سیاسی

یک نظر دیدم و صد تیر ملامت خوردم

حبیب اللهیان یکی از افراد موسس حزب موتلفه اسلامی بود که خبر درگذشت وی این حزب را داغدار کرد. مرحوم علی حبیب اللهیان از مذاکرات داخلی موتلفه و فعالیت های سیاسی این تشکل خاطرات زیادی دارد که کمتر در رسانه ها انعکاس داشته است برای آنکه یادی از زحمات آن عزیز سفر کرده داشته باشیم مشروح مصاحبه و خاطراتی که وی در گفتگو با ماهنامه ذکر انجام داده بود را منتشر کردیم.
محمد مهدی اسلامی - حبیب اللهیان یکی از افراد موسس حزب موتلفه اسلامی بود که خبر درگذشت وی این حزب را داغدار کرد.
مرحوم علی حبیب اللهیان از مذاکرات داخلی موتلفه و فعالیت های سیاسی این تشکل خاطرات زیادی دارد که کمتر در رسانه ها انعکاس داشته است
برای آنکه یادی از زحمات آن عزیز سفر کرده داشته باشیم مشروح مصاحبه و خاطراتی که وی در گفتگو با ماهنامه ذکر انجام داده بود را منتشر کردیم.

متن این این گفتگو به شرح ذیل میباشد:
آقای حبیب اللهیان بفرمایید که شروع آشنایی شما از جریان مؤتلفه بود یا از قبل هم با ایشان آشنایی داشتید؟
-    اجازه دهید که از سال 38 برای شما بگویم ، حاج آقا مهدی استادی یک برادری دارند که الآن در قم هستند ، اینها تابستان ها به امامزاده قاسم می رفتند و ما هم شهریور 1337 به تهران آمدیم ، البته در اصفهان هم فعالیت داشتیم در انجمن اسلامی اصفهان زیر نظر آیت الله زند کرمانی ، که دوستان نزدیک امام بود ، بعد به تهران آمدیم و در تیمچه حاجب الدوله مشغول شدیم ، تابستان ها خانواده ما به اصفهان می رفتند ، یک بار حاج آقا مهدی استادی ، حاج مهدی لباف ،آقای مخبری ، پدر حاج مهدی شفیق ، حاج حسن آقا که در تیمچه حاجب الدوله بودند به من گفتند که ما می خواهیم به امامزاده قاسم برویم تو هم که تنهایی با ما بیا ، برادر حاج مهدی استادی که الآن امام جماعت موقت قم هستند و بقیه گفتند که کسی از قم آمده منزل آیت الله رسولی محلاتی ، اگر میل داشته باشید در معیت آیت الله استادی برویم خدمت ایشان ، خلاصه رفتیم منزل آقای رسولی که یک باغ بزرگی داشت ، نشستیم در اتاق انتظار هنوز ما امام را ندیده بودیم ، دیدیم که آیت الله مصطفی خمینی (ره) با یک سینی چای آمدند داخل ، و بعد خود امام آمدند همین که آمدند می گویند یک نظر دیدم و صد تیر ملامت خوردم میوه ناچیده و در دام بلا افتادم ، دل باخته حاج آقا شدیم یک چیز عجیبی بود در عمرمان ، ... آن زمان یک آتش سوزی در میدان سید اسماعیل که خیلی هم عجیب بود ، منزل ما در کوچه حاج ابوالفضل بود ، قیام کنونی ، در پشت بام که می رفتیم دود پیدا بود ، حاج مهدی استادی این قضیه را به امام گفتند و گفتند که شما گفته اید و تمام علما که مال مومن ، خون مومن است ، برادر من در این آتش سوزی تمام اموالش را از دست داده ، اما کنار او یک کلیمی بوده که مغازه داشته و او بیمه داشته و تا دینار آخرش را گرفته است ، اگر شما بیمه را حرام نکرده بودید و مشروع بود الآن برادر من هم پولش را می گرفت - چون بیمه هم مثل الآن نبود بیمه خارجی بود - ، حالا تکلیف برادر من چیست ؛ جالب اینجاست که ایشان جمله ای فرمودند که بله شما پیش اهلش نرفته اید که به شما بگوید حتی این بلیط های بخت آزمائی ها را هم می شود بدون اشکالش کرد ، و حلالش کرد.
-    راهش را هم فرمودند؟
-    نه ما کوچکتر از این بودیم که بپرسیم ، ایشان گفتند که ما برویم دنبال راهش که رفتیم البته

-    شهید عراقی هم بودند ؟
-    نه ، ما دسته ی اصفهانی ها بودیم می دانید که مؤتلفه سه دسته بودند ، اصفهانی ها و کوچه غریبان و مسجد شیخ علی ؛ شخصی به نام حاج مهدی بهادران که چند سالی است فوت کرده اند ، جلسه ی اصفهانی ها را بوجود آورد ، آقای میرفندرسکی بودند و عزت الله خلیلی و می دانید که تشکیلات مؤتلفه هر نفر ده نفر ده نفر می شد اما گرمی مؤتلفه بهادران بود

-    همه اینها اصفهانی بودند ؟
-    در دسته ی اول ، دسته ی مادر بله همه اصفهانی بودند

-    آقای شفیق هم بودند؟
-    ایشان در دسته بازار بزازان بود. یک روزی آقای بهادران گفتند که باید به قم برویم ، خودشان از قبل مقدمات را چیده بود ، چون ایشان جزء فدائیان اسلام بود همچنین عزت الله خلیلی با امام و با شهید نواب صفوی ارتباط داشتند ، به ما گفتند که دو گروه دیگر هستند که تقریبا با شما هماهنگی دارند ، باهم باید ارتباط پیدا کنید ، که از اصفهانی ها آقای بهادران ، عزت الله خلیلی و میرفندرسکی و بنده بودم و اعلا محمد صادقی ،آقای شفیق و عسگراولادی ، توکلی بینا و شهید عراقی وشهید  امانی و پدربزرگ شما شهید اسلامی ، شیهد لاجوردی، عباس مدرسی فرد ، حاج حسین رحمانی ،

-    اولین بار پس شهید عراقی را در خانه امام دیدید؟
-    نه ، شهید عراقی را در جلسه ای که قبل از پانزده خرداد مؤتلفه تشکیل شد ، که در خدمت امام بودیم ، مسجد شیخ علی بود و هیئت موید و گروه اصفهانی ها آنجا شهید عراقی را دیدم

-    قبل از آن آشنایی نداشتید ؟
-    نه
-    جلسات دوازده نفره تان در کجا تشکیل می شد ؟
-    منزل افراد بود ، در سه شنبه ها بعد از ظهر  که جلسه مادر بود ، جلسه غیر مادر هم سه شنبه بود که هنوز هم ما سه شنبه ها جلسه داریم ، من شهید عراقی را در همان جلسه ای که امام معرفی کردند دیدم ، که گروه ها می آمدند

-    جلسات دوازده نفره تان را قبل از پانزده خرداد چه کسی اداره می کرد؟
-    میزبان اداره می کرد ، مثلا فرض کنید آقای بهادران در راس کار بود ، ایشان ده نفر داشتند ، من هم ده نفر داشتم..

-    آن جلسات اصلی را می گویم ؟
-    آقای عراقی ، اسلامی ، امانی

-    یعنی فردی به نام دبیرکل مطرح نبود؟
-    نه ، من قسمت هایی را دارم بسیار شنیدنی ، دو روز قبل از پانزده خرداد ، روز عاشورا در مسجد ابوالفضل ما از مغازه رحمانی اساس می آوردیم پرچم و...که یک عده ای از لات ها –ناصر جگرکی – در مسجد را بسته بودند ، شهید عراقی نمی دانم به این ها چه گفت که رفتند و در مسجد را هم باز کردند

-    به خود ناصر جگرکی چیزی گفته بود؟
-    بله ، گفته بود که این مراسم امام حسین است و چه کار به این قضایا دارید و به این نحو اینها را رد کرد و دسته راه افتاد ، آمدیم سرچشمه ، در تیمچه حاجب الدوله عده ای بودند که طرفدار آقای شریعتمداری بودند ، و آن روز هم فعالیت به این صورت نبود که فعالیت مبارزات مذهبی هم هست ، یک وقت ما دیدیم که یک نفر به نام آقای صدیقی که از طرفداران شریعتمداری بود آمد با یک کامیون آدم و عکس بزرگ شریعتمداری را هم همراه داشتند آمدند ، در حالیکه جمعیت دارد از مسجد ابوالفضل بیرون می آید و از آن طرف هم رسیده است چهارراه مخبرالدوله ، شهید عراقی همین که عکس را دید پایین کشیدش ، گفت رهبر یکی است ، اینها همان روز ماشین را برگرداندند ، دنباله اش اینجاست که وقتی پانزده خرداد شد و تمام حوزه هاو بازار و تیمچه همه بسته بودند و خبر رسید به مؤتلفه که احتمال دارد فردا مغازه ها را خراب کنند ، خلاصه اگر اینطور می شد مردم خیلی خودشان را می باختند ، به فکر افتادند یک جلسه ایجاد کنند منزل آقای لاجوردی ، چه کسی این کار را کرد، آقای عراقی همه مؤتلفه ای ها در آنجا جمع شدند و بنا براین شد جلسه که با این اوضاعی که پیش آمده اینها می آیند خرابکاری می کنند و مردم خودشان را می بازند، برای اینکه مردم خودشان را نبازند چه کنیم؟ بنا شد چهار نفر بروند قم برای دیدار آقای شریعتمداری که یکی از آنها میرفندرسکی بود ، ما ارتباطی با آقای شریعتمداری نداشتیم بنابراین به دنبال کسی بودیم که با او مراوداتی داشته باشد ، آقای میرفندرسکی شخصی را معرفی کرد به نام آقای شریف که پدرش از تجار تبریز بود و از مقلدین شریعتمداری و اتفاقا از طرفداران ما نیز بود ، بنابراین من و آقای میرفندرسکی و این شخص به اتفاق به قم رفتیم ، با لباس های مبدل ، زیرا رفت و آمدها کنترل می شد که از قضا در راه جلوی ما را گرفتند و آقای شریف گفتند که پدرم فوت شده است و باید در مراسم هفت اش شرکت کنیم و به این ترتیب از آنها رهایی پیدا کردیم ، زمانیکه به نزدیکی منزل آقای شریعتمداری رسیدیم ، سازمان امنیتی ها و پاسبان ها در آن محل بودند تا نگذارند رفت و آمدی انجام گیرد و شلوغ بود ، همین آقای شریف رفتند با اینها ترکی صحبتی کردند و ما توانستیم وارد خانه شریعتمداری شویم ، آقای میرفندرسکی با آقای شریعتمداری جریان را تعریف کردند و گفتند که می خواهند تهران را خراب کنند آبروی اسلام را ببرند و مردم را آزار دهند و روحیه شان را خراب کنند ، آقای شریعتمداری جواب دادند که آن روز در خیابان سرچشمه که شما عکس مرا پایین کشیدید ، به فکر من بودید؟ حالا هم بروید هر کار می توانید بکیند !

-    قبل از 13 خرداد و راهپیمایی ، جلسه ای داشتید که برای روز عاشورا تصمیم گیری و مشورت کنید؟
-    بله ، آن جلسه منزل آقای لاجوردی بود ، و ایشان طرح این راهپیمایی را ریختند و مکان هم مغازه آقای رحمانی بود .

-    در این جلساتی که فرمودید ، اعضا گروه روحانیت نیز می آمدند؟
-    آقای امانی ، آقای صادق اسلامی که خدا رحمتشان کند ، که متشرع بودند ، به امام گفتند که ما دسترسی به شما نداریم برای انجام کارهایمان ، برای اینکه کار خلاف شرعی صورت نگیرد نمی دانیم چطور تاییدیه بگیریم ، امام چهار نفر را معرفی کردند

-    شما اسامی را دادید یا خود امام معرفی کردند؟
-    نه خود امام معرفی کرد ، شهید آیت الله مطهری ، شهید آیت الله بهشتی ، آیت الله انواری ، آیت الله مولائی

-    آقای باهنر و هاشمی بعدا اضافه شدند؟
-    بله بعدا یک شب ، شهید بهشتی آقای هاشمی را معرفی کردند و گفتند که شما نمی دانید که آقای هاشمی چه شخصیتی است ، قدر بدانید او را

-    شورای روحانیت در جلساتتان شرکت داشتند ؟
-    بله می آمدند ، گاهی هر چهار نفر گاهی هم یک نفرشان بنا به ضرورت ، هرگاه با ما کار داشتند می آمدند و رابط ما با آنها ، آقای امانی و آقای اسلامی و آقای عراقی بودند.

-    در جلساتتان مباحث آموزشی هم وجود داشته گویا ، مثلا شهید مطهری انسان و سرنوشت را مطرح کرده بودند ، می شود توضیح بدهید؟
-    بله ، در همان برگه هایی که آقای باهنر می دادند نوشته می شد
-    پس شهید باهنر هم در کارهای آموزشی نقش داشت شخص دیگری هم بودند؟
-    نه ما شهید باهنر را می شناختیم

-    گلزاده غفوری  در جلسات مؤتلفه نبود؟
-    او جلسات مستقلی داشت در مؤتلفه نبود .

-    این جلسات آموزشی در کجا بود ؟
-    در همان جلسات معمول ، شهید باهنر زحمت این برگه های کپی شده را میکشید به ما می داد و ما می بردیم هر کدام به ده نفر خودشان آموزش می دادند .
-    تقریبا آن زمان مؤتلفه چند عضو داشت ؛ سال 42
-    ما در اصل که دوازده نفر بودیم و هر یک از ما ده تا ده تا زیاد شده بود ، مثلا من ده نفر را داشتم که هر یک از اینها ده نفر دیگر را معرفی کرده بودند یعنی من صد نفر داشتم ،
-    حدودا 1000-1500 نفر بودید
-    اینها عضو بودند ، ولی خیلی طرفداران و همراهان بیشتر از اینها بود ، تمام بازاری ها بودند ، در شهرستان ها بودند

-    ارتباطتان با شهرستان ها چگونه بود؟
-    تمام اعلامیه ها را ما می نوشتیم در منزلمان یا در مغازه ای که در تیمچه حاجب الدوله داشتیم  سپس داخل پاکت پستی قرار می دادیم می فرستادیم به اصفهان از طریف ترمینال مسافربری و باربری گیتی نبرد ، که اینها علاوه بر مسافربری و ... بین شهرها ، مراسلات را هم منتقل می کردند ، در اصفهان شخصی را داشتیم به نام میرزا برهانی که او این نامه ها را دریافت می کرد ، در آنجا چاپ میشد و جاسازی می کردیم در اجناسمان و منتقل می کردیم.

-    این قضیه ی اعلامیه هایی که مؤتلفه پخش می کرد خیلی اهمیت داشت که در اسناد ساواک هم منعکس شده ، خصوصا اینکه یک بار اعلامیه ای که امام فرموده بودند خیلی حساسیت دارد را در یک ساعت در کل کشور پخش کردید این امر چطور رخ داد؟
-    به تمام رجال خبر دادیم و تمام شهرستانها ، شاه جاخورده بود همه جا خورده بودند ، و تمام زحماتش را شهید عراقی به دوش کشید ، موضوعش را به خاطر ندارم ، تهدیدی برای شاه و اطرافیانش بود

-    بعد از کشتار پانزده خرداد ، مؤتلفه چه تصمیمی گرفت ، در ماجرای هجرت علما به تهران مؤتلفه سهمی داشت یا نه ؟
-    تمام علما به شهرری آمدند در باغ طوطی ، از اصفهان آقای خادمی ، از یزد آقای صدوقی ، از تهران که معلوم بود ، حاج احمد آقا ، خوانساری ، مرعشی ، میلانی ،شریعتمداری هم بود که او برای بهره برداری البته آمده بود ، وقتیکه امام را دستگیر کردند ، شخصی به نام دکتر مظفر بقایی -که در مجلس حضور داشت -که با نوشاد ارتباط داشت به نوشاد گفته بود که اینها قصد از بین بردن امام را دارند ، گفت تمام این علما باید مرجعیت امام را امضا کنند و همه امضا کردند غیر از یک نفر که شریعتمداری بود ، فردی به نام محمد متین که از آشنایان نوشاد بود رفت در باغ طوطی با نوشاد و با شریعتمداری صحبت کردند که امضا کند ، قبول نمی کرد و محمد متین گویا هرچه می دانسته به شریعتمداری گفته است که تو می خواهی امضا نکنی و امام اعدام شود و خودت مرجع شوی تو را زنده نمی گذارم و ... از این صحبت ها و بالاخره شریعتمداری امضا می کند

-    شهید عراقی هم در این قضیه حضور داشت ؟
-    بله همه جا بود ، می خواهم اینطور بگویم که پایه ریز پانزده خرداد شهید عراقی بود

-    شما از دستگیری امام روز پانزده خرداد چطور با خبر شدید؟
-    به خاطر ندارم
-    جلسه ای داشتید در این رابطه با آقای عراقی و توکلی و ...
-    بله جلسه داشتیم اما خاطر ندارم چطور فهمیدم ، آقای عراقی خیلی مرد بود به قول امام در مورد او می گفت که شهید عراقی برای ما بیست نفر است

-    در سال 42 امام آزاد شد ، به دیدنشان رفتید؟
-    بله ، در همین جا تهران
-    با مؤتلفه
-    نه با حاج آقا مهدی لباف رفتیم که در منزل آقای روغنی بود ، نزدیک داروخانه سر قنات ، رو به روی آنجا که الآن ساختمانی بنا شده ، صحرا بود ، زمستان هم بود عده ای نشسته بودند و آتش روشن کرده بودند ، ما می خواستیم وارد خانه شویم ، یک پیرمردی بود که به کارهای امام می رسید ، اسمش را به یاد ندارم ، به او گفتیم که برو و بگو مثلا حاج مهدی لباف آمده ، وقتی برگشت گفت امام فرموده اند ، این ها که بیرون نشسته اند و آتش روشن کرده اند همه از ساواک هستند اگر من شما را به داخل راه بدهم ، موقع برگشت برای شما دردسر می سازند من راضی به این نیستم

-    شما دوازده نفر مؤتلفه باز هم به دیدن امام رفتید؟
-    نه رابطین می رفتند آقای مولایی و انواری و شهید بهشتی و ...

-    شهید عراقی نقش اساسی داشتند در انعکاس ماجرای کاپیتالاسیون به امام ، از آن جریان چیزی می دانید ؟
-    کاپیتالاسیون را به یاد دارم و سخنرانی امام را ولی این قضیه را نه .

-    یک گروهی جدا شدند به سمت فعالیت های نظامی و یک گروه هم فعالیت های سیاسی ، زمزمه های این جریان قبل از کاپیتالاسیون بود یا بعد این تصمیم گرفته شد؟
-    همان زمان هم داشتیم ، حاج احمد قدیریان هم مسئول آموزش نظامی بود

-    پیشنهاد تشکیل گروه نظامی را چه کسی داد؟
-    شهید عراقی ؛ یک روز شورای روحانیت ، آقای امانی ، مولائی ، شهید بهشتی و... دعوت کردند از تمام سران  مؤتلفه و با از سخنرانی که هرکدامشان انجام دادند به ما گفتند که هر کدامتان تا کجای کار ادامه می دهید ؟ تا چند سال زندان تا شهادت تا ضرر مالی تا چه حدی ، تا کی هستید؟ خدا می داند که عده ای شهادت را گفتند و ما هم یک چیزی گفتیم ، خجالت می کشم بگویم ، ما در تیمچه حاجب الدوله یک شرکتی داشتیم و با یک بنده خدایی شریک شده بودیم ، و بعد از چند سال شراکتمان را فسخ کردیم در شرف این کار بودیم که ما را گرفتند 12/12/43 و 12/12/44 هم آزاد شدم ، خب در این مدت تمام مشتری های من را شریکم جذب کرده بود و خب در اثر رقابت در نبود من پیشی گرفته بود ، من بعد از آزادی گفتم یک کار سبکی به من بدهید ، ....حاج حسن پور بختیاری که کسی بود که رای منصور را از آقای میلانی گرفته بود ،
-    مدرسی و خاموشی گرفته بودند
-    حاج حسن پوربختیاری هم بودند ، که انسان خالصی بود ، 200-300 نفر از بازاری ها را گرفتند و دوازده نفر را محکوم کردند تحت عنوان اینکه اینها طرفدار روحانیتی هستند که با شاه مخالف است آقایان میرفندرسکی ، شفیق ، توکلی و اسلامی دو سال ، آقایان لاجوردی و خلیلی یک سال و نیم و من و آقای رحمانی یک سال محکوم شدیم
-    یعنی گروه سیاسی را محکوم کردند که یک عده را هم به عنوان گروه نظامی قبلا گرفته بودند؟
-    بله ، 67 روز در زندان انفرادی بودیم در قزل قلعه ، 47 روز هم در زندان عشرت آباد بودیم و باقی اش در زندان قصر بودیم
-    در زندان قصر شهید عراقی را دیدید؟
-    بله ، در زندان قصر همه کاره بود

-    منظورتان از همه کاره چیست؟
-    من نمی دانم چه مدیریتی از خود نشان داده بود که با اینکه زندانی بود از طرف دولت مسئول همه چیز شده بود ، یک خاطره جالبی است بگویم ، در زندان دنبال حاج حسن پوربختیاری می گشتند زمانی که ما آمدیم گویا او را پیدا کردند ، میدانید که زندان قزل قلعه دوتا در داشت یک در بیابان باز می شد و دیگری در حیاط ، می دانید الآن کجاست این زندان ؟
-    نه
-    بقایایش نزدیک میدان سپاه است ، ........یک دفعه ما دیدیم گفت یا موسی ابن جعفر تا این را گفت فهمیدیم حاج حسن پوربختیاری است او لهجه مرا می شناخت و ادای آن لهجه مرا در می آورد که می گفتم کار سبک می خواهم  و همه می خندیدند و ...
-    خب صحبت از جلسه ای بود که هر کس اعلام می کرد تا چه حدی ادامه می دهد و گروه نظامی شکل گرفت ، رئیس گروه نظامی چه کسی شد ؟
-    شهید عراقی ، شهید امامی و حاج صادق اسلامی که البته او جزو گروه مالی بود
-    شما خودتان هم در قسمت مالی بودید؟
-    بله
-    در این چارتی که کشیده اند نوشته شده است که در قسمت مالی شما بوده اید وآقای شفیق و آقای رحمانی درست است ؟
-    بله
-    بعد از تشکیل این گروه مسلحانه ، شما از فعالیت هایشان خبر نداشتید؟
-    نه
-    جریان ترور منصور را شما متوجه شدید که از طرف مؤتلفه بوده است ؟
-    بله ، بعد از ترور منصور ، یک وقفه ای در کار مؤتلفه ایجاد شد یک سکوت آهسته این پیش آمد

-    یعنی جلسات تشکیل نشد؟
-    نه ، و ما ناراحت بودیم ، شهید بهشتی که منزلشان درچهارراه مختاری بود یعنی ولیعصر کنونی که به راه آهن ختم می شود ، من رفتم منزل ایشان ، پرسیدند با کسی آمده ای گفتم نه تنها هستم گفتند بیا داخل ، از او پرسیدم چه خبر گفت همین قدر بدان که ، تا این را گفتند صدای در آمد ، رفتند در را باز کردند یکی از وکلای شاه از مجلس بود که اصفهانی هم بود و با شهید بهشتی ارتباط دوستانه داشت بدون اینکه از کارهای شهید بهشتی خبر داشته باشد چنین ارتباطی داشتند ، خلاصه او وارد شد و با هم صحبت کردند و گفت که می گویند منصور را بچه مسلمان ها ترور کرده اند شما خبر ندارید؟ شهید بهشتی گفتند که من تحقیقی نکردم ، و متوجه شدیم که هوا پس است ، زمانیکه در حال برگشت بودیم آقای بهشتی آرام به من گفتند به آقای امانی بگویید یک وقت امامه به سر نگذارد
-    رمز بود یا واقعا می خواست این کار انجام نشود
-    فکر می کنم منظورش این بود که یک وقت قضیه مشخص نشود که کار بچه های ما بوده است ، آن زمان من متوجه قضایا شدم

-    توانستید این پیغام را به او برسانید؟
-    بله شب منزل آقای عسگراولادی جلسه بود و امانی هم بود و به او گفتم و دیگر ما از آن شب به بعد آقای امانی را ندیدیم
-    در زندان قصر از جلساتی که بین افراد مؤتلفه برگزار می شد چیزی از شهید عراقی به یاد دارید؟
-    در دیدارهای معمولی روزانه ایشان را می دیدیم و به ما قوت قلب می داد می گفت ناراحت نباشید ما اینجا داریم کار میکنیم و ...

-    بعد از زندان با شهید عراقی ارتباط داشتید یا نه؟
-    نه
-    تا سال 56
-    بله
-    در راهپیمایی سال 56 و 57 با شهید عراقی ارتباط داشتید؟
-    بله ، ایشان کارگردان بود مدیریت داشت

-    شما در زندان بودید که 4 نفر از مؤتلفه را شهید کردند ؟
-    بله ما در زندان عشرت آباد بودیم ، اتاق های من و آقای لاجوردی و آقای خلیلی نزدیک به هم بود ، با هم ریگ می زدیم به دیوار زنده باد خمینی زنده باد خمینی می زدیم ، یک زندان بانی ما داشتیم آدم خوبی بود به نام روشن خیلی جان ما را خرید آنجا ، پوربختیاری هم آنجا سلسله بر داشت در زندان به ما گفت که صدای گریه من و لاجوردی و خلیلی بلند شد .
-    بعد از زندان از شهید عراقی خاطره ای دارید ، در روزهای انقلاب بعد از انقلاب ؟
-    نه ، عادی بوده است ، چون زمانی که ما از زندان بیرون آمدیم شناخته شده بودیم و هیئت مؤتلفه دوم ایجاد شده بود که ...
-    شهید رجائی و شهید باهنر و آقایان سعید محمدی و فداقی در راس بودند
-    بله ، ما دیگر چون شناخته شده بودیم در مرکز قرار نگرفتیم مثل اعضا عادی بودیم

https://shoma-weekly.ir/uuwWD1