سیاسی

نهضت آزادی و منافقین با امام(ره)

"امام(ره) فرموده بودند «این محل نباید شمال شهر و محل اشخاص و دولتی باشد، باید جایی باشد که شبهه‌ای درباره آن نیست؛ بعد از فرودگاه یک‌راست می‌خواهم به بهشت زهرا و زیارت شهدا بروم."
مرحوم شهید رجایی چریک سیاسی و من چریک همهجانبه بودم. از وقتی که ما وارد زندان قصر در سال ۵۴ شدیم، متوجه انحراف سازمان شدیم و دریافتیم که مجاهدین خلق سازمانی دروغ گوست که نمیشود فعلاً با آن جنگ کرد؛ ما با آنها به تدریج برخورد کردیم و کمکم روشن شد و بعد از آن فدایی خلقیها همدیگر را لو دادند و کشتند و انحراف علنی شد و روحانیت هم از آنها جدا شدند.

بعد در آن ماجرا بررسی کردیم که چه باید کرد؟ ما طرحی ریختیم که براساس آن بایستی از زندان بیرون بیائیم و در مقابل رژیم نباشیم زیرا آقایان علما همه به اتفاق گفتند امام و توده مردم به شما اعتماد و اعتقاد دارند و شما هستید که پختگی و سابقه تشکیلاتی دارید، میتوانید مبارزه را ادامه دهید. بر همین اساس ما به بیرون از زندان رفتیم. من نیمه دوم ۵۶ آزاد شدم؛ آقای عسکراولادی آخر ۵۵ با آقای مطهری آزاد شدند و بقیه هم نشستند و برنامهریزی کردند.

آقای مطهری در اردیبهشت ۵۶ خدمت امام رفت و گزارش تمام جریانات داخل را داد. این در حالی بود که همه ناامید بودند و فکر میکردیم باید برویم ده سال کار فرهنگی کنیم اما امام یک پیغام به ما دادند و فرمودند به برادران بگویید که ریشه شجره خبیثه پهلوی در ایران از خاک بیرون است، جمع شوید، همت کنید و برای همیشه آن را از خاک میهن اسلامیتان بیرون اندازید. این تقریبا عین متنی است که آقای مطهری برای دوستان از آنجا آورده بود. دوستان دور هم جمع شدند تا ببینند چه باید بکنند؟

یادم است با شهید اسلامی که مثل شهید عراقی موثر بود، در روز ۲۸ صفر که در حال بازگشت از راهپیمایی بودیم، گفتم که آقای اسلامی دیگر حالی برای راهپیمایی نداریم و ماه صفر هم تمام شد، گفت که خدا میرساند. نصفه شب زنگ زد و گفت که آقای مطهری گفته امام میخواهد بیاید و صبح ساعت ۵ در منزل آقای مطهری باشید. آن موقع ساعت ۵ صبح هنوز اذان گفته نشده بود. ما در راهروهای خانه مطهری نشستیم و نماز را خواندیم و آقای مطهری بحث کردند که امام میخواهند بیایند و فرمودند جایی که میخواهم بیایم باید از میدان توپخانه پایینتر باشد.

علت حضور نهضت آزادیها در کمیته استقبال امام خمینی (ره)

آقای بهشتی گفتند که امام نظرشان این است که همه با هم باشیم و ما هم نظرمان این است که وقتی امام میآیند همه جریانها و گروهها از ایشان استقبال عمومی کنند و این نباشد که فقط یک تیم در صحنه باشد، لذا پیشنهاد من این است که نهضت آزادی و دوستان آن طرفی در منزل آقای تهرانچی جلسهای دارند؛ آنها هم برای ورود امام برنامهریزی استقبال میکنند؛ شما بروید سراغشان و با اینها همراهی کنید. شهید اسلامی گفت که آقای بهشتی! در آنها آدمهای نفوذی هست و امام اینها را و اینها هم امام را قبول ندارند، بنابراین چرا باید با اینها همراهی کنیم؟ همین جوری میگفت که نمیشود.

شهید حسن اجارهدار جوان و انسان ویژهای هم بود -خدا رحمتش کند- گفت که آقای بهشتی اینها جز دردسر هیچ کاری نمیکنند؛ یک موش در آش میاندازند و بعد هم میخواهند شریک شوند، اینها که در انقلاب نقشی نداشتند. آقای بهشتی هم گوش میداد. آقای محلاتی هم گفت که شما علما و آقای مهدویکنی را چهطور میخواهید راضی کنید که برویم با اینها همراه شویم؟ من گفتم آقای بهشتی ما که همه کارهایمان را میکنیم، چه نیازی به اینهاست؟ اینها را با تشریفات میشود بیرون نگهداشت. اگر اینها داخل صحنه بیایند،ای کاش موشی که در آش را بگویند با هم شریک باشیم، ولی میگویند «انا صاحب» و صاحباش میشوند و ما را بیرون میکنند و همه چیز را خراب میکنند. وی افزود: بین حرف من، ایشان خندیدند و فرمودند که حرفهای شما کاملا درست است، اما الان ما باید همه با هم حرکت کنیم. لذا شما بروید پیش نهضتیها.

... یک روز آقای اجارهدار پهلوی من آمد و گفت برای امام تشریفات سلطنتی میچینید اینها (نهضتیها) رفتند یک مشت موتورسوار مثل افسران شاه با لباس افسری و دستکش سفید، جور کردند که در حیاط مدرسه رفاه دور میزنند. از بالا نگاه کردم و دیدم راست میگوید؛ گفتم که چه کسی به اینها گفته این کار را بکنند؟ صباغیان گفت که امام، امنیت لازم دارد. گفتم امنیت لازم دارد، تشریفات سلطنتی نه، مگر شاه دارد میآید. گفتیم موتور مخفی میگذاریم. یک بیانیه هم صادر کردیم که کسی طاق نصرت نزند و گوسفند نکشد و کارهای تشریفاتی طاغوتی نکند.

کارشکنیهای نهضت آزادیها در جریان استقبال از امام

ما برای خروج امام از بهشت زهرا چهار راه در نظر گرفته بودیم. اداره بهشت زهرا دست من بود و مدیر تبلیغات هم بودمآقای مطهری هم مسئول اداره فرودگاه بود. در این گیر و دار قرار بود نهضت آزادیها به من بگویند که امام را از کدام راه ببریم. وقتی از فرودگاه مهرآباد بیرون آمدند، نهضتآزادیها میخواستند سوار ماشین امام شوند و برای مردم کنار امام دست تکان دهند ولی حاج احمد نگذاشت و گفتند فقط من، امام و محسنرفیقدوست که راننده بود باید در ماشین باشیم.

با این حال، آنها عصبانی شدند و ارتباطشان را با من قطع کردند، هر چه من خواستم توسط بیسیم سازمان برق با اینها صحبت کنم، لج کردند و کار را‌‌ رها کردند. در این موقعیت امام بین دو میلیون جمعیت بود و راهها هم بسته بود. قرار بود امام را با بالگرد بلندکنیم و بفرستیم و اینها به ما اطلاع دهند که از کدام راه امام را بفرستم که به جایی که قرار بوده برسند؟! وقتی دیدم اینها همراهی نمیکنند و الان است که سخنان امام تمام شود، به ناچار دویدم پهلوی آقای ناطق که فکری کنید. او گفت: «این آقایان راه را نمیگویند، بروید بیرون و ببینید چه میکنید. اگر توانستید تماس بگیرید.» با اینکه باید من پشت سر امام باشم اما چارهای نبود، ول کردم و رفتم کنار که آن مسئله را حل کنم. این کارشکنی اینها بود ولی خب در عین حال با هم بودیم.

لشکر مخفی

اقتدار مردم و انتظاماتی که داشتیم بسیار قابلتوجه بود. ما قرار گذاشتیم در روزی که امام (ره) میآیند سراسر تهران امن باشد. این در حالی بود که تهران نزدیک چهار میلیون نفر جمعیت داشت. این ۶۵۰۰۰نیروی انتظاماتی که راه انداختیم، کمیته شورای مخفی بود نه کمیته استقبال. شورای مخفی ۱۲ منطقه برای راهپیمایی در منزل شهید اسلامی در خیابان ایران، کوچه روحی جمع میشدند و آقای شهید اسلامی، کچویی، حسین مطیعی که شاعر و پدر شهید بود، آقای اصغر نوروزی عضو انجمن معلمان، فروتن سپاه که الان دماوند است و آقای اکبر صالحی هم بودند که ۱۲ تا سر پل بودند.

۶۵۰۰۰ نیرو یعنی یک لشکر تنظیم کردیم که یک نفر نفوذی در آن نبود؛ اما یک ریال پول یا یک تقدیرنامه هم به کسی ندادیم. یعنی همه به عشق امام (ره) و انقلاب و صادقانه آمدند و با ‌‌نهایت زیبایی و صفا کار کردند و کارشان تمام شد و رفتند. آن روز بیش از ۵۰۰ نیرو را از فرودگاه تا بهشتزهرا (س) و در تمام نقاط تهران چیدیم. چیزی که مردم نمیدانند این است که مراقبت کردیم و یک سرقت منزل یا مغازه در آن روز در تهران انجام نشد یا یک قتل یا دعوا اتفاق نیفتاد. روز ۱۲ بهمن، امنترین، شادترین، زیباترین و باصفاترین روز بود که یک ملت با عشق و علاقه با هم بودند. مثلا بچههای سازمان برق کنار من بودند و با بیسیم ارتباط میگرفتند.

سخن امام که فاتحه شاه را خواند

این بیان امام (ره) که «من دولت تعیین میکنم» در این جمعیت نزدیک دو میلیون نفره اوضاع دولت را تعیین کرد و فاتحه شاه را خواند. آمریکا تصمیم گرفته بود که بختیار باشد و مهرهای بدلی جای شاه بیاید اما امام (ره) در‌‌ همان بهشتزهرا (س) فاتحه دولت بختیار را خواندند و راه را به مردم نشان دادند. بنابراین آمدن امام (ره) در آنجا یک قدرت عظیم انقلاب بود، موقعیت امام (ره) و انقلاب را تثبیت کرد و زنگ پایان حکومت ستمشاهی بود.

روزی که گزارشگر شدم!

وقتی هواپیمای امام (ره) به مرز ایران نزدیک شد، مردم زار زار گریه میکردند. وقتی پرسیدم که چرا گریه میکنید؟ گفتند الان که امام (ره) به ایران میآیند، خطر دارد و ممکن است هواپیمای ایشان را با موشک بزنند. وقتی هواپیما وارد شد و به بالای فرودگاه آمد، من لحظه به لحظه گزارش میدادم. اینها بالا و پایین میپریدند و از شادی نمیتوانستند سر پا بایستند؛ داد میزدند که آقای بادامچیان امام (ره) آمد. سه، چهار تایی با هم داد میزدند. هواپیما در بالای فرودگاه شروع به چرخیدن کرد و من دیدم همین آدمهایی که با نشاط بالا و پایین میپریدند زار زار گریه میکنند. پرسیدم چه شده؟ گفتند: اگر ننشیند، چه میشود. گفتم: اتفاقی نمیافتد. هواپیما نشست و آنها دوباره شاد و خوشحال با قهقهه میخندیدند که هواپیمای امام (ره) نشست. کمی طول کشید که در هواپیما باز شود و دوباره گریه شروع شد. گفتم: چرا اینطور میکنید؟ نمیتوانستند تحمل کنند و واقعا طاقت نداشتند. در هواپیما که باز شد، خندان داد میزدند که امام (ره) از پلهها پایین آمدند. امام (ره) به سمت ماشین رفتند و سوار آن شدند. این نمونهای بود از یک روز شاد، زیبا، الهی، خدایی و معنوی.

جنبه سلبی و اثباتی امام خمینی(ره)

چون امام (ره) یک جنبه سلبی داشتند و یک جنبه اثباتی و اصلا گفتمان اصلی در اسلام همین است و کلمه لا اله الا الله نیز، هم جنبه سلبی دارد و هم جنبه اثباتی. امام (ره) میگفتند که شاه باید برود و حکومت اسلامی بیاید؛ لذا در بهشتزهرا (س) همین کار را کردند؛ گفتند که آقای ارتشبد، آقای سرلشکر، من میخواهم تو آزاد باشی و نوکر آمریکا نباشی، خودت نمیخواهی آزاد باشی؟ این جذب بود، سلبش هم این بود که «من دولت تعیین میکنم» و...

منبع: تسنیم

https://shoma-weekly.ir/uhL2Ps