
از طرفی در فضای بینالمللی که قدرت ،مؤلفه تعیینکننده رفتار یک بازیگر است از تشکیلات خودگردان بهدلیل موانع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نباید انتظار دیپلماسی در معنای درست و فعالانه آن را داشته باشیم. در چنین شرایطی با توجه به واسپاری نقشها و تقسیم کار ایجادشده در جامعه جهانی برای این تشکیلات و همچنین در سایه محدودیتهای ذکر شده محمود عباس نمیتواند رهبری تجدیدنظرطلب باشد و تشکیلات خودگردان نیز از بدو تشکیل تاکنون در چارچوب استراتژی حفظ وضع موجود به حیات سیاسی خود ادامه داده است.
اهمیت اقتصاد در سرزمینهای اشغالی
در این چارچوب تحلیلی، علاوه بر ماهیت تشکیلات، نوع رویکرد سیاست خارجی بازیگران منطقهای و فرامنطقهای از عوامل تأثیرگذار بر رفتار منفعلانه و خالی از عقلانیت سیاسی تشکیلات خودگردان است؛ امری که با تغییر شرایط منطقه بعد از جنبشهای مردمی خاورمیانه و بحران داخلی سوریه به همان اندازه که از نقش دمشق در مسئله فلسطین کاسته شد بر وزن محور رقیب جریان مقاومت و نقشآفرینی عربستان، ترکیه، قطر، اردن و تا حدی مصر بحرانزده در شکلدهی به رفتار سیاسی تشکلات خودگردان طی سالهای اخیر افزوده شد. تا جاییکه حتی بازیگرانی مانند حماس که از مخالفان تشکیلات بودند در شرایط جدید به رفتارهای مشابه روی آورده و در مقاطعی فاصله سیاسی خود را از ایران حفظ کردند.
واضح است در تعیین رفتار و تحلیل رویکردهای سیاسی و منطقهای بازیگران داخلی فلسطین مسائل اقتصادی جایگاه ویژه دارد. با توجه به این امر بازیگران منطقهای و فرامنطقهای از این شرایط بهره بردند تا بهرهبرداری لازم را از این بازیگران داشته باشند. واضح است طی سالهای اخیر عربستان با توجه به تمتع مالی و تغییر سیاستهای منطقهای در دوره ملک سلمان بیشترین حجم کمکهای مالی را به تشکیلات داشته است. محمود عباس نیز که بهدلیل بحران مالی کرانه باختری و انسداد داراییهای مالیاتی و تعرفهای توسط رژیم صهیونیستی تحت فشار بوده بهطور غیرمنتظرهای به حامیان مالی خود وابسته شده است.
در این میان، نباید از دولت قطر که درپی بهار عربی در راستای گسترش نقشهای منطقهای خود میکوشیده غافل شد؛ کشوری که کمتر در سیاست خارجی خود به آرمانگرایی از جمله آرمان فلسطین آزاد پایبند است و همواره در تلاش بوده تا از مسئله فلسطین بستری برای پیشبرد اهداف و پر کردن خلأهای خود بهره ببرد و لذا شاهد بودیم که در کنار ارتباط و تأثیرگذاری بر تشکیلات خودگردان برنامه خاصی برای نفوذ و جذب رقبای تشکیلات خودگردان در نوار غزه نیز داشته است. سفر امیر قطر در سال 2012 به عنوان عالیترین مقام عرب به منطقه غزه و کمکهای مالی سخاوتمندانه به این منطقه موجب طرح دیدگاههای متفاوت در میان محور ارتجاع عربی و تشکیلات خودگردان شد، امری که با هدف دور کردن حماس از تهران و در چارچوب سیاست کلان منطقهای دوحه صورت میگرفت.
بازیگران فلسطینی
عامل مؤثر دیگر بر رفتار تشکیلات خودگردان، استفاده از ابزارهای سیاسی برای تأثیرگذاری بر رفتارهای منطقهای این تشکیلات است. برای مثال دولت ترکیه با استفاده از این رویکرد به موضوع فلسطین نگاه میکند. آنکارا که توان مالی کشورهای حاشیه خلیج فارس را ندارد تلاش کرده با حمایت سیاسی و حقوقی در مجامع بینالمللی در جلبنظر تشکیلات خودگردان بکوشد تاجاییکه ترکها با توسل به ناکارآمدی سیاسی محمود عباس و تیم وی در 31 پیمان بینالمللی اخیر تشکیلات راهبر و هدایتکننده تیمهای مذاکرهکننده تشکیلات خودگردان بودهاند.
ابزار دیگر تأثیرگذاری بر تشکیلات خودگردان، بهرهگیری از شرایط سیاسی داخلی و انشقاق موجود میان بازیگران فلسطینی است که عمدتاً در قالب آشتی ملی توسط مصر و اردن دنبال میشود.
به شرایط داخلی خاص تشکیلات خودگردان و ابزارهای یادشده بازیگران منطقهای برای وابستهسازی تشکیلات، باید رفتار و جهتگیریهای غرب را نیز اضافه کرد که عمدتاً با حمایت از رویکردهای سازشکارانه عملاً از محمود عباس و تشکیلات خودگردان بازیگرانی منفعل و کماثر در تحولات منطقهای ساخته است؛ شرایطی که با مهندسی آن بهترین شرایط برای حیات رژیم صهیونیستی حاصل میشود.
ضعفهای رهبری محمود عباس در کنار وضعیت داخلی تشکیلات و شرایط منطقهای رقمخورده برای این موجودیت سیاسی سبب شده آنگونه که انتظار میرود به آرمان فلسطین توجه نشود و این امر دور باطلی در انشقاق بازیگران داخلی فلسطین و عدم انسجام داخلی را سبب شود. نبود سیاست خارجی مشخص و پیگیری رویکردهای سیاسی نامتعارف از سوی تشکیلات خودگردان سبب حساسیتهای خاص نسبت به رهبری محمود عباس و عدم مشروعیت تشکیلات شده است. برای مثال دیدار محمود عباس با مریم رجوی از خطوط قرمز ایران است و این مسئله مبین عدم بلوغ سیاسی تشکیلات و تأثیرپذیری غیرمعقول آن از جریانات منطقهای است که ترسیمکننده آینده روشنی برای تشکیلات خودگردان نیست.