سیاسی

خاطرات بادامچیان از درگیری پشت پرده نهضت آزادی و منافقین با امام

"امام(ره) فرموده بودند «این محل نباید شمال شهر و محل اشخاص و دولتی باشد، باید جایی باشد که شبهه‌ای درباره آن نیست؛ بعد از فرودگاه یک‌راست می‌خواهم به بهشت زهرا و زیارت شهدا بروم."
اسدالله بادامچیان از اعضای تیم استقبال از امام خمینی در لحظه ورود امام (ره) به تهران بود که مسئولیت اداره بهشت زهرا را در زمان سخنرانی امام خمینی بر عهده داشت. به همین دلیل در حدود 2 ساعت پای خاطرات بادامچیان نشستیم تا در مورد روزهای استقبال از امام (ره) بگوید.

اسدللله بادامچیان در دوران مبارزه قبل از انقلاب اسلامی نیز در ذیل جریان معروف به «هیئت‌های موتلفه اسلامی» حضور داشت و در دوران بعد از انقلاب اسلامی نیز به عنوان موسس و عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد. به همین دلیل بخشی از گفت‌وگوی ما به موضوعات مربوط به آزادی احزاب در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی است.

بادامچیان در مورد علت حضور نهضت آزادی‌ها در کمیته استقبال امام گفت: آقای بهشتی گفتند که امام نظرشان این است که همه با هم باشیم و ما هم نظرمان این است که وقتی امام می‌آیند همه جریان‌ها و گروه‌ها از ایشان استقبال عمومی کنند و این نباشد که فقط یک تیم در صحنه باشد، لذا پیشنهاد من این است که نهضت آزادی و دوستان آن طرفی در منزل آقای تهرانچی جلسه‌ای دارند؛ آن‌ها هم برای ورود امام برنامه‌ریزی استقبال می‌کنند؛ شما بروید سراغشان و با اینها همراهی کنید. شهید اسلامی گفت که آقای بهشتی! در آنها آدم‌های نفوذی هست و امام این‌ها را و این‌ها هم امام را قبول ندارند، بنابراین چرا باید با این‌ها همراهی کنیم؟ همین جوری می‌گفت که نمی‌شود.

عضو ستاد استقبال از حضرت امام اضافه کرد: شهید حسن اجاره‌دار جوان و انسان ویژه‌ای هم بود -خدا رحمتش کند- گفت که آقای بهشتی این‌ها جز دردسر هیچ کاری نمی‌کنند؛ یک موش در آش می‌اندازند و بعد هم می‌خواهند شریک شوند، این‌ها که در انقلاب نقشی نداشتند. آقای بهشتی هم گوش می‌داد. آقای محلاتی هم گفت که شما علما و آقای مهدوی‌کنی را چه‌طور می‌خواهید راضی کنید که برویم با این‌ها همراه شویم؟ من گفتم آقای بهشتی ما که همه کارهایمان را می‌کنیم، چه نیازی به این‌هاست؟ این‌ها را با تشریفات می‌شود بیرون نگه‌داشت. اگر این‌ها داخل صحنه بیایند، ای کاش موشی که در آش را بگویند با هم شریک باشیم، ولی می‌گویند «انا صاحب» و صاحب‌اش می‌شوند و ما را بیرون می‌کنند و همه چیز را خراب می‌کنند.

وی افزود: بین حرف من، ایشان خندیدند و فرمودند که حرف‌های شما کاملا درست است، اما الان ما باید همه با هم حرکت کنیم. لذا شما بروید پیش نهضتی‌ها. اسلامی و اجاره‌دار گفت من را از این ماموریت معاف دارید، ولی من و محلاتی گفتیم که ما می‌رویم. آقای بهشتی گفتند شما چه آقای بادامچیان؟ می‌روید؟ گفتم که بله می‌روم. به هر روی با آقای محلاتی خانه تهرانچی رفتیم و دیدیم که گوش تا گوش نشسته‌اند؛ صباغیان و محمد توسلی و همین دار و دسته نهضتی‌ها همه جمع‌اند.

بادامچیان در مورد توصیه‌های امام برای محل اقامتش برای سخنرانی در جمع مردم نیز اظهار داشت: امام فرموده بودند «این محل نباید شمال شهر و محل اشخاص و دولتی باشد، باید جایی باشد که شبهه‌ای درباره آن نیست؛ بعد از فرودگاه یک‌راست می‌خواهم به بهشت زهرا و زیارت شهدا بروم.» یکی از دوستان گفت که امام چرا این راه طولانی را با بودن حکومت رژیم شاه و ژنرال هایزر در ایران و هئیت مستشار می‌رود؟ این خطر دارد ولی آقای مطهری گفت امام تصمیمش را گرفته و با این بحث‌ها هم از صحنه کنار نمی‌رود و می‌خواهند به بهشت زهرا بروند. در آنجا بود که کمیته استقبال از امام شکل گرفت.

عضو ستاد استقبال از امام خمینی (ره) در مورد کارشکنی‌های نهضت آزادی‌ها در جریان استقبال از امام خمینی گفت: ما برای خروج امام از بهشت زهرا چهار راه در نظر گرفته بودیم. اداره بهشت زهرا دست من بود و مدیر تبلیغات هم بودم. راهپیمایی سال 56 و 57 با همراهی ما و آقای تهرانچی شکل می‌گرفت و در این برنامه هم مسئول اداره بهشت زهرا بودم. آقای مطهری هم مسئول اداره فرودگاه بود. در این گیر و دار قرار بود نهضت آزادی‌ها به من بگویند که امام را از کدام راه ببریم. وقتی از فرودگاه مهرآباد بیرون آمدند، نهضت‌آزادی‌ها می‌خواستند سوار ماشین امام شوند و برای مردم کنار امام دست تکان دهند ولی حاج احمد نگذاشت و گفتند فقط من، امام و محسن‌رفیق‌دوست که راننده بود باید در ماشین باشیم.

وی افزود: با این حال، آن‌ها عصبانی شدند و ارتباطشان را با من قطع کردند، هر چه من خواستم توسط بی‌سیم سازمان برق با این‌ها صحبت کنم، لج کردند و کار را رها کردند. در این موقعیت امام بین دو میلیون جمعیت بود و راه‌ها هم بسته بود. قرار بود امام را با بالگرد بلند کنیم و بفرستیم و این‌ها به ما اطلاع دهند که از کدام راه امام را بفرستم که به جایی که قرار بوده برسند؟! به همین علت در این مدتی که امام می‌فرمودند "من تو دهن این دولت می‌زنم و به نمایندگی از ملت دولت تعیین می‌کنم"، من حضور نداشتم زیرا وقتی دیدم این‌ها همراهی نمی‌کنند و الان است که سخنان امام تمام شود، به ناچار دویدم پهلوی آقای ناطق که فکری کنید. او گفت:«این آقایان راه را نمی‌گویند، بروید بیرون و ببنید چه می‌کنید. اگر توانستید تماس بگیرید.» با اینکه باید من پشت سر امام باشم اما چاره‌ای نبود، ول کردم و رفتم کنار که آن مساله را حل کنم. این کارشکنی این‌ها بود ولی خب در عین حال با هم بودیم.

بادامچیان در مورد دروغی که اعضای نهضت آزادی از طرف امام خمینی نقل کردند نیز تصریح کرد: امام فرمودند مادر رضایی‌ها صحبت کند. گفتم امام؟! می‌دانستم امام مخالف این‌‌هاست. گفتم آقایان گفتند که امام مخالفت کرده‌اند؟! آقای توسلی گفت امام فرموده‌ است. پرسیدم آقای توسلی، امام فرمودند؟! گفت در پاریس گفته‌اند. گفتم از پاریس گفتند یا امام فرمودند؟ گفتند از پاریس گفته‌اند دیگر. گفتم «این نظر رفیق شما بود،کجا نظر امام است». دیدم با این‌ها چانه زدن فایده ندارد و رفتم خدمت آقای مطهری که رئیس کمیته استقبال بودند، ایشان در جلسه روحانیت شرکت داشتند، بیرون آمدند و موضوع را گفتم که این‌ها امشب نقشه کشیده‌اند که فردا امام می‌آیند. آقای مطهری گفتند «حالا شما چیزی نگو ولی من بالا می‌آیم و شما موضوع را طرح کن».

وی افزود: ساعت دو و نیم بامداد، سید احمد آقا به آقای مطهری زنگ زد. آقای مطهری گفتند شما فرمودید که مادر شهید صحبت کند، درست است؟ ایشان از امام(ره) پرسیدند و امام(ره) فرمودند من چنین حرفی نزدم. من گفتم این‌ها می‌گویند از پاریس به ما گفته‌اند که مادر رضایی‌ها صحبت کند. معلوم شد خود حضرات به این‌ها گفته‌اند. به‌جای امام(ره) قالب کردند در چنین موقعیتی از قول امام(ره) دروغ بگویند؛ یعنی مسائل سیاسی تا این حد مهم است. آقای مطهری گفتند ما چه کنیم؟ امام(ره) فرمودند که من به تهران می‌آیم و می‌گویم، آن‌جا نفرمودند.

عضو ستاد استقبال از امام خمینی همچنین در مورد سخن حضرت امام مبنی بر اینکه «من دولت تعیین می‌کنم» اظهار داشت: این بیان امام(ره) که "من دولت تعیین می‌کنم" در این جمعیت نزدیک دو میلیون نفره اوضاع دولت را تعیین کرد و فاتحه شاه را خواند. آمریکا تصمیم گرفته بود که بختیار باشد و مهره‌ای بدلی جای شاه بیاید اما امام(ره) در همان بهشت‌زهرا(س) فاتحه دولت بختیار را خواندند و راه را به مردم نشان دادند. بنابراین آمدن امام(ره) در آن‌جا یک قدرت عظیم انقلاب بود، موقعیت امام(ره) و انقلاب را تثبیت کرد و زنگ پایان حکومت ستم‌شاهی بود.

بادامچیان همچنین در مورد فعالیت احزابی مانند نهضت آزادی و جبهه ملی نیز گفت: این احزابی که دریچه اطمینان بودند فعالیت سیاسی می‌کردند اما این طور نبود که نظام شاه را بزنند.

وی همچنین با بیان اینکه هر کس دوره شاه برای امام صلوات می‌فرستاد زندان و شکنجه داشت. صلوات انتقاد از شاه که نیست که اگر برای نام امام صلوات می‌فرستادند او را می‌گرفتند، تصریح کرد: نظام ما آنقدر قدرتمند است که هیچ نیازی به جلوگیری از آزادی ندارد. استبداد نشانه ضعف است و ضعف حکوکت است که دیکتاتوری می‌کند. همه دستگاه حکومتی شاه ضعف داشت که از یک صلوات هم می‌ترسید، چه رسد به یک انتقاد! آمریکا دیکتاتور است، بنابراین هر کشوری یا جایی علیه او کار می‌کند می ترسد و دیکتاتوری می‌کند. این گروه‌های سلفی چرا آنقدر خشن و بی‌رحم‌اند و می‌کشند؟ برای اینکه حق نمی‌گویند.

عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی در مورد دموکراسی مد نظر بازرگان نیز اظهار داشت: نظام جمهوری اسلامی با میدان دادن به دیگران که خود را مطرح کنند آزادی می‌دهند، این نوع آزادی از قدرت در کشور است و آن نوع آزادی‌های لیبرالی غربی و بازی‌های سابق بر این می‌گفتند دموکراسی «سوپارنویی» می‌شود و می‌توان گفت گفت دموکراسی بازرگانی است که از اسلام دور است و آزادی نیست و آنها زمینه دادن به دشمنان آزادی و اسلام است.

مشروح گفت‌وگوی خبرگزاری تسنیم با اسدالله بادامچیان را در زیر می‌خوانید:

تسنیم: آقای بادامچیان! شما در تیم استقبال از حضرت امام(ره) بودید. ایشان بعد از این‌که به ایران تشریف می‌آورند، در بهشت‌زهرا(س) سخنرانی می‌کنند و می‌فرمایند:"من دولت تعیین می‌کنم" و "توی دهان این دولت می‌زنم"؛ فضا به‌گونه‌ای بود که هنوز هم وقتی آن مراسم و سخنرانی از تلویزیون پخش می‌شود، برای همه جذابیت دارد و حال و هوای آن به‌خاطر اقتدار حضرت امام(ره) و شکوهی که ایشان در میان مردم داشتند، تازه است. از حال و هوای آن روز و تیمی که به استقبال امام(ره) رفتند برای ما بگویید...

- بادامچیان: با تبریک ایام دهه مبارک فجر، ما امسال وارد سی‌وششمین بهار آزادی اسلامی می‌شویم. ورود امام(ره) به ایران نقطه عطفی در تاریخ ایران، اسلام و تاریخ انقلاب‌اسلامی است. ورود امام(ره)، ورود یک شخصیت نیست. وقتی مرحوم آیت‌الله کاشانی از لبنان آمد، از او استقبال کردند و استقبال خیلی باشکوهی هم بود. در زمان سن من خیلی کم بود؛ البته الان هم جوان هستم(خنده) اما آن غیر از آمدن امام(ره) بود. آمدن امام(ره) به معنای رفتن شاه، رفتن نظام چندهزار ساله ستم‌شاهی و درهم شکستن سلطه استعماری صد و اندی ساله غرب بر ایران بود.

معنای ورود امام(ره) آغاز حکومت اسلامی و یک نظام اسلامی بود، لذا امام(ره) می‌فرمود که شاه باید برود تا من بیایم؛ بنابراین شاه را بیرون کرد و آمد. این حادثه عظیم که نقطه‌عطفی است، نیاز به یک بررسی و تحقیق همه‌جانبه و همه‌سو نگرانه دارد؛ به دور از دوستی‌ها و عشق‌هایی که هست. این بررسی باید بر اساس یک واقعیت تاریخی آرمان‌گرایانه و واقع‌نگرانه باشد. آیا آمدن امام(ره) در سال 57، اتفاقی ناگهانی بود و در سال 56 یا 57 حادث شد؟ خیر؛ در 13 بهمن 1341 ما خدمت امام(ره) رسیدیم. در ششم بهمن آن سال، رفراندوم شاه انجام شده بود. این رفراندوم برای اصلاحات اراضی و سهیم‌شدن کارگرها نبود، بلکه بهانه‌ای بود که رفراندوم رسمیت یابد؛ چراکه این اقدام از نظر قانون اساسی مشروطه، غیرقانونی و غیررسمی است و شاه مصدق را به‌خاطر همین رفراندوم محاکمه کرده بود. آنچه در رفراندوم دوم مورد سوال قرار گرفت، این بود که ایران کشوری لائیک، سکولار و غیرمذهبی باشد یا براساس قانون اساسی مشروطه اداره شود که در متمم آن نوشته شده: «ایران، کشور شیعه اثنی‌عشری است و این موضوع تا ظهور امام زمان(عج) لا یتغیر است.»

غرض، براندازی اسلام از ایران توسط آمریکایی‌ها بود. البته شاه هم مقاومت کرد و می‌گفت مقابله و تغییر این مذهب، به همین سادگی نیست و ما از عهده آن برنمی‌آییم ولی آمریکایی‌ها مثل همه حماقت‌های سیاسی‌شان گوش ندادند. در نتیجه شاه آمد و علما و مراجع قم متوجه شدند. پس از آن، حاج آقا روح‌الله کمالوند خرم‌آبادی را به دربار شاه فرستادند که چرا این کارها را می‌کنید؟ شاه صراحتا به او گفت که من مجبورم این کار را بکنم؛ به دلیل اینکه از الزامات بین‌المللی است. به آقایان علما بگویید اگر من این کار را نکنم، من را می‌کشند و کسی را می‌آورند که محراب و مدرسه را بر سر شما خراب می‌کند، این پیغام او بود.

ما از دوم بهمن 1341 به منزل آیت‌الله خوانساری در بازار تهران انتهای بازار عباس‌آباد رفتیم و تظاهرات راه انداختیم؛ با شعار "نصر من‌الله و فتح قریب" به سر بازار آمدیم و شعار دادیم که این رفراندوم قلابی مخالف اسلام است. ما این اعتراض را تا 5 بهمن دنبال کردیم که البته درگیری‌هایی پیش آمد، بازار بسته شد و حتی زد و خورد هم صورت گرفت. در آن روز، آن‌قدر به سر من باتوم خورده بود که مثل سنگلاخ قلمبه شده بود و مجبور شدم در تظاهرات علیه شاه، کلاهی بر سرم بگذارم.

در روز 6 بهمن تظاهرات نکردیم تا شاه بازی در نیاورد و معلوم شود که رفراندوم چه‌قدر کم‌رونق است. اگرچه معلوم بود که کسی نرفت رای بدهد ولی گفتند که ما نزدیک 5 میلیون رای آوردیم و برنده شدیم. جمعه بعد، دوستان خدمت امام(ره) رسیدند. وقتی امام(ره) آمدند قرار بود آقای عسگراولادی صحبت کند. همه افسرده بودند و می‌گفتند که شاه موفق شده و از این به بعد نقشه‌های ضد اسلامی‌اش اجرا می‌شود. شرایط به‌گونه‌ای بود که هیچ‌کس حال حرف زدن نداشت و حتی مرحوم عسگراولادی هم نتوانست حرف بزند.

وقتی امام(ره) دیدند که همه دوستان چنین وضعیتی دارند، فرمودند: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، لا حول و لا قوه الا بالله العلی‌العظیم... شاه تصور کرده است که ما را در جایی قرار داده که نه راه پس داشته باشیم و نه راه پیش اما به حول و قوه الهی ما او را در جایی قرار خواهیم داد که نه راه پس داشته باشد نه راه پیش! در سال 57 همین اتفاق افتاد؛ نه آمریکا او را می‌پذیرفت، نه آفریقا و نه اروپا. انور سادات خائن در مصر، دخترش را به پسر شاه داد تا ثروت شاه را به دست آورد. یعنی او هم دنبال منافعش بود.

***سال 54 متوجه انحراف سازمان مجاهدین خلق شدم

وقتی خاطرات آخرین روزهای شاه را که ویلیام کراست نوشته و فرح هم نوشته بررسی کنید، می‌بینید که شاه هیچ جایی نداشت؛ او نه راه پس داشت و نه راه پیش. پس این مساله ساده نیست، در طول این شانزده‌و‌نیم سال امام قدم‌به‌قدم و مرحله به مرحله انقلاب را اداره کرد و در سال 53 که من وارد زندان کمیته مشترک شدم با آقای صادق زیبا کلام 40 روز در انفرادی بودیم. آنجا اطلاعاتی که گرفتم متوجه شدم سازمان مجاهدین خلق منحرف شد.

*** شهید رجایی چریک سیاسی و من چریک همه جانبه سازمان مجاهدین بودم

مرحوم شهید رجایی چریک سیاسی و من چریک همه‌جانبه بودم. از وقتی که ما وارد زندان قصر در سال 54 شدیم، متوجه انحراف سازمان شدیم و دریافتیم که مجاهدین خلق سازمانی دروغ گوست که نمی‌شود فعلاً با آن جنگ کرد؛ ما با آنها به تدریج برخورد کردیم و کم‌کم روشن شد و بعد از آن فدایی خلقی‌ها همدیگر را لو دادند و کشتند و انحراف علنی شد و روحانیت هم از آنها جدا شدند. ما نقل فتوا را که در اوین دادیم، نتیجه این شد که یک نا امیدی عجیب به مردم دست داد. در زندان هم که مرحوم آقای طالقانی راه می‌رفت، بی‌اختیار می‌گفت چرا این چنین شد؟! دیگر نمی‌شود و مردم اعتماد نمی‌کنند.

بعد در آن ماجرا بررسی کردیم که چه باید کرد؟ ما طرحی ریختیم که براساس آن بایستی از زندان بیرون بیائیم و در مقابل رژیم نباشیم زیرا آقایان علما همه به اتفاق گفتند امام و توده مردم به شما اعتماد و اعتقاد دارند و شما هستید که پختگی و سابقه تشکیلاتی دارید، می‌توانید مبارزه را ادامه دهید. بر همین اساس ما به بیرون از زندان رفتیم. من نیمه دوم 56 آزاد شدم؛ آقای عسگر‌اولادی آخر 55 با آقای مطهری آزاد شدند و بقیه هم نشستند و برنامه‌ریزی کردند.

آقای مطهری در اردیبهشت 56 خدمت امام رفت و گزارش تمام جریانات داخل را داد. این در حالی بود که همه ناامید بودند و فکر می کردیم باید برویم ده سال کار فرهنگی کنیم اما امام یک پیغام به ما دادند و فرمودند به برادران بگویید که ریشه شجره خبیثه پهلوی در ایران از خاک بیرون است، جمع شوید، همت کنید و برای همیشه آن را از خاک میهن اسلامی‌تان بیرون اندازید. این تقریبا عین متنی است که آقای مطهری برای دوستان از آنجا آورده بود. دوستان دور هم جمع شدند تا ببینند چه باید بکنند؟

در اولین جلسه‌ای اول جاده چالوس در باغ آقای حاج باقر تحریریان که صاحب کارخانه خودکار بیک است، رفتیم.کنار رودخانه در هوای پاییز که نم‌نم باران می‌آمد، نشسته بودیم. پیش‌بینی کرده بودیم که اگر ساواک آمد و گفت شما چه می‌کنید؟ بگوئیم داریم تفریح می‌کنیم و اینجا که جای انقلاب نیست. در آن باغ اولین هسته شورای انقلاب و تشکیلات تشکیل شد، از مجموع این شورا تعدادی شهید شدند. از علما آقایان بهشتی، مطهری، باهنر، محلاتی و ربانی املشی و از خودمان آقایان عراقی، درخشان، صادق اسلامی، لاجوردی و کچویی شهید شدند. قرار بود این هسته مرکزی آدم‌های مطمئن با ضریب 100 باشند و پیرامون آن از همه استفاده کنیم. البته باید بگویم که شورای انقلابی که آقای بازرگان در آن بودند، شورای انقلاب به معنای واقعی نبود و شورای انقلاب برای اداره امور حکومتی بود که بنی‌صدر و بقیه حضور داشتند.

در کاری که در این مدت انجام و سازماندهی شد و همچنین راهپیمایی‌ها از مجموعه‌ای که در جاده چالوس تشکیل شد، در سال 57 که اقتداری به وجود آمد، یادم است با شهید اسلامی که مثل شهید عراقی موثر بود، در روز 28 صفر که در حال بازگشت از راهپیمایی بودیم، گفتم که آقای اسلامی دیگر حالی برای راهپیمایی نداریم و ماه صفر هم تمام شد، گفت که خدا می‌رساند. نصفه شب زنگ زد و گفت که آقای مطهری گفته امام می‌خواهد بیاید و صبح ساعت 5 در منزل آقای مطهری باشید. آن موقع ساعت 5 صبح هنوز اذان گفته نشده بود. ما در این راهروهای خانه مطهری نشستیم و نماز را خواندیم و آقای مطهری بحث کردند که امام می‌خواهند بیایند و فرمودند جایی که می‌خواهم بیایم باید از میدان توپخانه پایین‌تر باشد.

*** توصیه‌های امام برای محل سخنرانی‌اش در 12 بهمن

امام فرموده بودند «این محل نباید شمال شهر و محل اشخاص و دولتی باشد، باید جایی باشد که شبهه‌ای درباره آن نیست؛ بعد از فرودگاه یک‌راست می‌خواهم به بهشت زهرا و زیارت شهدا بروم.» یکی از دوستان گفت که امام چرا این راه طولانی را با بودن حکومت رژیم شاه و ژنرال هایزر در ایران و هئیت مستشار می‌رود؟ این خطر دارد ولی آقای مطهری گفت امام تصمیمش را گرفته و با این بحث‌ها هم از صحنه کنار نمی‌رود و می‌خواهند به بهشت زهرا بروند. در آنجا بود که کمیته استقبال از امام شکل گرفت.

تسنیم: چه کسانی در کمیته استقبال از امام (ره) بودند؟

- بادامچیان: در این کمیته من، شهید مطهری، شهید مفتح و شهید محلاتی عضو بودیم.

تسنیم: و فقط الان شما هستید تا آن خاطرات را برای ما بگویید...

- بادامچیان: علت این است که فامیلی هر سه تای آنها میم داشته (خنده) آنها به شهادت رسیدند. انشالله خدا من را محروم نگذارد.

از آنجا کار را برنامه‌ریزی کردیم و همان‌جا مشخص شد که محل استقرار امام در مدرسه رفاه باشد، زیرا این مدرسه مال خودمان( موتلفه) است و همه ویژگی‌ها را دارد. همان جا پیشنهاد کردیم که یک جای دیگر را هم داشته باشید که اگر مشکل پیش آمد...

*** مدرسه رفاه برای اقامتگاه امام پیشنهاد شد

تسنیم: مدرسه رفاه برای چه کاری در نظر گرفته شده بود و چرا؟

- بادامچیان: برای اقامتگاه امام. گفتم که امام فرموده بود آنجا برای خودمان است و مشکل ندارد. دومین مکان مدرسه علوی بود که آقای شفیق یا آقای حاج محسن ربانی پیشنهاد دادند. قرار شد بعداً آقای مطهری بروند و مدرسه علوی را ببینند ولی مدرسه رفاه را چون می‌شناختیم، قبول کردیم.

*** ماجرای حضور نهضت آزادی‌ها در ستاد استقبال امام (ره)

در مرحله بعد ما به دنبال این بودیم که برای امام ستاد تشکیل دهیم و این ستاد بتواند همه جنبه‌های کار را بدون ارتباط ظاهری با آن مجموعه پنهانی انجام دهد. یک هفته بعد آقای بهشتی ما را خواست و من شهید اسلامی، شهید حسن اجاره‌دار و محلاتی رفتیم خدمتشان. آقای بهشتی گفتند که امام نظرشان این است که همه با هم باشیم و ما هم نظرمان این است که وقتی امام می‌آیند همه جریان‌ها و گروه‌ها از ایشان استقبال عمومی کنند و این نباشد که فقط یک تیم در صحنه باشد، لذا پیشنهاد من این است که نهضت آزادی و دوستان آن طرفی در منزل آقای تهرانچی جلسه‌ای دارند؛ آن‌ها هم برای ورود امام برنامه‌ریزی استقبال می‌کنند؛ شما بروید سراغشان و با اینها همراهی کنید. شهید اسلامی گفت که آقای بهشتی! در آنها آدم‌های نفوذی هست و امام این‌ها را و این‌ها هم امام را قبول ندارد، بنابراین چرا باید با این‌ها همراهی کنیم؟ همین جوری می‌گفت که نمی‌شود.

شهید حسن اجاره‌دار جوان و انسان ویژه‌ای هم بود -خدا رحمتش کند- گفت که آقای بهشتی این‌ها جز دردسر هیچ کاری نمی‌کنند؛ یک موش در آش می‌اندازند و بعد هم می‌خواهند شریک شوند، این‌ها که در انقلاب نقشی نداشتند. آقای بهشتی هم گوش می‌داد. آقای محلاتی هم گفت که شما علما و آقای مهدوی‌کنی را چه‌طور می‌خواهید راضی کنید که برویم با این‌ها همراه شویم؟ من گفتم آقای بهشتی ما که همه کارهایمان را می‌کنیم، چه نیازی به این‌هاست؟ این‌ها را با تشریفات می‌شود بیرون نگه‌داشت. اگر این‌ها داخل صحنه بیایند، ای کاش موشی که در آش را بگویند با هم شریک باشیم، ولی می‌گویند «انا صاحب» و صاحب‌اش می‌شوند و ما را بیرون می‌کنند و همه چیز را خراب می‌کنند.

بین حرف من، ایشان خندیدند و فرمودند که حرف‌های شما کاملا درست است، اما الان ما باید همه با هم حرکت کنیم لذا شما بروید پیش نهضتی‌ها. اسلامی و اجاره‌دار گفتند ما را از این ماموریت معاف دارید ولی من و محلاتی گفتیم که ما می‌رویم. آقای بهشتی گفتند شما چه آقای بادامچیان می‌روید؟ گفتم که بله می‌روم. به هر روی با آقای محلاتی خانه تهرانچی رفتیم و دیدیم که گوش تا گوش نشسته‌اند؛ صباغیان و محمد توسلی و همین دار و دسته نهضتی‌ها همه جمع‌اند.

تسنیم: ابراهیم یزدی یا پیمان بودند؟

- بادامچیان: پیمان نبود؛ ابراهیم یزدی هم در نوفل‌لوشاتو بود و بعد هم یکی یک کمیته تبلیغات را تقسیم کرده بودند. ما هم آرام گفتیم که آمدیم همراهی کنیم. گفتند که بیایید زیر مجموعه ما ولی ما گفتیم با شما همکاری می‌کنیم ولی زیر مجموعه شما نمی‌شویم. یادم هست بعد از آن به خانه حاج ربانی در خیابان ایران رفتم و آقای مهدوی و انواری بودند. در آنجا آقای محلاتی گزارش داد و داد این‌ها هوا رفت که این‌ها چه کسی هستند که می‌آیند و اسرار ما را لو می‌دهند؟ به قول دکتر مصدق در این‌ها آدم‌های از ما بهتران هست.

منتهی بحث شد که می‌خواهیم همه با هم باشیم و ما مراقب هستیم و شما نگران نباشید. آقای مطهری هم که تایید کرد به جهت اینکه آقایان نسبت به ایشان احترام ویژه‌ای می‌گذاشتند، چیزی نگفتند و قبول کردند و ما با هم مخلوط شدیم و شورای مرکزی کمیته استقبال از امام 7 نفره را تشکیل دادیم. اکثریت هم کار دست ما بود. 3 نفر دیگر آقای تهرانچی و صباغیان از نهضت آزادی و آقای شاه حسینی از جبهه ملی بودند.

*** نهضت آزادی‌ها در کمیته استقبال چه بلاهایی سر ما آوردند

این 3 نفر هر روز برای ما بازی در می‌آوردند. این سه نفر محمد توسلی و مرحوم دکتر حسین عالی هم به عنوان علی‌البدل اضافه کرده بودند و ما هم مشکل نداشتیم زیرا عالی از خودمان بود و آقای محمد توسلی هم می‌دانستیم مثل این‌هاست. این کمیته خاطرات ویژه‌ای دارد ولی بدانید این‌ها چه بلایی سر ما می‌آوردند. یک روز آقای اجاره‌دار پهلوی من آمد و گفت برای امام تشریفات سلطنتی می‌چینید این‌ها (نهضتی‌ها) رفتند یک مشت موتور‌سوار مثل افسران شاه با لباس افسری و دستکش سفید، جور کردند که در حیاط مدرسه رفاه دور می‌زنند. از بالا نگاه کردم و دیدم راست می‌گوید؛ گفتم که چه کسی به این‌ها گفته این کار را بکنند؟ صباغیان گفت که امام، امنیت لازم دارد. گفتم امنیت لازم دارد، تشریفات سلطنتی نه، مگر شاه دارد می‌آید. گفتیم موتور مخفی می‌گذاریم. یک بیانیه هم صادر کردیم که کسی طاق نصرت نزند و گوسفند نکشد و کارهای تشریفاتی طاغوتی نکند. متن بیانیه را من با نظر و تصحیح آقای مطهری و آقای بهشتی نوشتم.

ما برای خروج امام از بهشت زهرا چهار راه در نظر گرفته بودیم. اداره بهشت زهرا دست من بود و مدیر تبلیغات هم بودم. راهپیمایی سال 56 و 57 با همراهی ما و آقای تهرانچی شکل می‌گرفت و در این برنامه هم مسئول اداره بهشت زهرا بودم. آقای مطهری هم مسئول اداره فرودگاه بود. در این گیر و دار قرار بود نهضت آزادی‌ها به من بگویند که امام را از کدام راه ببریم. وقتی از فرودگاه مهرآباد بیرون آمدند، نهضت‌آزادی‌ها می‌خواستند سوار ماشین امام شوند و برای مردم کنار امام دست تکان دهند ولی حاج احمد نگذاشت و گفتند فقط من، امام و محسن‌رفیق‌دوست که راننده بود باید در ماشین باشیم.

با این حال، آن‌ها عصبانی شدند و ارتباطشان را با من قطع کردند، هر چه من خواستم توسط بی‌سیم سازمان برق با این‌ها صحبت کنم، لج کردند و کار را رها کردند. در این موقعیت امام بین دو میلیون جمعیت بود و راه‌ها هم بسته بود. قرار بود امام را با بالگرد بلند کنیم و بفرستیم و این‌ها به ما اطلاع دهند که از کدام راه امامم را بفرستم که به جایی که قرار بوده برسند؟! به همین علت در این مدتی که امام می‌فرمودند "من تو دهن این دولت می‌زنم و به نمایندگی از ملت دولت تعیین می‌کنم"، من حضور نداشتم زیرا وقتی دیدم این‌ها همراهی نمی‌کنند و الان است که سخنان امام تمام شود، به ناچار دویدم پهلوی آقای ناطق که فکری کنید. او گفت:«این آقایان راه را نمی‌گویند، بروید بیرون و ببنید چه می‌کنید. اگر توانستید تماس بگیرید.» با اینکه باید من پشت سر امام باشم اما چاره‌ای نبود، ول کردم و رفتم کنار که آن مساله را حل کنم. این کارشکنی این‌ها بود ولی خب در عین حال با هم بودیم.

*** نهضت آزادی‌ها در تشریفات امام (ره) کارشکنی می‌کردند

تسنیم: با این تفاسیر می‌خواهید بگویید نهضت‌آزادی‌ها حتی در تیم استقبال و قضایای تشریفات امام هم کارشکنی می‌کردند؟!

- بادامچیان: از این بدتر هم بود. ما قرار گذاشتیم که وقتی امام وارد فرودگاه شدند، یک دانشجو خیر مقدم بگوید. برای انتخاب شخص مناسب، بعضی‌ها را بالا آوردیم و آزمایش کردیم. شهید مطهری را خدا رحمت کند، پسر بزرگ ایشان (نه علی) مقاله خواند یک آقای دیگری به نام شادنوش و کسان دیگر هم خواندند. آقای مطهری خودش گفت که پسر من خوب نخواند! آنقدر انسان ویژه‌ای بود با این که یکی دو تا از آقایان گفتند که این پسر شماست و دانشجو هم هست، فرمودند که او نتوانست و آقای شادنوش بهتر از این خواند. یکی از آقایان گفت که اسم اصلی این آقا شاه‌نوش است و نمی‌شود. من گفتم کاری ندارد "ه" را "دال" می‌گوئیم و او هم از آن ماجرا به بعد فامیلش را عوض کرد و شادنوش شد. امام می‌آید، هم نوش است و هم شاد است.گفتند باشد.

قرار شد که برای بهشت زهرا فرزند شهیدی هم صحبت کند. آقای توسلی گفت انصافاً فرزند بدیع‌زادگان بهتر است. من گفتم نمی‌توانیم از سازمان مجاهدین خلق کسی را بگذاریم زیرا این‌ها با امام همراهی نکردند و سال 49 امام قبولشان نکرد و به دروغ به ما گفتند ما متحد شدیم. چقدر این‌ها آدم‌های دروغگویی بودند. ما زیر بار نرفتیم و من پیشنهاد کردم پسر شهید حاج صادق امانی که دانشجو و مبارز و وسط صحنه بود و صدای او هم بلندگویی بود و نیاز به بلندگو نداشت، بیاید. وقتی او خواند، آقای مطهری از یاد شهید امانی که خیلی به او علاقه‌مند بود خیلی متاثر شد و گفت انصافاً حق آقای امانی در این انقلاب ادا نشده و این که دیدم پسرش این قدر بالنده شده، خیلی خوشحال شدم.

بعد از اینکه آن‌ها در شورای مرکزی پسندیدند، فردایش رفتیم و دیدیم که آقای توسلی می‌گوید که به نظر ما بهتر است که مادر شهیدی هم سخنرانی کند و به امام خیر‌مقدم بگوید. من فهمیدم که می‌خواهد مادر رضایی‌ها را بگوید که از منافقین بودند.گفتم که موقع فرصت نداریم و یک فرزند شهید کافی است. گفتند رای بگیریم. آقای محلاتی هم متوجه شد و مخالفت کرد و آن دو موافقت کردند. شاه‌حسینی هم مخالفت کرد و ما هم مخالفت کردیم ولی آقای مطهری نبود و رای ما سه تا شد، منتهی آقای مفتح حواسش نبود و نفهمید که این‌ها چه می‌خواهند، بنابراین گفت به شرطی که از این گرو‌ه‌ها مخصوصاً سازمان منافقین نباشد، ولی موافقم مادر شهید هم صحبت کند.

آقای توسلی گفت خب! ببینید سه تا موافق و دو تا مخالف و یک موافق مشروط بنابراین رای آورد. من دیدم که مخالفت کنم، بد است گفتم باشد ولی چه کسی؟ گفت حالا شما مخالفید اما انصافاً مادر رضایی‌ها مادر سه تا شهید است و مبارز است. آقای مفتح عصبانی شد و گفت من که گفتم از این گروه‌ها نباشد. من اتفاقاً به همین علت مخالف بودم که آقایان دنبال او هستند از فرزند شهید نشد می‌خواهند از این یک امتیاز برای خودشان بگیرند. به آقای توسلی گفتم که این حرف‌ها را نزن و با آمدن او مخالفت کردم. قرار شد خانم آقای خزعلی که بچه‌اش شهید شده بود و مادر محبوبه دانش که در مراسم 17 شهریور شهید شده بود، باشد که نشد.

روز 11 بهمن بعد‌از‌ظهر وارد جلسه طبقه چهارم مدرسه رفاه شدم، آقای مفتح گفت که آقای بادامچیان الحمدلله قضیه حل شد. امام فرمودند مادر رضایی‌ها صحبت کند. گفتم امام؟! می‌دانستم امام مخالف این‌‌هاست. گفتم آقایان گفتند که امام مخالفت کرده‌اند؟! آقای توسلی گفت امام فرموده‌ است. پرسیدم آقای توسلی، امام فرمودند؟! گفت در پاریس گفته‌اند. گفتم از پاریس گفتند یا امام فرمودند؟ گفتند از پاریس گفته‌اند دیگر. گفتم «این نظر رفیق شما بود،کجا نظر امام است». دیدم با این‌ها چانه زدن فایده ندارد و رفتم خدمت آقای مطهری که رئیس کمیته استقبال بودند، ایشان در جلسه روحانیت شرکت داشتند، بیرون آمدند و موضوع را گفتم که این‌ها امشب نقشه کشیده‌اند که فردا امام می‌آیند. آقای مطهری گفتند «حالا شما چیزی نگو ولی من بالا می‌آیم و شما موضوع را طرح کن».

بالاخره آقای مطهری آمد و من ماجرا را گفتم. آقای مطهری هم گفتند که ما این مسئله را از امام می‌پرسیم، آنها هم ترسیدند. زنگ زدیم به پاریس و آقا سید احمد گفتند که «امام در حال استراحت هستند و دارند خود را برای سفر آماده می‌کنند؛ بعد هم که بیدار شوند، فرصت تلفن نیست. شما اگر حرفی دارید به من بزنید.» آقای مطهری گفت که این حرف را نمی‌شود به شما بگویم، خود امام که بیدار شد به من تلفن بزنید. گفتند «ممکن است فرصت نشود.»آقای مطهری عصبانی شد و گفت «احمد! به خداوندی خدا نمی‌گذارم تو مثل پسر بروجردی شوی زیرا پسر آقای بروجردی مقداری در دفترش اعمال‌نظر می‌کرد. وای به روزگارت اگر امام با من صحبت نکرده به ایران بیاید.» سیداحمد هم بلافاصله ادب و احترام کرد و گفت «آقای مطهری ما در خدمتیم؛ اگر این جوری است، چشم امام بیدار شد تلفن می‌زنم. هر موقع امام بیدار شد، تماس می‌گیرم.» بعد از این در کمیته استقبال بحث شد و آقای توسلی گفت: خب! یک پدر شهید بیاید.گفتیم، چه کسی؟، گفت: آقای احمدزاده از دوستان آقای طالقانی بود که دو پسرش در سازمان مجاهدین منافقین بودند و در زندان کمونیست شده بودند. برای اینکه بدانید پشت پرده آن روز چه خبر بود، این مسائل را می‌گویم زیرا همه خیال می‌کنند که امام همان طور راحت به کشور آمد.

بالاخره! گفتیم اگر قرار شد بیایند، بهتر است که حداقل متن نوشته‌شان را بدهیم. هر چهار متن را من نوشتم. متن را به پدر رضایی‌ها دادیم که به احمدزاده بدهد اما گفت من متن شما را نمی‌دهم، اگر متن را می‌خوانید بیایید اگر نه نیایید. بگذاریم شما بروید از مجاهدین خلق صحبت کنید، اینجا جای گروه‌گرایی و سازمان‌گرایی نیست، با ناراحتی قبول کرد. اینکه این‌ها در بهشت زهرا(س) چه بازی‌ای درمی‌آوردند، طلب شما.

*** نهضت آزادی‌ها از قول امام دروغ گفتند

ساعت دو و نیم بامداد، سید احمد آقا به آقای مطهری زنگ زد. آقای مطهری گفتند شما فرمودید که مادر شهید صحبت کند، درست است؟ ایشان از امام(ره) پرسیدند و امام(ره) فرمودند من چنین حرفی نزدم. من گفتم این‌ها می‌گویند از پاریس به ما گفته‌اند که مادر رضایی‌ها صحبت کند. معلوم شد خود حضرات به این‌ها گفته‌اند. به‌جای امام(ره) قالب کردند در چنین موقعیتی از قول امام(ره) دروغ بگویند؛ یعنی مسائل سیاسی تا این حد مهم است. آقای مطهری گفتند ما چه کنیم؟ امام(ره) فرمودند که من به تهران می‌آیم و می‌گویم، آن‌جا نفرمودند.

*** ماجرای سخنرانی فرزند شهیدی که در 12 بهمن در کنار امام (ره) صحبت کرد

پس از ورود امام(ره) به تهران، بالا آمدن ایشان از جایگاه زیباترین لحظه حیات من است. بعد از 14 سال گذراندن دوره سخت شکنجه و زندان، امام(ره) را یک‌مرتبه در کنار خود دیدم؛ وقتی سلام کردم، ایشان لبخند زدند، لحظاتی به من نگاه کردند و گویی دنیا را به من دادند. خستگی همه شکنجه‌ها از بین رفت. خنده امام(ره) به قدری مستم کرده بود که حواسم نبود ایشان رفتند و پشت به خبرنگارها نشستند. گفتم آقا! لطفا بلند شوید و رو به این طرف بنشینید که ایشان هم جابه‌جا شدند. من به محضرشان گزارش دادم که قرار است بعد از تلاوت قرآن، سرود خوانده شود و سپس یک فرزند شهید، یک مادر شهید و یک پدر شهید، خیر مقدم بگویند اما امام(ره) فرمودند یک نفر بیشتر صحبت نکند.

آقای احمدزاده کنار من نشسته بود اما قبل از اینکه امام(ره) بیایند، به من گفتند که احمدزاده می‌گوید من صحبت نمی‌کنم. گفته بود می‌خواهم با نفسم مبارزه کنم. به احمدزاده گفتم که چرا نمی‌خواهید صحبت کنید؟ گفت که من احساس می‌کنم این‌جا نفس بر من غلبه می‌کند. گفتم این‌جا جای مبارزه با نفس نیست و ما مراسمی داریم که باید طبق برنامه باید اجرا شود، تو چرا این برنامه‌ها را به هم می‌زنی؟ مراسم تاریخی است. گفتم تو حق نداری شخصا تصمیم بگیری؛ ما تصمیم گرفتیم. با نارضایتی قرار شد که مبارزه با نفس نکند. وقتی امام(ره) گفت یک نفر، همین آدم از جا پرید و گفت ما باید صحبت کنیم. گفتم: خیلی خوب ببینیم چه می‌شود، بنشینید. گفت نه ما باید صحبت کنیم. پرسیدم قبل از قرآن می‌خواهید صحبت کنید؟ گفت نه ولی ما باید صحبت کنیم. گفتم حالا بنشین قرآن را بخوانند. خانم رضایی‌ها را هم پایین نگه داشته بودند که وقتی فهمید امام(ره) این را گفته‌اند، دوید که از پشت جایگاه بیاید بالا.

خدا رحمت کند شهید درویش برادر احمدرضا درویش کارگردان را؛ او از بچه های ما بود و ماموریت داشت که نگذارد کسی بالا بیاید. از داش‌مشتی‌های ناب جنوب شهری هم بود که خیلی بچه پاکی بود و در جبهه شهید شد. وقتی خواست بالا بیاید، او نگذاشت و گفت به من گفته‌اند کسی بالا نیاید. گفت ما باید بالا برویم. پشت پیراهن خانم رضایی‌ها را گرفت، او را پرت کرد و با تندی گفت که ما این‌جا هستیم و نمی‌گذاریم کسی پایش را از این‌جا بالا بگذارد. او هم دید که اوضاع خراب شده و من در این گیر و دار ایستاده‌ام. به قاسم امانی گفتم که حواست جمع باشد و به محض این‌که تمام شد، معطل نکن و برو خیر مقدم را شروع کن؛ نباید به این‌ها اجازه دهیم که در روز ورود امام(ره) بازی سیاسی راه بیاندازند. او را آماده نگه‌داشتم و به محض این‌که آقای مرتضایی‌فر گفت اکنون، میکروفون را از دستش گرفتم و گفتم هم‌اکنون فرزند شهید به محضر امام‌امت خیرمقدم می‌گوید، قاسم امانی شروع کرد. این آدم مبارزه با نفس هم «وا» رفت.(خنده)

آن‌جا امام(ره) صحبت کردند و این آقایان هم که ارتباط را قطع کردند و قهر کردند. ما پیش‌بینی کرده بودیم که وقتی امام(ره) می‌خواهند بالا بیایند، ممکن است ماشین‌شان را نگذارند و بالگرد را به این علت فرستادیم که ایشان را بالا بیاورد. وقتی ماشین سوخت، من از طریق بی‌سیم به خلبان گفتم که ماشین امام(ره) وسط بهشت‌زهرا(س) گیر کرد؛ بروید و ایشان را بیاورید. در آن‌جا سیم‌های برق بود و محل چندان امنی نبود.

خلبان انصافا خیلی ماهر بود و از روی عشق و ایمان کار می‌کرد و شوق داشت؛ رفت و امام(ره) را آورد. اگر ما به مردم می‌گفتیم که امام(ره) در هواپیما هستند، مردم اجازه نمی‌دادند که کسی بیاید. من برای این‌که حواس مردم پرت شود، گفتم برادرها و خواهرها همه بنشینند؛ حتی صدایم در فیلم هست. سه صف محافظ گذاشته بودیم که مردم به جلو هجوم نیاورند اما 30 صف هم فایده نداشت. این بحث ذهن مردم را درگیر کرد؛ یک عده خواستند بنشینند و عده دیگری نمی‌خواستند. این‌ها حرف‌شان شده بود و سرشان گرم شد که از بالگرد غافل ماندند. بالگرد نشست و امام(ره) از یک صف کوچه‌مانند که باز کرده بودیم بالا آمدند. برای رفتن امام(ره) هم با آقای ناطق همین کار را کردیم و یک صف درست کردیم. امام(ره) که از بالا به پایین آمدند، مادر رضایی‌ها به وسط کانالی که درست کرده بودیم دوید و شروع به صحبت با امام(ره) کرد. ما واقعا حساب نکرده بودیم که ممکن است چنین اتفاقی بیفتد.

4 دقیقه فرصت برای امام(ره) در نظر گرفته بودیم که پایین بیایند و سوار هواپیما شوند. این 3 حلقه مقاومت ما، 3 تا 5 دقیقه می‌توانست مقاومت کند تا بالگرد بلند شود. این خانم امام(ره) را نگه‌داشت و شروع به عکس گرفتن کرد؛ غافل از این‌که ما این کانال را طوری گذاشته بودیم که برداشته نمی‌شد. گفت که ما شهید دادیم و شکنجه‌ها دیدیم؛ امام(ره) فرمودند آن‌هایی که شهید شدند، اجرشان نزد خداست. خانم چیزی نگفت و ادامه داد که انشاءالله خداوند به همه شهدا جزای خیر بدهد.

امام(ره) 4 دقیقه معطل شدند اما همین مسئله باعث شد که ایشان به بالگرد نرسند. هلی‌کوپتر بلند شد و مردم هجوم آوردند. من خیال کردم که امام(ره) سوار شده‌اند. کار را به دیگران سپردم و شروع به جمع کردن وسایل روی جایگاه کردم. یک‌مرتبه دنیا دور سرم چرخید. گفتند امام(ره) سوار بالگرد نشده اما بالگرد پرواز کرده است؛ امام(ره) وسط جمعیت است و مردم هجوم آورده‌اند، یکی قمه کشیده و دیگری کمربندش را درآورده. برای امام احساس خطر می‌کنند و می‌خواهند خطر رفع شود. بلافاصله دستور دادم که روی جایگاه را خالی کنند و چند نفری را که بالا بودند به پایین فرستادم و گفتم امام(ره) را بیاورید بالا. امام(ره) تقریبا بی‌حال شده بودند و عبا و عمامه‌شان هم رفته بود. عبای آقای مفتح را گرفتم و روی ایشان انداختم که تنفس‌شان در اثر گرد و غبار و باد آرام شود. ایشان را خواباندم و گفتم آمبولانس‌ها بیایند.

سه، چهار نفر از بچه‌های قوی امام(ره) را بدون این‌که کسی متوجه شود، دوره کردند تا کسی نداند چه کسی در آمبولانس است و کدام آمبولانس است. امام(ره) را به درون آمبولانس انتقال دادیم و آمبولانس آژیرکشان رفت. مردم هم راه را باز کردند. به خلبان هواپیما گفتم این دو تا آمبولانس را دنبال کن و بیرون از بهشت‌زهرا(س) هر جا فرصت شد، فرود بیا و مسافرت را سوار کن. این‌ها رفتند و از آن‌جا دور شدند اما چون آقای ناطق می‌دانست بالگردی که بالای سرشان می‌آید همان است، از مسیر خاکی رفتند، بالگرد نشست، امام(ره) را سوار کرد و ایشان را به طرف بیمارستان برد.

امام چهار مسیر برای خروج داشت اما این حضرات راه را قطع کردند و من نتوانستم بگویم که از کدام راه امام را ببرند. خود آقای ناطق توانستند با لیاقت و کفایت اداره کنند. در این مراسم عظیم و در روزی که امام می‌آمدند، این اتفاقات افتاد. در حقیقت وقتی امام(ره) آمد، حکومت اسلامی و اسلام انقلابی آمد. اسلام روشنفکری، تحجر و جمود می‌رود و امام(ره) می‌آیند. آقای دکتر عارف در خاطراتش می‌گوید که وقتی بالگرد آمد و امام(ره) جلوی ماشین مانده بودند، به ایشان گفتم که شما با بلندگوی دستی برای مردم صحبت کنید اما ایشان گفتند: نخیر قرار است در جایگاه صحبت کنم. آقا خیلی منظم بودند. در بهشت‌زهرا(س) بحث این بود که اول گفتند به چه دلیل نسل گذشته برای ما سلطنت تعیین کرده و ما باید سرنوشت‌مان را خودمان تعیین کنیم. در مساله دولت به این‌جا رسید که "من دولت تعیین می‌کنم و توی دهان این دولت می‌زنم" که در اینجا مردم کف زدند.

*** سخن امام که «دولت تعیین می‌کنم» فاتحه شاه را خواند

خدا رحمت کند آقای مرتضایی‌فر را که گفت تکبیر؛ من هم دنبال آن کارهای خروج امام(ره) بودم ولی در عین حال مراقب هم بودم. این بیان امام(ره) که "من دولت تعیین می‌کنم" در این جمعیت نزدیک دو میلیون نفره اوضاع دولت را تعیین کرد و فاتحه شاه را خواند. آمریکا تصمیم گرفته بود که بختیار باشد و مهره‌ای بدلی جای شاه بیاید اما امام(ره) در همان بهشت‌زهرا(س) فاتحه دولت بختیار را خواندند و راه را به مردم نشان دادند. بنابراین آمدن امام(ره) در آن‌جا یک قدرت عظیم انقلاب بود، موقعیت امام(ره) و انقلاب را تثبیت کرد و زنگ پایان حکومت ستم‌شاهی بود.

اقتدار مردم و انتظاماتی که داشتیم بسیار قابل‌توجه بود. ما قرار گذاشتیم در روزی که امام(ره) می‌آیند سراسر تهران امن باشد. این در حالی بود که تهران نزدیک چهار میلیون نفر جمعیت داشت. این 65000نیروی انتظاماتی که راه انداختیم، کمیته شورای مخفی بود نه کمیته استقبال. شورای مخفی 12 منطقه برای راهپیمایی در منزل شهید اسلامی در خیابان ایران، کوچه روحی جمع می‌شدند و آقای شهید اسلامی، کچویی، حسین مطیعی که شاعر و پدر شهید بود، آقای اصغر نوروزی عضو انجمن معلمان، فروتن سپاه که الان دماوند است و آقای اکبر صالحی هم بودند که 12 تا سر پل بودند.

65000 نیرو یعنی یک لشکر تنظیم کردیم که یک نفر نفوذی در آن نبود؛ اما یک ریال پول یا یک تقدیرنامه هم به کسی ندادیم. یعنی همه به عشق امام(ره) و انقلاب و صادقانه آمدند و با نهایت زیبایی و صفا کار کردند و کارشان تمام شد و رفتند. آن روز بیش از 500 نیرو را از فرودگاه تا بهشت‌زهرا(س) و در تمام نقاط تهران چیدیم. چیزی که مردم نمی‌دانند این است که مراقبت کردیم و یک سرقت منزل یا مغازه در آن روز در تهران انجام نشد یا یک قتل یا دعوا اتفاق نیفتاد. روز 12 بهمن، امن‌ترین، شادترین، زیباترین و باصفاترین روز بود که یک ملت با عشق و علاقه با هم بودند.مثلا بچه‌های سازمان برق کنار من بودند و با بی‌سیم ارتباط می‌گرفتند.

وقتی هواپیمای امام(ره) به مرز ایران نزدیک شد، مردم زار زار گریه می‌کردند. وقتی پرسیدم که چرا گریه می‌کنید؟ گفتند الان که امام(ره) به ایران می‌آیند، خطر دارد و ممکن است هواپیمای ایشان را با موشک بزنند. وقتی هواپیما وارد شد و به بالای فرودگاه آمد، من لحظه به لحظه گزارش می‌دادم. این‌ها بالا و پایین می‌پریدند و از شادی نمی‌توانستند سر پا بایستند؛ داد می‌زدند که آقای بادامچیان امام(ره) آمد. سه، چهار تایی با هم داد می‌زدند. هواپیما در بالای فرودگاه شروع به چرخیدن کرد و من دیدم همین آدم‌هایی که با نشاط بالا و پایین می‌پریدند زار زار گریه می‌کنند. پرسیدم چه شده؟ گفتند: اگر ننشیند، چه می‌شود. گفتم: اتفاقی نمی‌افتد. هواپیما نشست و آنها دوباره شاد و خوشحال با قهقهه می‌خندیدند که هواپیمای امام(ره) نشست. کمی طول کشید که در هواپیما باز شود و دوباره گریه شروع شد. گفتم: چرا اینطور می‌کنید؟ نمی‌توانستند تحمل کنند و واقعا طاقت نداشتند. در هواپیما که باز شد، خندان داد می‌زدند که امام(ره) از پله‌ها پایین آمدند. امام(ره) به سمت ماشین رفتند و سوار آن شدند. این نمونه‌ای بود از یک روز شاد، زیبا، الهی، خدایی و معنوی.

چون امام(ره) یک جنبه سلبی داشتند و یک جنبه اثباتی و اصلا گفتمان اصلی در اسلام همین است و کلمه لا اله الا الله نیز، هم جنبه سلبی دارد و هم جنبه اثباتی. امام(ره) می‌گفتند که شاه باید برود و حکومت اسلامی بیاید؛ لذا در بهشت‌زهرا(س) همین کار را کردند؛ گفتند که آقای ارتشبد، آقای سرلشکر، من می‌خواهم تو آزاد باشی و نوکر آمریکا نباشی، خودت نمی‌خواهی آزاد باشی؟ این جذب بود، سلبش هم این بود که"من دولت تعیین می‌کنم" و...

تسنیم: آقای بادامچیان هیئت‌های موتلفه اسلامی تقریبا از سال 41 شکل می‌گیرد بنابراین اگر بخواهیم در مورد کار حزبی و سیاسی دوران رژیم پهلوی را بدانیم باید از شما بپرسیم، زیرا قبل از انقلاب اسلامی فضای سیاسی و حزبی کشور را تجربه کرده‌اید، همچنین بعد از انقلاب هم در فضای حزبی کشور حضور فعال داشتید. به نظر شما فضای حزب‌گرایی قبل و بعد از انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ در دوران رژیم پهلوی چقدر حاکمیت فضا را برای تشکیل حزب و فعالیت‌های حزبی ایجاد می‌کرد و چقدر در جمهوری اسلامی فضای حزبی باز است و تشکل‌ها و احزاب مختلف می‌توانند فعالیت کنند؟

- بادامچیان: من 2 کتاب دارم، یکی "آنچه از تحزب و تشکل باید بدانیم" است که در رابطه با حزب اسلامی است و تمام ویژگی‌های یک حزب خدامحور و اسلامی را با دیدگاه امام خمینی، رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله جوادی آملی و شهید بهشتی نوشته‌ام. آنجاست که شما تفاوت حزب اسلامی را با تحزب غربی یا کمونیستی و فاشیستی و ملی‌گرایی و این‌ها می‌بینید. کتاب دوم من "تشکل و تحزب از دیدگاه علمی و تاریخی است"، آنجا بحث کردم که آیا واقعا حزب از غرب آمده یا خیر! که دورغ است، تحزب یا تشکل سیاسی هدف‌دار در تاریخ بوده و از قبل بوده و از دوران باستان در چین، هند، ایران، روم، یونان و ... بود و علت اینکه این‌ها اصرار دارند بگویند که از غرب آمده برای این است که می‌خواهند تحزب، تحزب غربی شود.

در این همایشی که وزارت کشور چند هفته پیش گذاشته بود که آقای محبیان و بنده و آقای عبدی بودیم گفتم که شما اگر حزب را برای دموکراسی بگویید، حزب کمونیست که حزب دموکراسی نیست، حزب دیکتاتوری است. استالین و لنین و همه می‌گویند حزب تراز نوین پروتالیا است و برای دیکتاتوری پرولتاریا آمد. حزب غربی، حزب منفعت محور است، برای دنیای سرمایه‌داری است و بده‌بستانی برای حفظ قدرت است، بنابراین برای غربی‌ها خوب است و برای ما خوب نیست. ما در نظام اسلامی حزبی می‌خواهیم که خدامحور و اسلامی باشد. شبکه و ساختار تنظیم شده حزب غربی برای جدایی دین از سیاست است، برای کسب قدرت و حفظ «این» و «آن» از نظر اسلام شرک است.

حزب اسلامی برای گرفتن قدرت نیست مگر اینکه تکلیفش شود، برای انجام تکالیف الهی به صورت منظم با تفکر دسته جمعی و با اتحاد و انسجام و هماهنگی در عالم سیاستی که من در کتاب"مبانی روش تحلیل سیاسی" از قول امام خیمنی (ره) نوشتم که علم سیاست، علم قدرت و حکومت نیست، بلکه علم اداره جامعه در سیرالی‌الله و در صراط مستقیم است و راهی برای سعادتمندی دنیا و آخرت انسان‌ها است، این سیاست است که حزب اسلامی آن را قبول دارد. این سیاستی است که سیاست‌مداران آن سیاسه العباد می‌شوند و رجایی، بهشتی، مطهری و باهنر می‌شوند نه این سیاست‌هایی که غربی است. همین روزها متأسفانه در ایران می‌بینیم که حزب‌ها قدرت محور و مقام محورند و دنبال پست می‌گردند. پس تحزب این است. تحزب در اسلام از زمان پیغمبر سابقه دارد، لذا ایشان می‌فرمایند: "حزب علی، حزب الله"؛ علی(ع) حزب دارد و حزبش هم خدامحور است.

عامه مردم مسلمان‌اند اما این یک تشکیلات ویژه ای دارد که رهبرش علی (ع) و مبنایش مشخص است. شما زیارت امام رضا که مشرف می‌شوید موقع وداع دعایتان این است "وجعلنا من حزبه، فانک الحزب هم المفلحون واجعلنا من جندک، فانک جند هم الغالبون، واجعلنا من اولیائک" این دفعه دقت کنید در مفاتیح الجنان است. امام رضا حزب دارد و شما از خدا می‌خواهید که جزو حزب امام شوید، دارید دعا می کنید. اگر در تشکل جندالله و حزب الله نیستید حداقل منفرد که کار می کنید ولایت‌الله را بپذیرید که «الله ولی الذین امنوا» است. «در دروازه نباش تحت سرپرستی خدا باش».

پس ما تحزب در اسلام داریم ولی تحزب خدا محور است. در دیدار با شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودیم که امام خمینی (ره) -در صحیفه نور هم هست - که فرمودند حزب از اول دو گونه بود، حزبی که دعوت به خدا می‌کند و حزبی که دعوت به خود می‌کند، آن حزبی که دعوت به خود می‌کند، حزب الشیطان است ولو نام اسلامی روی خود گذاشته است، خیلی نکته مهمی است. پس اگر ما می‌گوییم تحزب لازم است، تحزب کمونیستی را نمی‌گوییم که ضد آزادی است و ابزار دیکتاتوری است، تحزب فاشیستی را نمی‌گوییم که هیتلر را سر کار نگه می‌دارد، تحزب شیطانی فراماسونری را که نمی‌گوییم یا تحزب ملی‌گرایی و غربی که دین را از سیاست جدا می‌داند و در عرف است را نمی‌گوییم؛می‌گوییم حزب خدا محور اسلامی است.

موتلفه اسلامی مبارزهایی هستند که قبل از ظهور امام خمینی (ره) در میدان‌های مبارزه با مرحوم آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام و گروه شیعیان و با بقیه کار می‌کردند ولی وقتی امام استنصار طلبید سراغ ایشان رفتند. در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی با امام (ره) کار کردند تا روز فیضیه که امام قدرت و کارآمدی این‌ها را دید و روزی که ما قم بودیم دید. بعد از این در اردیبهشت سال 42 که روز جمعه‌ای آن جا بودیم، فرمودند که شما به اتاق بغل بروید، من با شما کار دارم. البته من رفتن دنبال کاری رفتم که نتوانستم آنجا باشم ولی بقیه دوستان، عراقی و عسگراولادی و شفیق و اسلامی و لاجوردی بودند که امام فرمودند: شما که برای خدا کار می‌کنید چرا با هم کار نکیند؟. اولین بحث‌شان این است که شما که برای"خدا" کار می کنید. بعد وقتی دوستان گفتند که برای تشکیلات یک ضریب بالایی لازم است فرمودند من در مورد شماها و تک‌تک شما تحقیق کردم، لابد تحقیق مرا قبول دارید؟ گفتند: بله آقا قبول داریم.گفتند: پس شما که برای خدا کار می‌کنید با هم موتلف شوید. این ائتلاف از سه گروه در نیامده است.

تسنیم: آقای بادامچیان! سوال ما در مورد فضای حزب‌گرایی و فعالیت‌های حزبی در دستگاه شاه بود...

- بادامچیان: بله! عرض می‌کنم. ابتدا فضا را بگویم که چگونه بود. پس این نیست که ما سه گروه جدا باشیم و با هم ائتلاف کنیم. امام فرمود موتلف شویدکه شهید عراقی گفت که چون امام گفتند موتلف شوید اسم آن را "موتلفه اسلامی" بگذاریم. اسم مال امام است و برای هیچ کس نیست. گزینش هم مال امام است و دستور هم نظر امام است. از آنجا تا 50 سالی که می‌گذرد سعی کردیم که دنبال قدرت و مقام نباشیم لذا تنها حزبی که یک مورد در آن انحراف سیاسی و اخلاقی و فساد مالی و از این چیزها گیر نمی‌آورید، موتلفه است.

این همه تبلیغات می‌کردند که عسگر اولادی پولدار و ثروتمند و بازاری است، در وصیت نامه‌اش می‌نویسد من نماز و روزه قضا ندارم چون همیشه ادا کردم، خمس و زکات و سهم امام ندارم چون درآمدی نداشتم که بدهم. ثلث هم ندارم به دلیل اینکه دارایی ندارم. یک خانه در جنوب شهر تهران دارم که برای خانواده‌ام است. این عسگر اولادی است که برای سال‌ها میلیاردها تومان به مردم پول می‌داد و یک قِران خودش استفاده نمی‌کرد و چقدر این ارزش دارد. پرورش با این وضع یا لاجوردی که یک قِران از بیت‌المال مسلمین نگرفت، حقوق نگرفت، برادرش به او پول داد و زندگی‌اش را اداره کرد. پس من می‌خواهم بگویم که فضای این حزب همیشه مورد توجه مراجع و روحانیت و دیگران بود و این می‌تواند نهادینه شود.

فضای حزبی در دورانی که امام نهضت را شروع کرد یک حزب نهضت آزادی بود که امام به ما فرمود با این‌ها همراه نشوید، این‌ها راه خود را می‌روند و نگذاشت که با این‌ها همکاری کنیم و موافق نبود ما هم همکاری نکردیم. جبهه ملی هم بود که امام را قبول نداشت چون ملی‌گرا بود، حرکت دینی را قبول نداشت، در بین مردم موقعیت نداشت، در نامه‌ای هم که مصدق در جبهه ملی دوم برای دانشجو نوشته که این‌ها به کار نمی‌آیند و در آنها از ما بهتران هست، معتقد بود در این‌ها نفوذی هست مثل شاپور بختیار و الله‌یار صالح و حزب زحمت‌کشان به ریاست دکتر بقایی هم بود که ما او را عامل آمریکا و انگلیس می‌دانستیم ، خودش اهل همه نوع فساد بود و بالای نشریه‌اش می‌زد "نصر من الله و فتح قریب"!. بقایی مهره بود، بقایای حزب توده بود و زیر زمینی فعالیت می‌کرد که حزب وابسته بود.

وقتی امام نهضت را شروع کرد هیچ کدام سراغ او نیامد. تنها نهضت آزادی بیاینه داد و گفت به جای اینکه دنبال امام و روحانیت بروید همه نیروها را جمع کنید و آزادی رأی در انتخابات را بخواهید، همان طور که مصدق رهبر محبوب تمامی ملت ایران گفته! اولین اعلامیه در اسناد هم است.

این‌ها نوشتند آقای مصدق رهبر محبوب همه ملت ایران!، من در کتاب "هیئت‌های موتلفه" نوشتم و در اسناد نهضت آزادی هم هست. مورد اعتراض مرحوم طالقانی و مردم و مذهبی‌ها قرار گرفتند. شما گفتید شما از روحانیت و مراجع تبعیت می‌کنید پس چرا نوشته‌اید مصدق که به قول امام مذهبی نبود چه رسد به رهبر! پس آن احزاب و نهضت آزادی هم در صحنه انقلاب نبودند تا اینکه بازرگان که رئیس‌شان بود در آخر پیروزی در نوفل لوشاتو به امام می‌گفت شاه بماند و سلطنت بماند و من نخست وزیر شوم و شما هم مرجع تقلید هستید و به قم روید و ما کشور را اداره می‌کنیم. اعلی حضرت هم سلطنت کند نه حکومت.

*** قانون اساسی مشروطه بحث «حزب» را نداشت

در قانون اساسی مشروطه هم بحث حزب نبود و دولت و شاه سر حزب بازی‌گری سیاسی می‌کرد، چه حزب مردم یا حزب ایران نوین یا رستاخیز. حزب‌های دولت ساخته و فرمایشی بودند. آب‌و‌هوای فضای آنها این بود. در قانون اساسی مشروطه بحث حزب نبود بحث انجمن‌ها بود. در قانون اساسی ما اصل 26، اصل حزب را قبول کرد، بنابراین با توجه به اینکه خبرگان اکثریت از فقهای اسلام‌اند و امام هم تنفیذ کرده و در اصل قانون هم هست، بنابراین اصل حزب یک امر شرعی با همان شرایطی که دارد. پس زمینه از نظر فعالیت قبل انقلاب تشکل‌های اسلامی که دو نهاد تشکل جامعه روحانیت و جامعه مدرسین و یک تشکیلات مردمی فراگیر موتلفه، این‌ها نقش جدی دارند. البته انقلاب ما انقلابی نیست که یک تشکیلات یا حزب آن را راه انداخته باشد و مثل انقلاب کوبا نیست که فیدل کاسترو در حزب اوبا بیاید از جنگل بگیرد.

تسنیم: با این حال چقدر امکان فعالیت حزبی در دوره رژیم پهلوی وجود داشت؟

- بادامچیان: این احزابی که دریچه اطمینان بودند فعالیت سیاسی می‌کردند اما این طور نبود که نظام شاه را بزنند ...

*** در دستگاه پهلوی امکان فعالیت حزبی برای نهضت آزادی و جبهه ملی بود

تسنیم: مثل نهضت آزادی؟

- بادامچیان: بله! نهضت آزادی و جبهه ملی. شاه خیلی با این‌ها برخورد نداشت. میدان نمی‌داد، درد سر و مزاحم نمی‌خواست اما این‌ها فعالیت داشتند و می‌رفتند و می‌آمدند. در رابطه با حزب زحمتکشان بعد از دعوا با مصدق کسی را نداشت، کسی دنبالش نبود و باندی اطرافش بودند.حزب توده که غیر قانونی و منحله بود. بنابراین احزاب آن طور آزادی نداشتند حزب‌های بازی که همه می‌دانستند بازی است. در یک تجمعی این طرف "حزب مردم" و آن طرف هم "حزب ایران نوین" جمع شده بودند.

در این جمع در طرف خیابان اکباتان که عمارت ظل‌السلطان آنجاست حزب مردمی‌ها جمع بودند آن طرف بهارستان نیز حزب ایران نوین‌ها جمع شده بودند، یک نفر طرف آنها گفت: «ایران نوین پاینده باد». دید همه گفتند خفه‌اش کنید اینجا "حزب مردم" است، بعد شخص گفت «یک کمی هم حزب مردم زنده باد»! (با خنده). خنده دار بود و این قضیه مشهور شد و آدم به اصطلاح بذله‌گویی بود. بنابراین بازی بود اما مبارزین مخفی و تشکل‌هایی مثل موتلفه یا حزب ملل اسلامی و گروه ابوذر سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق و گروه‌های کمونیستی متفرق، مثل گروه منصورون و صف پدید آمدند که هر کدامشان در مبارزه نقش داشتند ولی انقلاب توسط احزاب شکل نگرفت و بعد انقلاب هم همین گرو‌ها فعال‌اند و می بینیم دویست و خورده‌ای حزب داریم.

تسنیم: چقدر بعد انقلاب فضا برای حزب‌ها فراهم شد که فعالیت کنند و بر اساس گواه شخصیت‌های سیاسی درون نظام یا حتی اپوزیسیون خارج یکی از نکات مهم بعد انقلاب، احزاب به گونه‌ای بود که دیگر حزب‌های فرمایشی نداشتیم.

بادامچیان: من خودم در کمیسیون احزاب بیش از بیست و چند سال بودم؛ الان هر کس حزب مجوز تشکیل حزب خواست به او مجوز دادیم.

تسنیم: با این حال فضای فعالیت برای احزاب باید خیلی بازتر شده باشد؟

- بادامچیان: بله! باز است. احزاب دست‌خوش سیاست دولت موجود نیستند، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا باشد. به دلیل اینکه قانون احزاب مثل همه جای دنیا سرنوشت رسمیت احزاب را دست دولت یا وزارت کشور نگذاشت. دو نفر از نمایندگان مجلس به انتخاب خود نمایندگان، دو نفر از قوه قضائیه که هیچ وقت زیر نظر دولت نیستند -وزیر دادگستری نیست که تابع قوه مجریه باشد و در دنیا استقلال قضایی ندارند، در جمهوری اسلامی است که استقلال قضایی وجود دارد و ولی امر ریاست قوه قضائیه را تعیین می‌کند- بنابراین دادستان از قوه قضائیه می‌آید و یک نماینده هم از وزارت کشور است. پس 5 نفره اجازه نمی‌دهد که دولت اصلاح طلب یا اصولگرا بخواهد سلیقه‌هایش را اعمال کند.

وقتی این‌ها یک حزب را تصویب می‌کنند؛ تصویبش دست این‌هاست و عدم تصویبش خیر! یعنی کمیسیون ماده 10 است که تصویب‌شان می‌کند و بعد از تصویب و تولد یک حزب نمی‌توانند آن را لغو و باطل کنند و باید به دادگستری برود و باید کار قضایی شود، مثل بچه‌ای می‌ماند که زن‌ها می‌توانند بچه‌دار نشوند اما اگر نطفه بچه بسته شد دیگر نمی‌توان او را از بین برد مگر اینکه حکم قضایی شرعی باشد و اینکه خطر برای مادر باشد نگرنه نمی‌شود. پس فضا باز است و در این سال ‌ا شما می‌بینید که همه گروه‌ها در مجلس نماینده دارند. حتی دو دوره از مجلس دربست در اختیار گروه‌هایی بود که مخالف نظر شورای محترم نگهبان بودند و می‌بینیم اکثریت مجلس سوم و ششم دست آنها بود.

اینکه می‌گویند در ایران آزادی نیست... در ایران حداقل ببینند که در دوران آقای هاشمی که وزیر کشور آقای بشارتی قوم و خویش آقای ناطق است، آقای ناطق رای نمی‌آورد و آقای خاتمی رای می آورد. در دوران آقای خاتمی، آقای موسوی لاری وزیر کشور است، آقای هاشمی رأی نمی‌آورد و آقای احمدی‌نژاد رأی می‌آورد. در دوران احمدی‌نژاد، آقای روحانی رأی می‌آورد و آقای جلیلی که مورد نظر آقای احمدی‌نژاد بود، رای نیاورد. آزادی بیان این است که الان تعداد نشریات و روزنامه‌های غیر اصلاح طلبان دو برابر یا سه برابر نشریات اصولگرا است. جالب است که چند ماه پیش روزنامه شرق نوشته بود که میزان دریافت یارانه روزنامه‌های اصلاح‌طلب از وزارت ارشاد دولت آقای احمدی‌نژاد که حسینی وزیر ارشادش بود بیشتر از روزنامه‌های اصولگرا است.

تسنیم: کارشناسان مسائل سیاسی معتقدند یکی از مؤلفه‌های قدرت حاکمیت آزادی فضای انتقاد در کشور است. همانطور که گفتید سهمیه یارانه‌های روزنامه‌های منتقد حتی به حاکمیت خیلی بیشتر از اصولگراهاست. به نظر شما این مسئله می‌تواند یکی از مؤلفه‌های قدرتمندی جمهوری اسلامی است؟ این در حالی است در دوره رژیم پهلوی، شاه کوچکترین انتقادی را از سوی نهضت آزادی و مصدق نمی‌پذیرد با وجود اینکه مصدق صراحتا می‌گوید قصد براندازی حکومت شاه را ندارد.

- بادامچیان: انتقاد که جای خود را دارد، هر کس دوره شاه برای امام صلوات می‌فرستاد زندان و شکنجه داشت. صلوات انتقاد از شاه که نیست که اگر برای نام امام صلوات می‌فرستادند او را می‌گرفتند؛ این روشن است. زندان‌های شاه پر از شکنجه بود. من برای اینکه شما دقیقا بدانید بگویم که وقتی سال 53 من را گرفتند 5 ماه و نیم در کمیته مشترک یا همان موزه عبرت زیر شکنجه بودم. دو روز آخر ما را به اتاق بالا در طبقه ششم بردند، برای اینکه عمومی باشد یک اتاق بود که در آن 40 نفر آدم بودند و در آن گرمای داغ تابستان با پشت‌بام شیروانی اتاق پنکه نداشت.

من وارد شدم دیدم اکثر این‌ها زیر پیراهن هم تنشان نیست، خیال کردم من را به اتاق دیوانه‌ها انداختند، برای اینکه یکی از شکنجه‌ها این بود، دیدم خیر، این‌ها هم آدم حسابی‌اند و از شدت گرما زیر پیراهن را درآورده‌اند و پیراهن که جای خود را دارد، پیراهن که نبود، بلوز زندان را می‌گویم. جوان دانشجویی آنجا بود گفتم: جرمت چیست؟ گفت:نداشتن جرم و کتب ضاله. گفتم: یعنی چی؟ گفت من دانشجو هستم و 600 جلد کتاب دارم. مأمورین ساواک آمدند خانه ما و لای این کتاب‌ها را گشتند یک کتاب مضر گیر نیاوردند. من 6 ماه اینجا هستم در شکنجه‌گاه شاه هستم، چرا؟ برای اینکه تو 600 جلد کتاب، یک کتاب مضر پیدا نشد. این که انتقاد نبود، حالا حدیث مفصل بخوان از این مجمل. کسی نفس بکشد باید «پی همه چیز را به تنش بمالاند».

*** بعد از انقلاب حزب توده 60 نشریه داشت

اما در رابطه با مسئله بعد پیروزی انقلاب، چه کسی آزادی ندارد؟! خود امام می‌فرمایند که در این دو ماه بیش از 200 گروه راه افتادند، حزب توده 60 تا نشریه داشت که من در کتابخانه‌ام بعضی را دارم و به نام‌های مختلف از جمله دانشجو جوان و مردم راه مردم و ... است که با پول بیگانه و شوروی چاپ می‌شد. بعد از آن هم که در تمام این موارد می‌بینید هر کس انتقاد می‌کند و حرف می‌زند تا به مرز توطئه نرسد کاری به او ندارند و الان روزنامه‌های به اصطلاح خودشان اصلاح‌طلب هر روز منفی بافی می‌کنند، هر روز بازی در می‌آورند و رندانه علیه نظام حرف می‌زنند و به گونه‌ای که خیال می‌کنند مسئولین نظام نمی‌دانند چه می‌گویند.

مدیر مسئول روزنامه شرق اینجا آمده بودید و با من بحث می‌کرد و حیدری کاریکاتوریست هم آمده بود. گفتم که ببین من که تو را می‌شناسم و تو پسر آن حیدری تفرشی هستی، خودت می‌دانی چه می‌کشی. آنقدر برای دیگران شعور قائل باش که بفهمند تو چه می‌کشی اما اینکه شما این فضا را می‌بندید، دارید رفتاری می‌کنید که برای توده‌های مردم غیر قابل تحمل است. این کار را نکنید، البته ما که هیچ نگرانی نداریم.

*** دستگاه شاه اینقدر ضعف داشت که «صلوات» هم می‌ترسید

اما اینکه شما می‌گویید نقطه قوت نظام جمهوری است، بله! نظام ما آنقدر قدرتمند است که هیچ نیازی به جلوگیری از آزادی ندارد. استبداد نشانه ضعف است و ضعف حکوکت است که دیکتاتوری می‌کند. همه دستگاه حکومتی شاه ضعف داشت که از یک صلوات هم می‌ترسید، چه رسد به یک انتقاد! آمریکا دیکتاتور است، بنابراین هر کشوری یا جایی علیه او کار می‌کند می ترسد و دیکتاتوری می‌کند. این گروه‌های سلفی چرا آنقدر خشن و بی‌رحم‌اند و می‌کشند؟ برای اینکه حق نمی‌گویند.

در جمهوری اسلامی اصولاً به دلیل اینکه حرکت مال مردم است و حاکم هم ولو امام باشد، جلوی مردم را نمی‌گیرد. امام خمینی راحت می‌توانست به بنی صدر بگوید کنار برود. می‌توانست دیگر؟ اگر این کار را می‌کرد جرأت می‌کرد اطاعت نکند؟ نه! ولی امام مانعش نشد، آمریکایی‌ها او را به ایران آوردند برای او چهره سازی کردند و موقعیت و عنوان دادند و یار امام (ره) شد، در صورتی که آدمی لیبرال و جبهه ملی بود، کسی نبود که به خارج از کشور رفته بود چطور شد ناگهان برگشت و در این مملکت شد کسی که مال امام است. بنی‌صدر خودش در پاریس گفت که نظام آینده ایران جمهوری دموکراتیک اسلامی است. آنجا آقای قطب‌زاده خواست خودش را سخنگوی امام (ره) کند ولی امام گفتند که من سخنگو ندارم. این‌ها چطور شد؟ بنی‌صدر پسر آیت‌ الله بنی‌صدر همدانی بود ولی قطب‌زاده که نه سواد داشت و لات هم بود و همه به او می‌گفتند «صادق لاته» یک‌دفعه به ایران آمد چه شد که رئیس صدا و سیما شد؟! آن خط استکباری برای ما چهره‌سازی و چهره‌سوزی دارد. چهره عسگر اولادی را می‌سوزاند و هر روز تهمت می‌زند - حالا که رفته می‌گویم- اما به قول شهید آیت مهره‌های بدلی را چهره‌سازی می‌کنند اما در مقابل چه کرد؟ امام به بنی‌صدر نگفت که تو نباش اما به فارسی گفت تو نباش و در نهایت بنی صدر رئیس جمهور شد.

تسنیم: در صورتی که آقای فارسی از حزب جمهوری اسلامی بود...

- بادامچیان: بله! امام خمینی (ره) او را می‌شناخت. امام فارسی را به قم دعوت کرد که آقای هاشمی و صافی به او گفتند که برای شما مشکلی است که در انتخابات ریاست جمهوری نباشید؟ گفت: نه و همان جا انصراف داد. امام خمینی نیز روز آخری که قبل از رأی‌گیری در پیامی که از بیمارستان دادند و فرمودند که بروید رأی بدهید همه شرکت کنید، به آن کسی که احتمال می‌دهید بیشتر رأی دارد، رای دهید. معلوم بود بنی صدر است. بعد فرمودند که اگر رئیس جمهور بد کار کند، ملت را او را به جهنم خواهد فرستاد (خنده) خط را داد و هدایت کرد.

به آقای بنی صدر، فرمانده کل قوا را هم داد. به دلیل اینکه بنی‌صدر معتقد بود که قدرت سه‌پایه دارد؛ مردم، بیگانه و ارتش. آمده بود مردم را با خودش همراه کند ولی می‌دانست آنها به زودی از او بر می‌گردند. حمایت بیگانه را هم داشت، می‌خواست قدرت داخلی متکی به ارتش باشد و می‌گفت: (تو دماغی حرف می زد) هر کس از این سه پایه قدرت، دو پایه را داشته باشد، برنده است؛ مردم و ارتش یا ارتش و بیگانه و یا بیگانه و مردم. امام دقیقا او را فرمانده کل قوا گذاشت، این می‌خواست ارتش را تحریک کند ولی نمی‌شد، می‌خواست طاغوتی‌ها را بیاورد نمی‌شد، با حزب‌الهی‌ها همراه نمی‌شد، ارتش هم اینطور بود. در نتیجه ارتش چهره او را کاملاً شناخت و یک حمایت هم در ارتش برای او نماند.

مردم هم که قبلا خیال می‌کردند بنی‌صدر آدم خوبی است فهمیدند او یک شخصی لیبرال نیست و این پی‌نوشه است، بعد 14 اسفند هم آن بازی را درآورد و ملت برایش شعار ساختند که"سپه سالار پی‌نوشه، ایران شیلی نمی‌شه". مردم شناختند یعنی من آن عبارت در نظام الهی اسلامی ولی فقیه بنی‌صدر را از مردم نمی‌گیرد که احساس کنند چیزی از آنها کم شده، مردم را از بنی صدر جدا می‌کند. بنی صدر مجبور به فرار می‌شود. در جریان فتنه، رهبر انقلاب میر حسین موسوی که رجل مذهبی است و کروبی که رجل واقعا سیاسی است را از مردم نمی‌گیرد، مردم را بیدارمی‌کند با آگاهی مردم و انتخاب آزاد آگاهانه مردم، زمینه توطئه را از بین می‌برد.

در جریان فتنه، میرحسین رجل مذهبی نیست و آقای کروبی رجل مذهبی هست اما رجل سیاسی نیست را می‌آوردند و میدان باز می‌شود ولی این‌ها به جای تشکر از رهبری به صحنه می‌آیند، همه هم آزاد بودند.کسی دید که آن روزها کسی مانع باشد؟ رقصیدن، آواز خواندن واهانت و تخریب و...یادم هست که داشتم برای سخنرانی به بومهن می‌رفتم، عده‌ای تا دیدند من و محافظ‌های من ریش داریم، زن‌های ماشین کناری شروع کردند به شعار دادن. ما هم نگاهشان کردیم و خندیدیم.

بحث اینجاست که آنها در سال 88 در نهایت آزادی این کارها را کردند و همه این گروه ‌ا پشت سراشان آمدند و رأی نیاوردند. بعد که رأی نیاوردند به طرف فتنه رفتند.درسته؟رهبری نیامد در همان دم شر را بِکَند، میدان را برای مردم باز کرد، پایانش هم در نماز جمعه به امام زمان گزارش داد و گفت که سید و مولای ما ... مردم دیدند که این به جای دیکتاتور بودن و مستبد بودن و به جای استفاده کردن از قدرت ولایت و اطاعت و تبعیت دارد به امام زمان گزارش می‌دهد و گریه کردند.

9 دی پدید آمد که فاتحه همه چیز خوانده شد. این که می‌گویند این‌ها در حصر هستند، خیر! این‌ها را نگه داشته‌اند و محصور نیستند، زیرا این طرف و آن طرف می‌روند و کار می‌کنند، در واقع این‌ها را مراقبت می‌کنند که آنها را نکشند و بعد به پای جمهوری اسلامی نگذارند. یکی از همان خبرنگاران پرسید به نظر شما تا کی حصر این ‌ا ادامه پیدا می‌کند؟گفتم که تا زمانی مطمئن شویم که استکبار این‌ها را نمی کشد تا به پای جمهوری اسلامی بنویسد وگرنه آن حرف‌هایی که این‌ها می خواهند بزنند را دار و دسته‌شان می‌گویند. روز به روز چهره این‌ها روشن‌تر می‌شود.

*** دمکراسی بازرگان از اسلام دور است و آزادی نیست

نظام جمهوری اسلامی با میدان دادن به دیگران که خود را مطرح کنند آزادی می‌دهند، این نوع آزادی از قدرت در کشور است و آن نوع آزادی‌های لیبرالی غربی و بازی‌های سابق بر این می‌گفتند دموکراسی «سوپارنویی» می‌شود و می‌توان گفت گفت دموکراسی بازرگانی است که از اسلام دور است و آزادی نیست و آنها زمینه دادن به دشمنان آزادی و اسلام است.

https://shoma-weekly.ir/k73BgU