منتخبی از گفتگوی آن روز درباره سوابق مبارزاتی ایشان در ادامه تقدیم می گردد:
· از دوره فعالیت در فدائیان اسلام چه خاطرهای در ذهن دارید؟
- شهید «سید قطب» که دبیر «مؤتمر اسلامى قدس» بود و در سال 1332 از قم نمایندهای براى شرکت در کنفرانس آزادى قدس، دعوت کرده بود. آن زمان آیتاللهالعظمی خوانساری از مراجع بودند، البته دیگر مراجع همچون آیتاللهالعظمی صدر و... نیز بودند. آیتالله خوانساری علاقه خاصی به شهید نواب صفوی داشتند. یادم هست آیتاللهالعظمی خوانساری یک انگشتر پنجتن به دست آقای نواب صفوی کردند و گفتند: «برو. انشاءالله خداوند پیروزت بگرداند». شهید نواب صفوی در آن کنفرانس و در دانشگاه الازهر مصر سخنرانی کردند. در آنجا ضمن ایراد یک سخنرانى پُرشور، خواستار وحدت مسلمانان و کنار گذاشتن اختلافات مذهبى در راه آزادى قدس و فلسطین گردید.
دوره جمال عبدالناصر بود و شهید نواب صفوی هم به محل اخوانالمسلمین وارد شده بود. در مصر، در دانشگاه الازهر آقای شهید نواب صفوی را مرد سال معرفی کردند. خلاصه وقتی به ایران تشریف آوردند و ما با چند نفر از آقایان فدائیان اسلام از جمله شهید عراقی به فرودگاه مهرآباد برای استقبال از شهید نواب صفوی رفتیم. شهید نواب صفوی در بازگشت وقتی از هواپیما پیاده شدند و از پلههای هواپیما پایین آمدند به زمین افتادند و خدای متعال را سجده کردند که از آن جلسه پیروز آمدند. با چند تا از مینیبوسها با پرچمهای لاالهالاالله و محمدارسولالله به استقبال رفته بودیم. شهید عراقی در اغلب جلسات انقلابی که تشکیل میشد شرف حضور داشتند.
· شما با شهید عراقی در نهضت امام هم ارتباط داشتید؟
- بله. ایشان یکی از پایهگذاران هیاتهای مؤتلفه اسلامی بود و بنده هم از ابتدا در موتلفه بودم. وقتی ایشان به شهادت رسید حضرت امام در یکی از فرمایشهایشان فرمودند: «مهدى عراقى یک نفر نبود، او به تنهایى بیست نفر بود. »، یعنی تا این حد فعال بود.
شهید عراقی مردی شجاع و مبارز بود. به عنوان نمونه پس از 15 خرداد، زمانی که حضرت امام در تهران در حصر بودند، ابتدا امام در منزل آقای نجاتی بودند. منزل آقای نجاتی حوالی خیابان شریعتی و اطراف سیدخندان بود.
شهید عراقی به نمایندگی از طرف امام با عصار، رئیس امنیت شمیرانات وارد بحث شد تا محل جدیدی برای اقامت امام بعد از منزل آقای نجاتی مشخص کرد. یعنی شهید عراقی با عصار که افسر ساواک بود محلهایی را میدیدند. بعضی جاها را آقای عراقی و بعضی محلها را هم آقای عصار قبول نمیکرد. بالاخره هر دو به توافق رسیدند که منزل آقای روغنی باشد.
هر وقت امام سخنرانیهای متعدد میکردند، ما با دوستان مؤتلفه شب یا روز قبل برای تحکیم انسجامات به قم میرفتیم. یکی از فعالترین آن دوستان شهید عراقی بود. چند نفر از بچههای مبارز و شجاع از حوالی دولاب بودند. در آنجا وقتی جمعیت میآمد ترکیب این انسجامات دست همین چند نفر و در رأس آن شهید آقا سید مصطفی فرزند حضرت امام بود. در اثر این رفت و آمدها شهید عراقی به امام بسیار نزدیک بود.
· به منزل آقای نجاتی اشاره کردید، ظاهرا در آنجا هم حاضر بودید؟
- همان شب اولی که امام را آزاد کردند و گویا با آقای قمی و محلاتی بودند، ما موتلفهایها جلسهای داشتیم که به ما خبر دادند که آقا آزاد شده است و حوالی سید خندان در جایی است. آقای نجاتی نامی هم هست که آقازاده مرحوم حاج آقا حسین قمی است، و در تسخیر ساواکیهای قلدر است. ما تصمیم گرفتیم چند گونی شکر و یک سماور بزرگ و وسیله ببریم و در آنجا کودتا کنیم. ما رفتیم و مستقر شدیم. 30، 40 نفر از آقایان علما هم آنجا بودند. مردم محل هم صف کشیده بودند. چون تا آقا آمده بود آنها هم رسیده بودند.
مدتی بودیم تا اینکه چند شب جمعیت برای دیدن آقا به دو سه کیلومتر رسید. آقایان علما میآمدند و میگفتند: « برای سلامتی حاجآقا روحالله صلوات!» و شعارهایی از این قبیل میدادند. شب آخر دیدیم که جمعیت در حال کاهش است و همینطور کم شد تا به آخر رسید. متوجه شدیم که جلوی جمعیت را گرفتهاند. بعد آقای عصار آمد و گفت: «آقایان اجازه ندارند اینجا باشند. همگی بیرون! اشکالی ندارد فقط چند تا از آقایان باشند. » شهید عراقی به من گفت: «محمود! شما برو. هرکس هم که بیرون برود نمیگذارند بیاید. غذا برای این 30، 40 نفری که اینجا هستند میخواهیم.» آن شب غذا را خورده بودند. فردا شب غذا میخواستند. با عدهای از دوستان تصمیم گرفتیم غذا را مهیا کنیم. خانم حاج حسینآقای قادری چلو با مرغ درست کرد. غذای خوبی هم بود. غذا را با یخ و غیره برداشتیم. وقتی میخواستیم برویم ما را راه نمیدادند. چندتا ماشین سفت و سخت ایستاده بودند و اصلاً راه نمیدادند. جلوی خیابانی که میخواستیم به منزل آقای نجاتی برویم ماشینها صف کشیده بودند. کنار این جمعیت هم به اندازه چند صد ماشین بود. جمعیت صف کشیده بودند. بعضیها صلوات میفرستادند. شعار میدادند. خطر را احساس کرده بودند که جلو جمعیت را گرفتند. صبح آن روز برای آنکه غذا را درست کنیم پیش عموی عصار رفتیم که روحانی مسجدی بود و انسان خوبی بود و سابقه آشنایی با او داشتیم. گفتیم: «برای آقا غذایی درست کردیم و میخواهیم آن را ببریم و نمیگذارند. برادرزاده شما آقای عصار میگوید رئیس آنهاست. شما نامهای بنویسید تا اجازه دهد.» گفت: «نامه نیازی نیست. من نشانیای میدهم که اگر نشانی را بدهید او قبول میکند.» بعد پرسیدم: «نشانی چیست؟» او هم نشانی را که جمله توهینآمیزی بود را گفت و تاکید کرد همینگونه بگویم. بعد ما به آنجا رفتیم و دیدم همچنان چند تا ماشین است. گفتم: «من با آقای عصار کار دارم. اگر ایشان بیاید میگذارد این غذا را ببریم.»، ولی آنها میگفتند نمیشود و برگردید و از این حرفها. کمی هم با بین آنها و رفقا جدال درگرفت و نزدیک بود دست به یقه شود. چون پشتشان گرم بود. من گفتم: «ما عصار را میخواهیم.» بالاخره بیسیم زدند و ناگهان دیدیم با چندتا ماشین آمد. پرسید: «چیه؟» گفتم: «ما برای آقا غذا آوردیم. ایشان مهمان دارد و شما هم نمیگذارید کسی از بیرون غذا ببرد.» با اخم گفت: «نمیشود آقا! برگردانید.» بعد گفتم: «من از جناب عمویت یک نشانی آوردم. او گفته این نشانی را بگو. میگذارد ببرید.» بعد گفت: «چی گفته است؟» من گفتم: «جلوی این آقایان خجالت میکشم. شما تشریف بیاورید آن گوشه که کسی نیست من بگویم.» زیر سایبانی رفتیم و من هم سرم را تکان دادم و محکم گفتم. او خندید. بعد گفت: «بروید داخل» مردمی که آنجا بودند تعجب کردند. خلاصه توانستیم اینگونه برای دفعات هم تا زمانی که امام آنجا بودند، انجام وظیفه کنیم.
· گویا در آگاه کردن بازار از دستگیری امام و مقدمهسازی قیام 15 خرداد نیز شما فعال بودید.
- بله، وقتی برادران مؤتلفه خبر را دریافت کردند، بدون اتلاف وقت نزدیک مغازه ما در بازار، جلسهای تشکیل دادند و اعلامیهای صادر کردند که به مردم خبر دستگیری امام را میداد. من و شهید عراقی و مرحوم تقی افراشته به اتفاق به میدان رفتیم تا مردم را از خبر دستگیری حضرت امام مطلع کنیم. بعد از این که چند نفر از بزرگان میدان را مطلع کردیم به وسط میدان آمدیم. آنجا آقای افراشته روی سقف یکی از ماشینهایی که بار وارد میدان میکرد رفت و دستهایش را بلند کرد و توی سرش زد. آنقدر «وا اسلاما» گفت تا این مردم دورش جمع شدند. وقتی خبر دستگیری امام را به مردم داد هیاهویی راه افتاد. به این ترتیب، جمعیت از میدان به حرکت درآمد. از میدان انبار غلّه به میدان باغ جنّت، و از آنجا تا میدان قیام و از میدان قیام به سمت میدان ارک که خود ماجرای مفصلی دارد.