بسم الله الرحمن الرحیم. یکی از عموهای پیامبر اکرم(ص) عباس بن عبدالمطلب است. در جنگ بدر در مقابل پیامبر اکرم(ص) قرار گرفت و در همان جنگ اسیر شد. سپس ایمانش را مخفی میکرد و این امر به خواسته پیامبر اکرم(ص) بود که عباس در مکه باشد و اخبار، اطلاعات قریش و نقشههایی را که آنها میکشیدند به پیامبر اکرم(ص) منتقل کند. از شواهد تاریخی برمیآید که ایمانش را مخفی میکرد، کما این که در فتح مکه هم از عباس، عموی پیامبر اکرم(ص) نام برده میشود که به استقبال ایشان رفت و در تاریخ اسلام داریم که ایشان بعدها در جنگ حنین حضور فعالی داشت. این نشان میدهد ایشان هم فرد شجاعی بودند و هم قصد دفاع از اسلام و شخص پیامبر(ص) را داشتند و رشادتهایی را از خود نشان دادند؛ لذا ایشان قطعاً با ایمان از دنیا رفتند و حضور پیامبر(ص) در کنار پیکر ایشان گویای همین مطلب است...
یعنی ایشان از نظر پیامبر(ص) انسان موجهی بودند.
بله، ایشان در بقیع دفن شدند. الان از مباحث تاریخی که بین علمای تاریخ هست این است که ایشان در بقیع در کنار قبور ائمه اطهار(ع) مدفون هستند. شیعیان هم به زیارت قبر ایشان میروند.
به این بهانه سراغ بنیعباس برویم که چرا آنها خلافت را ربودند؟
آنچه که مسلم است با توجه به نزدیکی بنیعباس به بنیهاشم که خودشان را جزو قریش میدانستند و به خاطر جد اعلای عباس عموی پیامبر(ص) بود. آغازگر عباسیان، ابوالعباس عبدالله سفاح از نوادگان عباس عموی پیامبر(ص) و از عبدالله بن محمد بن علی بن عباس بن عبدالمطلب است. یعنی جد ایشان به عباس عموی پیامبر میخورد.
بنیعباس در تاریخسازی و جعل تاریخ و احادیث ید طولایی داشتند...
در تکمله جواب سئوال قبلیتان عرض کنم، با توجه به رذالتهایی که بنیامیه و دشمنیای که با اهلبیت(ع) داشتند، بهویژه بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) که شیعیان، علویان و کسانی که معتقد به خاندان اهلبیت(ع) بودند، مترصد این بودند انتقام خون سیدالشهدا(ع) و شهدای کربلا را بگیرند و از ظلمهای متعددی که بنیامیه نسبت به اهلبیت(ع) روا میداشتند به ستوه آمده بودند، بنیالعباس از انزجار عمومی مردم، بهخصوص بنیهاشم استفاده کردند و با شعار طلب رضایت برای اهلبیت(ع)، برگرداندن حکومت به اهلبیت(ع) و انتقام از غاصبین و دشمنان اهلبیت(ع) وارد میدان شدند و با توجه به فرقههای مختلفی که شیعه در آن زمان داشت اقبال عمومیای از طرف شیعیان به بنیعباس شد. همین باعث شد قیام عباسیان نتیجه بدهد و حکومت به دست آنها بیفتد. هر چند آنها اول به دنبال این بودند حکومت را به اهلبیت(ع) بسپارند و دنبال خونخواهی اهلبیت(ع) بودند، به همین دلیل شیعیان از جمله شیعیان ایران در قیام بنیالعباس شرکت کردند. تاریخ نشان میدهد ایرانیان و لشکر ابومسلم خراسانی در قیام بنیعباس و رسیدن آنها به حکومت مؤثر بودند؛ حتی چهار تا از دوازده نقیبی که ابوالعباس عبدالله سفاح فرستاد، ایرانی بودند که دعوت کنند و برای بنیالعباس بیعت بگیرند و حکومت آنها را ترویج سازند.
اما عباسیان با رسیدن به قدرت چهره واقعیشان را نشان دادند و شروع به قتل عام و به زندان افکندن شیعیان کردند و حدود پنج قرن زمام خلافت را در دست داشتند و غاصبانه بر مسند اهلبیت(ع) تکیه زدند و جنایات بیشمار و متعددی را مرتکب شدند؛ یعنی کسانی که فلسفه قیامشان و به دست گرفتن حکومت انتقام از غاصبین اهلبیت(ع) و رضای اهلبیت(ع) بود، میبینیم در زمان هارونالرشید از خلفای عباسی قبر مطهر سیدالشهدا(ع) تخریب، شخم زده و به آب بسته میشود. این انحطاط و رویکرد مغرضانهای که بنیعباس پیدا میکنند نشان میدهد آنها با نقاب و ظاهرسازیشان مسلمانها را دچار تردید و اشتباه کردند و بعدها مشخص شد اینها به دنبال قدرت بودند و با اهلبیت(ع) میانه خوبی نداشتند.
چه نیازی بود که این همه حدیث جعل یا حتی تاریخ عوض شود که حتی از عباس، عموی پیامبر(ص) هم هزینه میکردند.
خلافت در بین مسلمین مقام ویژه و جانشینی پیامبر اکرم(ص) است و چون اینها غاصبانه بر این منصب و مسند قرار گرفتند، میبایست توجیهات و مستندات قویای را داشته باشند تا بتوانند مسلمانان را با خود همراه کنند و بتوانند این قدرت را اعمال کنند، لذا طبیعی است دست به این کار بزنند و شروع به جعل احادیث کنند، کما این که بنیامیه هم در برخی موارد در مقطعی این کار را دنبال میکرد، بنیعباس هم این رویه را در پیش گرفت. همان طور که معاویه برای زمینهسازی بقای حکومت در خاندان خود و اثبات حقانیت و فضایلش دست به این کار میزد، بنیالعباس هم این طور بودند و هر دو به دنبال این بودند از یک طرف جلوی نشر احادیثی را که مبیّن فضایل و مناقب اهلبیت(ع) بهویژه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) بود بگیرند و از طرف دیگر با استفاده از عناصر و علمای خودفروخته و جاعلین حدیث که اسمشان در تاریخ مشخص است، اقدام به جعل حدیث در اثبات حقانیت خودشان کنند که نهایتاً منجر به دست گرفتن قدرت توسط اینها شد تا بتوانند مسلمانها را به نحوی قانع سازند تا با آنها تبعیت کنند. این یکی از دلایل است. انگیزه سیاسی دیگر هم این بود که برخی از روایات را به این سمت بردند که مهدی موعود(عج) از بنیالعباس و از ماست؛ کما این که الان در کتب روایی و حدیثی اهل سنت از این نوع احادیث هست که مهدی موعود را به خودشان نسبت میدادند و میگفتند او از عقبه ماست و از این طریق هم توانستند در بحث قدرت باقی بمانند، حتی برخی از خلفای عباسی اسم مهدی عباسی را داشتند و جزو خلفای بنیالعباس به شمار میآمدند.
نکتهای که باعث تعجب است این است که خود پیامبر(ص) برای اصحابشان خیلی شناخته شده بودند و فاصله زمانیای که از زمان ایشان تا حکومت بنیعباس وجود داشت به حدی نبود که بنیعباس بتوانند این طور موفق شوند. با توجه به این فاصله کوتاه زمانی چگونه این اتفاق افتاد؟
این بحث انگیزههاست. وقتی جریانی قدرت را به دست میگیرد، طبیعی است برای استمرار و بقای قدرت اقداماتی را انجام میدهد. جامعه اسلامی و معتقد به پیامبر اکرم(ص) و دلداده او و معارف و یاد او در جامعه اسلامی زنده است. هر چند از زمان بنیامیه دینستیزی آغاز شد و این دینستیزی همراه با ولایتزدایی از جامعه بود که ولایتستیزی و مقاومت در برابر نشر معارف اصیل وحیانی توسط اهلبیت(ع) در زمان بنیالعباس دنبال شد. در برابر آن به خاطر دلدادگی مردم به پیامبر اکرم(ص) و تأثیر بیانات و فرمایشهای ایشان بر مردم این حاکمان برای اثبات حقانیت خود از این روش استفاده میکردند و مردم هم به تبعیت از علما و بزرگان دینیشان تحت تأثیر آنها بودند. وقتی میگویند روایاتی از پیامبر(ص) است که حقانیتی به بنیالعباس داده میشود مردم باور میکردند. همان طور که اشاره کردم عباسیان روایاتی در باره منجی بشریت را به خودشان نسبت میدادند و مردم میگفتند نکند این حکومت همان حکومت باشد و رایات و پرچمهای سیاهی که پیامبر(ص) فرمودند از سمت خراسان میآید، همین ابومسلم خراسانی باشد. او در دفاع از بنیالعباس قیام کرد و حکومت را به اینها سپرد و زمینه برقراری این حکومت را فراهم ساخت. در کنار استفاده از این نوع روایات که در بین مردم هم مورد عنایت بود و نسبت دادن این روایات به خودشان و جعل روایتهای دیگر به خاطر این بود که استمرار حکومت در خاندان بنیالعباس را تثبیت کنند که همین طور هم شد و حکومت آنها از سال 132 تا سال 656 ﻫ.ق طول کشید. اولین حاکم بنیالعباس در سال 132ﻫ.ق بر تخت نشست و آخرینشان هم معتصم عباسی در سال 656ﻫ.ق از دنیا رفت؛ یعنی آنها توانستند حدود پنج قرن با فریفتن مردم و توجیهاتشان نوعی حقانیت و شرعیت به حکومت خود بدهند.
به نظر شما امروز هم احساس نیاز به جعل تاریخ هم جاری است؟
تاریخ اسلام نشان داده است، کسانی که غاصبانه در منصب امامت مسلمین قرار میگیرند، همیشه به دنبال این هستند توجیه شرعی و دینی برای حکومت و عوامفریبی مسلمین پیدا کنند. تفاوت شیعه و مکتب جعفری با دیگر مکاتب همین است. ما معتقدیم بعد از وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) منصب امامت و جانشینی پیامبر(ص) از سوی خدا تعیین میشود و خداوند تبارک و تعالی دوازده امام را یکی پس از دیگری با اسامی مشخص فرموده و این انتصاب از جانب اوست و کس دیگری حق این کار را ندارد، چون باید مقام امامت و جانشینی پیامبر(ص) در اختیار معصوم باشد و عصمت را جز خدا کس دیگری تشخیص نمیدهد. این اعتقاد شیعه است که با ختم نبوت در وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) خاتمه پیدا نکرده است و طریق این هدایت از اهلبیت(ع) میگذرد. معتقدیم در عصر غیبت امام دوازدهم، حضرت ولیعصر «ارواحنا فداه» مردم به حال خودشان رها نشدهاند و نائبان عام حضرت که علما و فقهای جامعالشرایط هستند، هدایت مردم را به عهده دارند. در رأس آنها ولایت فقیه است که معتقدیم استمرار ولایت پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) است و همان اختیارات را ولیفقیه دارد. این تفاوت ما با اهل سنت است. آنها حق را به هر کسی که غلبه پیدا کند میدهند، چه به طریق درست و چه از راه نادرست و کسی هم که در منصب حکومت اسلامی قرار میگیرد به دنبال این است که حضورش را طبق آیات و روایات یا مطالب دیگر توجیه شرعی کند. شدت این امر در زمان گذشته که نزدیک به عصر حضور پیامبر(ص) بود، بیشتر بود، چون مردم آشناتر و نزدیکتر به زمان پیامبر اکرم(ص) بودند.
اما در زمان فعلی برخی به دنبال توجیه اقداماتشان در پی نقد آثار اهلبیت(ع)در کتب روایی هستند، حتی این قدر هم تحمل نمیکنند و در برخی از کتابهای اینها که در دهههای گذشته از اهلبیت(ع)، فضایل و مناقب آنها نام برده و میشد حقانیت آنها را از این کتابها استخراج کرد، میبینیم در چاپهای سالهای اخیر آن روایات را حذف کرده و حتی دست به تحریف کتابهای احادیثشان زدهاند.
طبیعی است وقتی یک جامعه اسلامی بدون محتوا و دسترسی به منبع زلال وحی ـ که بایستی از سرچشمه آن، اهلبیت(ع) صادر شود ـ رشد کند، دچار منجلاب و تحیری میشود که نهایتاً میبینیم دنیای اسلام گرفتار جریان وهابیت یا تکفیریون تحت عنوان سلفیگری شده است که دارند آبروی اسلام و مسلمانها را میبرند. اگر دقت کنید استنادهای اینها هم به برخی از همین روایات است. نمیگویند داریم از جیب خودمان در میآوریم، بلکه اعمال را به بحث ولایت و حجت شرعی منتسب میکنند. این انحراف کاملاً برای مسلمانان عصر حاضر مشهود است و همین نشان میدهد این امر چگونه در گذشته هم اتفاق میافتاد که به اسم دین علیه دین اقدام کنیم.