کردند.
*خاطره ای از ایشان به یاد دارید؟
بله، اینکه معصوم میفرماید: «بالعلماء من صدق فعله قوله ومن لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم». واقعاً افعال ایشان با گفتارشان مطابقت داشت. یک چیز فوقالعادهای هم از ایشان بگویم که در زمان خودشان به آن میگفتیم معجزه انواری! وقتی که داشتند ما را به برازجان میبردند، به دست هر کدام از ما یک دستبند زده بودند و لنگه دیگر دستبند به دست یک ژاندارم بود. ژاندارم مرتبط با ایشان آدم خبیثی بود و هر چه اصرار کردیم که ایشان که نمیتوانند فرار کنند، این دستبند را نزن، نشد. در ماشین که نشسته بودیم این ژاندارم خیلی حرکت میکرد و دست مبارک ایشان را مجروح کرده بود. رسیدیم خیابان ناصرخسرو، کنارش شمسالعماره که سوار ماشین اصفهان و شیراز بشویم که بعد به برازجان برویم، جلوی وزارت اقتصاد و دارایی، ایشان گفتند: «صاحب مرده، پنچر هم نمیشود» و در همین اثنا ماشین پنچر شد! ناچار شدند برای اینکه ما را پیاده نکنند، با همان پنچری تا ترانسپورت بروند. من این را در حضور خودشان میگفتم که این معجزه انواری بود.
*علت تبعید شما به همراه آیت الله انواری چه بود؟
دلیلی که باعث تبعید ایشان و شهید عراقی و بنده به برازجان شد، اعتصاب غذای ما بود. تعدادی از ما در زندان اعتصاب غذا کرده بودیم. یک شب رئیس کل زندانها، رئیس زندان قصر و رئیس زندان سیاسی و یک جمعی در زندان آمدند. با اینکه ایشان اعتصاب نکرده بود و خودش را کاملاً مستقل و هادی مجموعه نشان میداد، اما رئیس کل زندانها از ایشان پرسید: «کار اعتصاب غذای اینها را شرعی میدانید؟ اگر شرعی نمیدانید چرا به اینها تذکر ندادید؟» آیتالله انواری «رضواناللهتعالیعلیه» فرمودند: «باید تذکر بدهم؟» گفت: «بله، باید تذکر بدهید». گفت: «اولین تذکرم به شماست که چرا اینقدر ظلم میکنید؟ قبل از اینکه به اینها بگویم برای دفاع از خودتان اعتصاب غذا نکنید، باید به رژیم بگویم که اینقدر ظلم نکنید». همین سبب شد که قطار ایشان هم به طرف برازجان راه افتاد و با هم رفتیم و کمتر از یک سال در برازجان بودیم و ایشان آخ نگفت، بلکه همیشه با روحیه شاداب برخورد میکرد و من همیشه این روایت را در آیتالله انواری مجسم میدیدم که چند نفر از معصومین(ع) در ویژگیهای شیعه میفرمایند: «المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». واقعاً ایشان چهره بسیار بشاشی داشت. اینکه در ایوان چهره انسان بشاش باشد یک مسئله است، اما در طول زندان هم همواره چهره بشاشی داشت. هر کس هر ناراحتی داشت، وقتی میآمد و ایشان را زیارت میکرد، چهره بشاش ایشان آنها را آرام میکرد. عبارت را تکرار میکنم: «المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». خیلی غم و اندوه داشت، اما همه در سینهاش بود و بسیار در چهره شاداب بود. من در طول زندان علمای زیادی را دیدم و کمتر اینطور بودند. موفق باشید.
*خیلی متشکریم.
لطف کردید.
یکی از دوستان و نزدیکان آیت الله انواری آقای حبیب الله عسگراولادی است که در سال های دور هم در زندان رژیم پهلوی و هم در مبارزات حق علیه باطل در کنار هم بودند.به خاطر این موضوع در حاشیه مراسم بزرگداشت آیت الله انواری پیرامون این شخصیت بزرگ از وی سوالاتی پرسیده شد.
متن این مصاحبه کوتاه به شرح ذیل میباشد:
*در ابتدا خواهشمندیم از خصویات اخلاقی آیت الله انواری سخن بگویید.
با عرض سلام و درخواست درجه برای امام راحل و شهدای انقلاب اسلامی و عرض سلام و ادب به محضر ولیّ امر مسلمین و تمامی ایثارگران باید عرض کنم بنده بالای 50 سال با ایشان آشنا بودم. این عالم جلیل و این مجاهد اسلامشناس یا اسلامشناس مجاهد، انسانی ذوب در ولایت و امامت بودند. ایشان سادهزیست بودند و به آنچه که میگفتند عمل میکردند و در مسیر 12 سال و خردهای در زندان و مدتی برازجان، آنچه که در بیرون به عنوان یک عاملی که به لقب موتورالعلما ملقب شده بود، زیرا قبل از انقلاب علمای کشور را به دعوت از حمایت از نهضت امام جمع میکرد و حرکت میداد. تمام آنچه که قبل از انقلاب آیتالله انواری فرموده بودند در زندان و در تبعید به برازجان کاملاً با عملشان اثبات کردند.
*خاطره ای از ایشان به یاد دارید؟
بله، اینکه معصوم میفرماید: «بالعلماء من صدق فعله قوله ومن لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم». واقعاً افعال ایشان با گفتارشان مطابقت داشت. یک چیز فوقالعادهای هم از ایشان بگویم که در زمان خودشان به آن میگفتیم معجزه انواری! وقتی که داشتند ما را به برازجان میبردند، به دست هر کدام از ما یک دستبند زده بودند و لنگه دیگر دستبند به دست یک ژاندارم بود. ژاندارم مرتبط با ایشان آدم خبیثی بود و هر چه اصرار کردیم که ایشان که نمیتوانند فرار کنند، این دستبند را نزن، نشد. در ماشین که نشسته بودیم این ژاندارم خیلی حرکت میکرد و دست مبارک ایشان را مجروح کرده بود. رسیدیم خیابان ناصرخسرو، کنارش شمسالعماره که سوار ماشین اصفهان و شیراز بشویم که بعد به برازجان برویم، جلوی وزارت اقتصاد و دارایی، ایشان گفتند: «صاحب مرده، پنچر هم نمیشود» و در همین اثنا ماشین پنچر شد! ناچار شدند برای اینکه ما را پیاده نکنند، با همان پنچری تا ترانسپورت بروند. من این را در حضور خودشان میگفتم که این معجزه انواری بود.
*علت تبعید شما به همراه آیت الله انواری چه بود؟
دلیلی که باعث تبعید ایشان و شهید عراقی و بنده به برازجان شد، اعتصاب غذای ما بود. تعدادی از ما در زندان اعتصاب غذا کرده بودیم. یک شب رئیس کل زندانها، رئیس زندان قصر و رئیس زندان سیاسی و یک جمعی در زندان آمدند. با اینکه ایشان اعتصاب نکرده بود و خودش را کاملاً مستقل و هادی مجموعه نشان میداد، اما رئیس کل زندانها از ایشان پرسید: «کار اعتصاب غذای اینها را شرعی میدانید؟ اگر شرعی نمیدانید چرا به اینها تذکر ندادید؟» آیتالله انواری «رضواناللهتعالیعلیه» فرمودند: «باید تذکر بدهم؟» گفت: «بله، باید تذکر بدهید». گفت: «اولین تذکرم به شماست که چرا اینقدر ظلم میکنید؟ قبل از اینکه به اینها بگویم برای دفاع از خودتان اعتصاب غذا نکنید، باید به رژیم بگویم که اینقدر ظلم نکنید». همین سبب شد که قطار ایشان هم به طرف برازجان راه افتاد و با هم رفتیم و کمتر از یک سال در برازجان بودیم و ایشان آخ نگفت، بلکه همیشه با روحیه شاداب برخورد میکرد و من همیشه این روایت را در آیتالله انواری مجسم میدیدم که چند نفر از معصومین(ع) در ویژگیهای شیعه میفرمایند: «المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». واقعاً ایشان چهره بسیار بشاشی داشت. اینکه در ایوان چهره انسان بشاش باشد یک مسئله است، اما در طول زندان هم همواره چهره بشاشی داشت. هر کس هر ناراحتی داشت، وقتی میآمد و ایشان را زیارت میکرد، چهره بشاش ایشان آنها را آرام میکرد. عبارت را تکرار میکنم: «المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». خیلی غم و اندوه داشت، اما همه در سینهاش بود و بسیار در چهره شاداب بود. من در طول زندان علمای زیادی را دیدم و کمتر اینطور بودند. موفق باشید.
*خیلی متشکریم.
لطف کردید.