گفتگوی ویژه

اوقات فراغت به رنگ مبارزه

«شرکت سبزه» را برای خانواده شهدا و زندانیان راه انداخته بودیم. این هم از برکات افکار شهید بهشتی بود. «باغ سبزه» را خریدیم و آنجا دو تا سالن زدیم. آقای چهپور و رفقا خیلی تلاش کردند. حاج‌احمد قدیریان هم بود و بعد آنجا را فروختند و من و حاج‌احمد رفتیم کرج و یک جایی را خریدیم. بعد هم سهم‌مان را به حاج‌احمد واگذار کردیم که هنوز هم آن باغ هست.
محمد صادق رخ‌فرد- تابستان که تمام می‌شود بازار ارزیابی فعالیت‌های مربوط به اوقات فراغت داغ است. 5 دهه قبل هم یکی از فعالیت‌های مؤتلفه در ایام مبارزه با رژیم دست نشانده انگلیس و آمریکا، اقدامات فرهنگی در کنار اقدامات سیاسی بود. که می‌توان به شرکت سبزه و نیز شرکت فیلم در خدمت دین اشاره کرد که اثر خوبی در پر کردن اوقات فراغت مبارزان به خصوص خانواده زندانیان سیاسی در محیطی سالم و با برنامه‌های آموزنده داشت. بخشی از آن اقدامات را در گفت‌وگویی با حاج سید اصغر رخ‌صفت بازخوانی کرده‌ایم:

* اگر ممکن است درباره کارهای فرهنگی همچون «شرکت سبزه» برایمان توضیح دهید.

- «شرکت سبزه» را برای خانواده شهدا و زندانیان راه انداخته بودیم. این هم از برکات افکار شهید بهشتی بود. «باغ سبزه» را خریدیم و آنجا دو تا سالن زدیم. آقای چهپور و رفقا خیلی تلاش کردند. حاج‌احمد قدیریان هم بود و بعد آنجا را فروختند و من و حاج‌احمد رفتیم کرج و یک جایی را خریدیم. بعد هم سهم‌مان را به حاج‌احمد واگذار کردیم که هنوز هم آن باغ هست.

* بیشتر فعالیت شرکت سبزه چه بود؟

- کارهای فرهنگی با هدایت شهید بهشتی. تلاش شهید بهشتی این بود که به خانوده‌های شهدا و زندانیان سیاسی کمک شود. شرکت قائم هم که این اواخر شده بود قائمیان، برای همین راه‌اندازی شده بود.

* گویا زندانی‌ها هم وقتی آزاد می‌شدند و دچار بحران اشتغال بودند، به شرکت قائمیان می‌آمدند...

- بله، می‌آمدند. خیلی‌ها سهیم بودند. دوستان پول دادند و برای خیلی از آنها سهم خریدند. هدف اصلی آن هم کمک به خانواده‌های زندانی‌ها بود. سرمایه‌گذاری کردند و این شرکت را راه انداختند و 10% از سود آن را برای تأمین زندگی آن خانواده‌ها قرار دادند، ولی پوششی برای کارهای مبارزاتی بود. مدتی هم مدیریت آن دست شهید اسلامی بود.

* به موضوع شرکت سبزه برگردیم. فعالیت این مجموعه در چه اوقاتی بود؟

- دوستان جمعه‌ها به «باغ سبزه» برای اردو می‌آمدند که خیلی برایشان خوب بود. خانواده‌ها همدیگر را می‌دیدند، ارتباط برقرار می‌کردند، از صبح تا عصر جمعه درس بود، بحث بود، کارهای فرهنگی بود. خود آقای بهشتی سخنرانی می‌کرد. دوستان دیگر سخنرانی می‌کردند. اصل قضیه کار فرهنگی برای خانواده شهدا و زندانیان و مبارزان بود. برای تفریح بچه‌ها استخر درست کرده بودند که می‌رفتند و شنا می‌کردند. کارهای تبلیغی زیاد می‌کردند. عصرها هم نمایش می‌دادند که خیلی خوب بود. آقای فرّخ در این قضیه خیلی مؤثر بود. همین‌طور آقای اکبری. اینها خیلی در کار نمایش فعالیت داشتند.

* ساواک فشار نمی‌آورد؟

- تقریباً پوشیده و مخفی بود. چون به عنوان اردوی تفریحی بود و مشکلی هم ایجاد نمی‌شد.

* اگر ممکن است درباره شرکت فیلم در خدمت دین هم توضیح دهید.

- خانواده‌های زندانی‌ها و کسانی که در مبارزه بودند، نه تلویزیون داشتند، نه تئاتر و سینما می‌رفتند، چون همه اینها تحریم بود. فیلم در خدمت دین کار بسیار جالبی بود. شب‌ها توی مدرسه رفاه نشان می‌دادیم و از جمعیت غلغله می‌شد. فیلمی هم داشتیم که اسمش یادم رفته که خیلی طرفدار داشت و خیلی قشنگ بود و به فارسی دوبله کرده بودیم. فعالیت‌های زیادی بود و یک بار هم ساواک مرا گرفت و برد راجع به فیلم در خدمت دین سین‌جیم کرد و گفت: «پدرتان را در می‌آوریم. شماها جمع شده و فیلم در خدمت دین درست کرده‌اید؟ این مسخره‌بازی‌های یعنی چه؟» در آنجا به عطایی هم خیلی فحش دادند و گفتند پدر عطایی را در می‌آوریم.

* عطایی که بود؟

- در صندوق مسجد لرزاده بود با ما همکاری می‌کرد و چون خیلی به این کار علاقمند بود، کار اجرا را به دست ایشان داده بودیم. چند تا از رفقای دیگر هم بودند. گمانم یکی‌شان آقای جعفری بود که به رحمت خدا رفت. کار بسیار خوبی بود.

* دیگر چه کسانی بودند؟

من بودم، آقای چهپور بود، شهید اسلامی بود، آقای مرآتی بود، یک نفر بود که درس اقتصاد می‌داد و آقای اسلامی او را آورده بود و توی این قضایا خیلی مؤثر بود. متأسفانه او هم بعدها یک‌کمی انحراف فکری پیدا کرد و او را هم ردّش کردند.

* از بازجویی به خاطر «فیلم در خدمت دین» می‌گفتید.

- شاگردی داشتم که حسابدار هم بود. رفته بود جزو مجاهدینِ آن موقع و منافقینِ حالا. ما را به هوای او گرفته بودند. توی بازجوئی‌هایی که از من کردند، پرسیدند: «در آنجا سمت تو چیست؟» گفتم: «من هیچ‌کاره‌ام». گفتند: «اگر کسی را بیاوریم و حرف بزنی، امشب تو را نگه نمی‌داریم». شاگردم را آوردند که خودش برنامه مفصّل و عجیب و غریبی بود. خلاصه آن شب ما را ول کردند. مرداد بود. 5 بعدازظهر مرا گرفتند و تا 8 شب توی شهربانی نگه داشتند و بازجویی کردند.

اتفاقاً آن شب همین‌که آمدم بیرون، یکسره رفتم مدرسه رفاه و دیدم غوغاست. داشتند فیلم در خدمت دین را نشان می‌دادند. رفتم و در گوش عطایی که پشت دستگاه نمایش فیلم می‌ایستاد و سخنرانی می‌کرد و خیلی آدم خوش‌ذوقی بود، گفتم: «من دارم از ساواک می‌آیم. دنبالت هستند، حواست جمع باشد. فیلم در خدمت دین در خطر است».

سه تا مأموریت هم داشتیم که نباید به کسی می‌گفتیم و نگفتیم.

جریانی بود که در بازار فرش اتفاق افتاده بود و محسن فرشچی را گرفته بودند. ساواک به دفتر ما آمده بود و قضیه‌اش خیلی مفصّل است. ما آمدیم و به محمّد مخبری گفتیم تیم اینها لو رفته، گوشی دستت باشد. اینها هم به همدیگر گزارش دادند. چهل روز تمام، شاهین شاگرد ما را می‌آوردند دفتر ما و تیم مجاهدین آن روز، ساواک را عاجز کرده بود. به ما هم گفتند هر وقت این بیچاره را از دکان تو به بند برمی‌گردانند، آش‌و‌لاشش می‌کنند و می‌اندازند گوشه بند.

https://shoma-weekly.ir/ZrZNtF