گفتگوی ویژه

حاج صادق اول بسیجی امام بود

حاج صادق از بسیجی‌های بن مایه دار بوده است. بعضی شاگردان حاج صادق که صحبت می‌کنند می‌بینیم یک جمله حاج صادق در آنها چه انقلابی به‌وجود آورده. یک جمع انقلابی، بسیجی جمع می‌شوند و هر چه امام در دلش می‌گذشته گرفته و تا انتها می‌روند. کسانی مثل صفار هرندی، نیک‌نژاد و بخارایی و ...
اشاره: قاسم امانی فرزند شهید صادق امانی با آنکه 3 سال بیشتر نداشت که با پدر وداع کرد، اما شیفته او است. شاید این شیفتگی به دلیل خاطرات مکرری باشد که بزرگانی همچون شهیدان بهشتی، مطهری، لاجوردی و ... و حتی علمایی همچون آیت الله مجتهدی از وی نقل کرده اند. گفتگویی با وی داشته ایم تا تصویری از پدر را برایمان ترسیم نماید، هر چند بسیار مختصرتر از آنچه می توان در یک گفتگوی چند ساعته از وی شنید.

* به عنوان فرزند، تصویری که از شهید صادق امانی دارید چیست؟
- اول بسیجی امام. حاج صادق امانی شاید یکی از اولین بسیجی های امام بود  که با ایده‌های بسیجی که در ذهن امام بود فعالیت کرد.
این شخص یک عده جوانها را بسیج می‌کند بدون هیچ امکاناتی و حرکاتی را در راستای اهداف امام در سطح اجتماع شروع می‌کند؛ در شرایطی که خیلی از روحانیون آنها را راه نمی‌دادند که فعالیت کنند، چون باور داشتند دین از سیاست جداست. هر مسجدی می‌رفتند فعالیت علمی کنند، همین که می‌دیدند حرفهای آنها بودار است و می‌گویند ما نسبت به وضع جامعه و فساد... مسئولین اینها عکس‌العمل نشان داده و آنها را از مسجد بیرون می‌کردند. اینها ناامید نمی‌شدند و جای دیگری پیدا می‌کردند. وقتی راه چاره‌ای برایشان نمی‌ماند، می‌روند در پله نوروزخان و مسجد مخروبه ای به نام شیخ علی را بازسازی کرده و شروع به کار می‌کنند که متولی و هیأت امنایی نباشد که آنها را بیرون کند. زمانی ما را گمان و وهم برمی‌دارد که باید تعداد ما زیاد باشد، اما در قیام امام مبنی بر آیه «کم من فئه قلیله...» اینها شروع کردند، تعداد کمی که انسان‌های بزرگی بودند.
دو سه تا از علما را در اطراف بازار تهران انتخاب کرده بودند و با آنها کار می‌کردند، مثل آیت الله شاهچراغی که در مسجد شاهچراغی بودند که به بچه‌ها گفته بود هر زمان خواستید بیایید من به شما تدریس کنم. از این جهت کلاسهایی داشتند که حدود دو نیمه شب کارشان تمام می‌شد. آقای لاجوردی شبی می‌گوید برویم سراغ حاج آقا، می‌روند درب منزل ایشان ودرب را که باز می‌کند می‌گوید من منتظر شما بودم و چای برای شما آماده کرده‌ام و می‌روند داخل منزل می‌بینند چای دم کرده. ارتباط بین روح‌ها و دلهای اینها چه بوده، خدا می‌داند؟ اینها آن شب درسشان را می‌گیرند و بعد بلند می‌شوند و می‌روند.

* تعبیر روحیه بسیجی که به کار بردید، را می شود بیشتر توضیح دهید؟
- حاج صادق از بسیجی‌های بن مایه دار بوده است. بعضی شاگردان حاج صادق که صحبت می‌کنند می‌بینیم یک جمله حاج صادق در آنها چه انقلابی به‌وجود آورده. یک جمع انقلابی، بسیجی جمع می‌شوند و هر چه امام در دلش می‌گذشته گرفته و تا انتها می‌روند. کسانی مثل صفار هرندی، نیک‌نژاد و بخارایی و ...

* فردی که دنبال فعالیتهای اجتماعی بود، چگونه شد که به فعالیت مسلحانه روی آورد؟
- شهیدان بهشتی و مطهری به عنوان نمایندگان امام در موتلفه به این نتیجه می‌رسند که دیگر صدای بیانیه به جایی نمی‌رسد، یک پیش زمینه ای هم بود که تلاشهای آیت الله کاشانی برای ملی شدن صنعت نفت از راه گلوله فعالیتهای فدائیان اسلام به نتیجه رسید.( که البته بعد متدین‌ها کنار می‌کشند و کار را به دست ملی‌گراها می‌دهند که باز کار به دست رژیم شاه افتاد و کودتای 28 مرداد.) بر اساس آن پیش زمینه و نظر نمایندگان امام حاج صادق دهها تیم عملیات درست کرده بود که هیچ کدام همدیگر را نمی‌شناختند، در این مسیر هم بسیار منضبط عمل می کردند. مثلاً یک تیم با عضویت یکی از نزدیکان ایشان بوده که می‌روند برای زدن منصور و می‌بینند آن روز قرار است شاه بیاید. آن فرد اجتهادی می کند و می‌گوید حالا که آمدیم، بیایید شاه را بزنیم وموفق نمی‌شوند و می‌آیند به حاج صادق گزارش می‌دهند که حاج صادق عصبانی شده و اینها را از تیم خارج می‌کند.
حاج مهدی امانی عضو تیمی بودند که قرار بود بررسی کند رئیس جمهور آمریکا که می‌آید با شاه می‌شودکاری کرد یا نه؟ برای عملیات هم چند نقشه داشتند. یکی برای ختمی در مسجد بوده که می‌گویند اگر اینجا بزنیم می‌گویند اهل مسجد بوده و ما ضد دین هستیم. بعدی در افتتاح شرکت تعاونی‌ها بوده که می گویند اگر آنجا بزنیم باز داستان دیگری می‌شود. جلوی مجلس که سخت‌ترین جا بوده می‌زنند که مشخص شود جهت قانون کاپیتولاسیون و خیانتهای او بوده.

* انگیزه اصلی از این عملیات چه بود؟
- حاج صادق می‌گوید که جز انگیزه دینی چیزی محرک اینها نبوده، امروز برای بسیج ما اینها الگو هستند. هر عملی می‌خواست از اینها سر بزند، بر اساس تسلط بر روایت و حدیث تصمیم می‌گرفتند که چه‌کار کنند و نظر امام(ره) و در دوره تبعید ایشان دیگر مراجع را لحاظ می کردند.  خیلی مهم است که همه کارهای ما با  مهر شریعت باشد.
آن روزها که در اوج خفقان بود اینها سعی نکردند به هر وسیله‌ای اقدام به دسترسی به هدف کنند، در صحبت‌هایشان می‌بینید که از سطح غنای فرهنگی و دینی برخوردار بودند که تا پای دار متزلزل نشدند.  اینها از السابقونی هستند که هنوز پایبند عهد اولشان هستند. آدم‌های بریده و از خط برگشته نبودند و یکی از یکی ثابت قدم‌تر بودند.

* حاج صادق در عرصه زندگی چگونه بود؟
بعضی‌ها یک زندگی طولی دارند(تولد، ازدواج، بچه...) در طول خیلی فرصت‌ها را از دست می‌دهند، حاج صادق آدم عرضی بوده، در همان روزگار با اینکه سن زیادی نداشته در این مدت چقدر کلاس و دوست  داشت و نیامده بود هیچ کدام را همین طوری رها کند و برای هر کدام برنامه‌ای داشت. یک بسیجی باید جامع باشد؛ حاج صادق جامع همه چیزها بود.  دوستان را جمع می‌کند و یک شرکت صنعتی قائمیان درست می‌کند با گروهی جوان بازاری (راه‌اندازی حتی یک کارگاه کلی مقدمات احتیاج دارد)، در هر زمینه‌‌ای دهها برنامه متفاوت ازهم داشتند.
می‌خواستند ازدواج کنند دنبال زنی می‌گشتند که بتواند تمام فشارهای مبارزه را تحمل کند.
در زیارت دوره می‌روند زیارت حضرت زینب و می‌خواهند کسی را به ایشان برساند که مثل خودشان مقاوم و صابر باشند.
تا مادر من خوابی می‌بیند و ایشان خوابی می‌بیند و کسی معرفی می‌کند... می‌فهمند که اینها مال هم هستند.
کتابی  جمع‌آوری کردند با عنوان منتخب المعارف که در هر زمینه و موضوعی آیات و احادیث را جمع کرده که در هر برخوردی می‌شود استفاده کرد که کارها باعث وهن مذهب و تشیع نشود.
در جامعه امروز می‌تواند مفید باشد که کسی که مسلط به آیات و روایات است چطور برخورد می‌کند. مثلاً وقتی طلب داشتند نمی‌رفتند به طرف فشار بیاورند، پشت به مغازه فرد و رو به خیابان و ساعتی می‌ایستاده و چیزی نمی‌گفته و برمی‌گشته است. طرف اگر داشت خودش می‌رفت و طلب را می‌پرداخت، اگر هم نداشت از مواجهه خجالت نمی کشید. کارهایی می‌کنند که تا تاریخ تاریخ است می‌تواند زنده و الگو باشد. بودن عملی  آنها در زندگی ما می‌تواند مؤثر باشد.

* خیلی از خانواده شهدا از ارتباط پس از شهادت با شهیدشان خاطره ها دارند. شما هم با ایشان ارتباطی داشته اید؟
حاج صادق در زندان به دوستانش گفته شب خواب دیدم که راهی می‌روم و نگرانم و برمی‌گردم که قاسم و صدیقه چه می‌شود و صدایی می‌گوید که نگران اینها نباش که من اینها را سرپرستی می‌کنم و ایشان خیالشان راحت می‌شود.
اعتقاد ما است که شهدا زنده اند و در زندگی فراوان پیش آمده که کمک ما بوده اند. مثلاً یکبار متوسل به حاج صادق شدم که ما خانه می‌خواهیم، شما پدر مایی و ببینم چه می‌کنید. من آدم شکاکی هستم و بعد به هنر خودم نسبت می‌دهم. پس نشانه بگذار. چند جایی رفتیم و نشد و پول ما نرسید. در سوهانک جایی بود نزدیک قبرستان که همه گفتند خوب نیست.
من یک هفته نذرکرده بودم . یک نفر به ما گفت بروید لواسان و آنجا آن موقع دهی بود و خلوت بود. فرد فروشنده گفت: حاج صادق امانی را می‌شناسی؟ گفتم بله. ایشان پدر من هستند و گفتند آن موقع اردو می‌آمدند در ده نارمک و قرآن می‌خواندند. من بچه بودم در ده نارمک و در کوچه بازی می‌کردم و به من گفتند می‌توانی قرآن بخوانی و من گفتم بلی و خلاصه به من یک خودنویس سبز پارکر گران قیمت دادند. بعد گفت این خانه را من بایدبه شما بفروشم. گفتم نه پول ما  به اینجا نمی‌رسد، گفتند اینجا مال برادر من است، زمین به نام همسرم است و بدهکارند و شما بیا و چک بده و خلاصه خریدیم و هنوز هم همسایه ما هستند. خیلی از مشکلات ما مثل فرزند دار شدنم توسل با ایشان حل شد.

* از پدر خاطره ای هم دارید؟
- سال 1343 من ومادرم و خواهرم را به ملاقات حضوری به سلولی بردند که درهمین محل فعلی موزه عبرت بود. بهمن ماه بود و زیرزمین خیلی سرد و نمور بود، سرما و مشکلات طوری می‌شود که من سینه پهلو می‌کنم. تصویری از آن دیدار در ذهن دارم.

https://shoma-weekly.ir/QIzUxd