سیاسی

مؤتلفه در آن روز تنها جمعیت پیرو ولی فقیه بود

دولت بسیار خشن بود و تعداد زیادی از مردم مسلمان را سرکوب و گویندگان مذهبی را بازداشت کرد و در زندان‌ها نگه داشت. جرأت و جسارت را به جایی رساند که مرجع تقلید، حضرت امام خمینی را بازداشت و به ترکیه تبعید کردند. آن‌چنان فشار و اختناق حاکم بود که نفس‌ها را در سینه حبس کرده بودند. جمعیت مؤتلفه اسلامی آن روز یک سازمان سیاسی ـ اسلامی و در خدمت اسلام بود، و باید این را عرض کنم که تنها جمعیت و گروه سیاسی ـ اسلامی پیرو ولایت فقیه بودند.
یکی از حسرت های پنجاهمین سالگرد شهیدان مؤتلفه اسلامی، فقدان برخی همراهان آنهاست که هر سال مبلغ پیام شهیدان است. از جمله آنها باید به آیت الله انواری اشاره کرد. در خلأ حضورش مصاحبه او با سیمای جمهوری اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی را که با توجه به گذشته بیش از سه دهه از آن برای بسیاری از مخاطبان دیده نشده است، تقدیم می نماییم.

***

با سلام و درود به رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی ایران، حضرت امام خمینی «دامه ظلّه العالی» و دعا برای رزمندگان عزیزمان در جبهههای جنگ حق علیه باطل و استکبار جهانی و کفر صدامی و درود و سلام به همه شهیدان راه اسلام، بهویژه شهیدان همسنگر حاج صادق امانی، محمد بخارایی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیکنژاد که در سحرگاه روز 26 خرداد ماه 1344 در حالی که صدای تکبیرشان لرزه بر اندام دژخیمان شاه معدوم انداخته بود و از نابودی رژیم ستمشاهی و برقراری حکومت و نظام عدل اسلامی نوید میداد، جانبازانه و ایثارگرانه خونشان را در راه برقراری اسلام، نظام و حکومت اسلامی ایثار کردند.

در آبان ماه سال 1343 حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت لایحهای را به مجلس شورای ملی آورد و به تصویب رساند که در حقیقت تصویب آن سند بردگی ملت ایران و محتوایش این بود که دستگاه قضائی دولت ایران در صورت ارتکاب جرم و جنایت مستشاران نظامی آمریکا و وابستگانشان در ایران حق محاکمه آنها را ندارد، بلکه شاکی از طریق وزارت امور خارجه به دولت متبوعشان اطلاع میدهد و دولت آمریکا مرتکب جرم در ایران را در آمریکا محاکمه میکند. البته این مسئله از نظر روحانیت آگاه ـ که در رأسش حضرت آیتالله‌‌العظمی امام خمینی(ره) بودند ـ و مردم مسلمان ایران قابل قبول و تحمل نبود. علتش این بود که هم از لحاظ قانون اساسی و هم از نظر اسلامی نوعی تسلط بیگانگان بر ملت مسلمان بود. طبق قانون اساسی آن روز هم استقلال سیاسی داشتیم و هم استقلال قضائی. به این معنا که قانون اساسی ایران میگفت اگر کسانی که در خدمت حکومت و دولت ایران هستند و کارمندان دولت در صورت ارتکاب جرم و جنایت بایستی در دادگاههای ایران محاکمه شوند و مستشاران نظامی آمریکا و وابستگانشان هم در خدمت دولت ایران بودند ـ بر حسب ظاهر، گرچه در واقع چنین نبود و مقدرات مردم ما در ایران تعیین نمیشد، ولی ظاهراً اینطور بود که اینها در خدمت دولت ایران و کارمند آن بودند ـ و همانطور که سایر کارمندان دولت اگر جرمی مرتکب میشدند، باید در محاکم ایران محاکمه میشدند، مستشاران و وابستگانشان هم که به حسب ظاهر در خدمت دولت ایران بودند، در صورت ارتکاب تخلف و جرم میبایست در محاکم ایران محاکمه میشدند. اینکه به دولت آمریکا حق میداد و حقی را از دولت ایران سلب میکرد تا او نتواند اینها را در صورت ارتکاب جرم محاکمه کند و حق را به آمریکا میداد. در حقیقت تصویب این لایحه نقض استقلال قضائی ما بود.

از نظر اسلامی و شرعی ما به این کریمه مبارکه معتقدیم که «وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» و کفار حق ندارند بر مسلمین و کشور اسلامی مسلط باشند. تصویب این لایحه موجب میشد کفار، آمریکاییها و استکبار جهانی بر کشور تسلط قانونی یابند، گرچه اینها غیرقانونی مسلط بودند، ولی با این لایحه تسلط قانونی هم پیدا میکردند. البته اینجا جای سکوت نبود. فریاد اعتراض روحانیت شیعه که در رأسشان حضرت امام خمینی(ره) بودند، بلند شد و به دنبال آن صدای اعتراض روحانیت مبارز و آگاه نیز برخاست و در پی آنها مردم مسلمان ایران اعتراض کردند و اعلامیهها منتشر و سخنرانیها و اجتماعات برگزار شد و دولت را نسبت به تصویب این لایحه محکوم کردند. برخورد دولت بسیار خشن بود و تعداد زیادی از مردم مسلمان را سرکوب و گویندگان مذهبی را بازداشت کرد و در زندانها نگه داشت. جرأت و جسارت را به جایی رساند که مرجع تقلید، حضرت امام خمینی را بازداشت و به ترکیه تبعید کردند. آنچنان فشار و اختناق حاکم بود که نفسها را در سینه حبس کرده بودند. جمعیت مؤتلفه اسلامی آن روز یک سازمان سیاسی ـ اسلامی و در خدمت اسلام بود، و باید این را عرض کنم که تنها جمعیت و گروه سیاسی ـ اسلامی پیرو ولایت فقیه بودند.

سازمان مؤتلفه اسلامی به فکر افتاد سردمداران رژیم و کسانی را که این رسوایی را برای ملت ایران به بار آوردهاند، اعدام انقلابی کند. در رأس افرادی که بنا بود اعدام انقلابی شوند، حسنعلی منصور خائن و عامل آمریکا قرار داشت که این لایحه را که سند رسوایی بود به مجلس آورد. تصمیم گرفتند او را اعدام انقلابی کنند که این امر تصویب شد و در روز اول بهمن ماه 1343 جلوی مجلس شورای ملی برادر بسیار بزرگوار و شهید همسنگرمان مرحوم محمد بخارایی که آن زمان 21 سال داشت، منصور را اعدام انقلابی کرد.

این جمعیت اولین جمعیت سیاسی ـ اسلامی و هنوز تجربه کافی را کسب نکرده بود. این چهار شهید موقع اعدام انقلابی در میدان بهارستان حضور داشتند که به اضافه مرحوم شهید اندرزگو فردای اعدام انقلابی منصور دستگیر شدند. با کمال تأسف شهید اندرزگو چند ماه قبل از پیروزی انقلاب در خیابان ایران به دست جلادان رژیم به شهادت رسید. چرا تأکید میکنم با کمال تأسف؟ چون ایشان وجود با ارزشی بود و جایش پس از پیروزی انقلاب خالی است. به دنبال دستگیری آنها تعداد زیادی از جمعیت مؤتلفه اسلامی به زندان افتادند.

مرحوم شهید بخارایی در زندان مطلبی را برایم گفت. شنیده بودم ایشان در صدد بود شاه را اعدام کند که موفق نشد. در مرحله بعد تصویب شد حسنعلی منصور اعدام انقلابی شود. از او پرسیدم: «تو که در فکرش بودی، آیا آزمایشی رفتی که ببینی میتوانی شاه را ترور کنی یا نه؟» جواب داد: « شنیدم که شاه در اتحادیه کامیونداران در فلان روز شرکت میکند. از منزل حرکت کردم که وضع آنجا را ببینم که آیا میتوانم به او دسترسی پیدا کنم و اگر چنین شد کارم را انجام بدهم و اگر هم نشد آزمایشی است که اصلاً این کار امکان دارد یا نه؟» ایشان گفت: «به آنجا رفتم و موقعیت بسیار جالبی برایم پیش آمد و درست در پنج قدمی شاه ایستاده و کاملاً مسلط بودم و میتوانستم بزنمش. مسئله‌‌ای که برای خودم هم عجیب بود این بود که هیچوقت اسلحهام را از خودم جدا نمیکردم و وقتی در آنجا دیدم موقعیت بسیار خوبی است، دست بردم که اسلحهام را بکشم و همان جا شاه را بزنم که متوجه شدم فراموش کردم اسلحهام را بیاورم.»

این داستان را با تأثر فوقالعادهای برایم نقل میکرد و میگفت: «در مدت کوتاه عمرم هیچ وقت به اندازهای که آن موقع ناراحت شدم و ناراحتی ندیدم. به این جلاد دسترسی پیدا کرده بودم و خیلی ساده امکان نابودیاش را داشتم و میتوانستم شرّش را از سر ملت ایران کم کنم، ولی اسلحهام را نیاورده بودم.» در آنجا مطلبی به نظرم رسید و گفتم: «برادر! فکر نمیکنی مصلحت در همین بوده است؟» چون در آن روز شاه نغمه اصلاحات سر داده و اصلاحات ارضی و مسائل دیگر را مطرح کرده بود و میدانستیم همه مفاسد در مملکت از ناحیه شاه است و چگونه او میتواند پرچم اصلاحات را به دوشش بگیرد و اصلاحگر باشد؟ ولی عدهای از مردم ما فریب خورده بودند و خیال میکردند شاه میخواهد اصلاحات و انقلاب کند. انقلاب از بالا چگونه ممکن است؟ اصلاً انقلاب شاه علیه خودش یعنی چه؟ چون معمولاً انقلابها از سوی پابرهنهها علیه مستکبرین و کسانی انجام میشود که به ناحق تسلط پیدا کردهاند و غارتگری میکنند، ولی آن موقع مردم ما نمیتوانستند این قضیه را باور کنند. البته امام عزیزمان میگفتند اگر اینها میخواهند اصلاح کنند، بهترین اصلاح این است که از مملکت بیرون بروند یا مقاماتی که به ناحق پستهای مملکتی را اشغال کردهاند پایین بیایند، در این صورت خود ملت میداند چه کار کند.

به ایشان گفتم: «برادر! فکر نمیکنی با ترور و اعدام شاه، او جنت مکان میشد؟ باید زمان بگذرد و پردهها کنار برود و ماهیت و چهره واقعیاش را نشان بدهد تا منفور عام و خاص شود، آنگاه رفتنش جالب و قابل قبول است.»

https://shoma-weekly.ir/2OVRdM