جامعه

کلوخ‌های انفجاری


سیدپیمان عبدمنافی
افق تیره از غبار پیشروی نیروهای دشمن بود و ما با ۲ نارنجک و ۱۵ عدد فشنگ تنها مانده بودیم. فشنگ‌ها تمام شد و نارنجک‌ها هم عمل نکرد؛ گردان پشتیبانی هم بین راه گیر کرده بود. طولی نکشید که فهمیدند سنگ پرتاب می‌کنیم و خبری از نارنجک نیست.
بعثی‌ها هلهله کنان پیش می‌آمدند که موج انفجار نارنجک غنیمتی از جنازه دشمن از یک سو و صحنه تلفات نیروهایشان از سوی دیگر چنان ترسی به دلشان انداخت که همچنان از سنگ و کلوخمان تا رسیدن گردان پشتیبانی بترسند.

https://shoma-weekly.ir/GO9gWJ