سیاسی

خدا دست طیب را گرفت

کاری را که به تو گفتند که نکردی، حالا بیا و از شاه عذرخواهی کن. بیا یک چیزی بنویس و بگو که نسبت به شاه و سلطنت وفادارم. من این نامه را می‌برم و برایت عفو می‌گیرم.» طیب جواب داده بود: «اگر از این در رفتم بیرون که می‌دانم چه کنم. همان ‌طور که او را آوردم، می‌برم!
شهادت حرگونه طیب حاجرضایی، درس بزرگی است برای کسانی که رسم جوانمردی را از یاد بردهاند و گمان می‌‌برند با تظاهر میتوان همواره چهره خود را پنهان کرد. نیت خالص طیب برای دستگیری از فرودستان و ایمان قلبی به عظمت اباعبدالله(ع)، سرانجام او را به ساحل نجات رساند و در کنار مؤمنی مخلص چون شهید حاج اسماعیل رضایی، به بالاترین مرتبتی که شایسته انسان است، نائل آمد. در این گفتگو چگونگی دستیابی به چنین منزلتی واکاوی شده است.

  چه ویژگیهایی از شهید طیب برایتان جالب بود؟

یادم هست یک روز برای تهیه بعضی از ضرورتهای زندگی به میدان رفته بودم. دیدم پیرمردی دارد از جلوی دفتر کار طیب رد میشود. طیب داشت با یکی دو نفر صحبت میکرد. از همان پشت میز، از آن فاصله دور، آن پیرمرد را دید. من هم داشتم رد میشدم. دیدم صحبتش را با مهمانانش قطع کرد، بلند شد و بیرون آمد تا به این آدم از کارافتاده رسیدگی کند. در میدان قهوهخانههایی بود که به دفاتر حجرهها چای میدادند. برای اینکه کسی متوجه نشود که او میخواهد به آن پیرمرد کمک کند، صاحب قهوهخانه را صدا زد و با این عنوان که دو تا چایی بده، به این پیرمرد رسید. او قبلا وجهی را آماده کرده بود. همین که به پیرمرد رسید، یواشکی آن را توی جیب او گذاشت و برگشت و رفت. این ویژگی مرحوم طیب بود که مخفیانه کمک میکرد. یا در ایام دهه اول محرم، طیب مقید بود در همان محل باسکول مراسم عزاداری برپا کند. سیاه میزد و سخنران دعوت و اطعام میکرد. لابد شنیدهاید که تا چند سال گذشته در روز سوم محرم دسته بنیاسد با تجهیزات مفصل از مسیری میآمد و مردم استقبال عجیبی میکردند. در تهران شهرت داشت که دسته عزاداری طیب در شب سوم میآید. این دسته از میدان شوش حرکت میکرد و به طرف چهارراه سیروس و سرچشمه میرفت و برمیگشت و در تمام طول مسیر، مردم به استقبال و تماشای این عزاداری میآمدند. طیب مقیّد بود که در عزاداری اباعبدالله(ع) این چراغ را روشن نگه دارد و عزاداری کند.

 

  شهید عراقی در خاطراتش مینویسد که طیب گفت در جریان فیضیه از ما خواستند برویم، ولی نرفتیم.

همینطور است. یکی از سیاستهای دستگاه طاغوت این بود که با حرکتهای ظاهراً مردمی با نهضت روحانیت مقابله کند. رژیم در جریان مدرسه فیضیه به خیلی از اینها پیشنهاد کرده بود که بیایند، ولی نهایتا ناچار شد نیروهای گارد خودش را به میدان بیاورد. حتی در راهپیماییای که قبل از 15 خرداد از مسجد حاج ابوالفتح به دفاع از روحانیت شروع شد، به طیب گفته بودند که بیاید ولی او بانتدی جواب داده بود و نپذیرفته بود. سرهنگ طاهری و عواملش آمده و در مسجد حاج ابوالفتح را قفل کرده بودند. در همان روز بعد از سخنرانی در مسجد حاج ابوالفتح، جمعیت حرکت کرد و به طرف دانشگاه رفت.در این مراسم بارها از مرحوم طیب خواستند که بیاید و اوضاع را به هم بریزد، ولی او نپذیرفت. این عدم پذیرش، بهخصوص در روز دوازدهم محرم و بعد هم در 15 خرداد و حرکتی که ایشان در جریان 15 خرداد کرد، همه موضوعاتی بودند که تحملش برای دستگاه بسیار سخت بود. نصیری هم که سابقه عداوت با طیب را داشت، لذا او را دستگیر کردند.

 

  در میان دستگیرشدگان 15 خرداد چرا بیشتر روی طیب تمرکز کرده بودند؟

مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی را بیشتر از بقیه نگه داشتند، چون میخواستند تقصیر را به گردن آنها بیندازند. من در بهمن سال 43 دستگیر شدم و مرا به محلی که بعدها به عنوان کمیته مشترک ضد خرابکاری مشهور شد، بردند. موقعی که ما را از اطلاعات شهربانی به آنجا بردند، قبل از اینکه وارد دایرهای بشویم که سلولها در آنجا قرار داشتند، دو تا سلول را دیدم که بسیار ناهنجار و بد بودند. شاید حدود 1×1 متر بیشتر نبودند. این سلولها یک در دوم داشتند که در خروجی آنها و زیرشان باز بود. پاسبانی به نام شیخی گاهی در آن راهرو نگهبانی میداد و در راهروی سلولهای ما هم نگهبانی میداد و شیفتش عوض میشد. من این مطلب را از او نقل میکنم. میگفت موقعی که مرحوم طیب و مرحوم حاج رضایی را بعد از شکنجههای بسیار سنگینی که به آنها داده بودند، به آنجا آوردند، به خاطر اینکه آنها را تسلیم کنند، هر دو را در سلولهایی انداختند که نور نداشت و مرطوب بود. گاهی هم میآمدند و از زیر در یک سطل آب داخل سلولها میریختند.

بدن مجروح آنها و رطوبت و آلودگیهای محل، امکان هرنوع استراحت و آسایشی را از آنها گرفته بود. اینها فشارهایی بود که به طیب میآوردند تا بیرون بیاید و حرفهایی را که آنها میخواهند بزند. پاسبان شیخی میگفت مکرر از طرف دربار سرهنگی میآمد و با طیب گفتگو میکرد و میگفت: «کاری را که به تو گفتند که نکردی، حالا بیا و از شاه عذرخواهی کن. بیا یک چیزی بنویس و بگو که نسبت به شاه و سلطنت وفادارم. من این نامه را میبرم و برایت عفو میگیرم.» طیب جواب داده بود: «اگر از این در رفتم بیرون که میدانم چه کنم. همان طور که او را آوردم، میبرم!» کار به اینجا که رسید، فهمیدند طیب حاج رضایی آدم سابق نیست و مثل گذشته تسلیم خواست دستگاه نمیشود، بنابراین تصمیم گرفتند قضیه 15 خرداد را به او و حاج اسماعیل حاج رضایی نسبت بدهند.

 

https://shoma-weekly.ir/BZCHra