سیاسی

بوسه ها را تحویل میرزا حبیب الله بده

مام اول مرا نمی‌شناختند و راهم نمی‌دادند و وقتی گفتم داداش حبیب‌الله هستم و به اعتبار حبیب‌الله خدمت امام رفتم امام مرا بوسید. خاطره خیلی عجیبی بود امام در نجف در زیرزمین بوند من رفتم خدمتشان حاج احمد بود یا پسر بزرگ امام یادم نیست حاج آقا مصطفی بود، اما من را بغل کرد گفت برادر حبیب اللهی؟ گفتم بله من را سه چهارتا ماچ کرد و گفت مال تو نیست گریه کرد و گفت ببر تحویل میرزا حبیب الله بده.
مرحوم اسدالله عسکر اولادی- من راهم جدا بود من دنیا را انتخاب کرده بودم او آخرت را کارمان به هم هیچ ارتباطی پیدا نمی کرد ایشان وقتی انقلاب شد قبل از سال ۵۶ از زندان بیرون آمد و از سال ۵۵ رفته بودم عراق آخر سال ۵۵ بود که ایشان آزاد شدند رفتم عراق .گفتم میخواهم بروم امام را ببینم تو هم بیا بریم گفت ممنوع الخروجم نمیتوانم و من رفتم نجف خدمت امام اول مرا نمیشناختند و راهم نمیدادند و وقتی گفتم داداش حبیبالله هستم و به اعتبار حبیبالله خدمت امام رفتم امام مرا بوسید. خاطره خیلی عجیبی بود امام در نجف در زیرزمین بوند من رفتم خدمتشان حاج احمد بود یا پسر بزرگ امام یادم نیست حاج آقا مصطفی بود، اما من را بغل کرد گفت برادر حبیب اللهی؟ گفتم بله من را سه چهارتا ماچ کرد و گفت مال تو نیست گریه کرد و گفت ببر تحویل میرزا حبیب الله بده. بزرگترین ویژگی اش گذشت و ایثارش بود، کمک به دیگران بود. آخرین خاطره ام با او که هیچ کس نداردروز شنبه بود که ایشان شبش بیهوش شد. آخرین ملاقات با او را من کردم شنبه که سهشنبه اش فوت کرد من آخرین نفری بودم که بعد از ظهر روزشنبه پیش ایشان بودم حالش خوب خوب بود از تخت آمد پایین روی مبل پهلوی من نشست با هم خیلی حرف زدیم چند تا درد دل هم برای من کرد وصیت کرد چند تا چیز هم گفت پا شد همراه من رفتیم چند تا از مریض های داخل بخش را عیادت کردیم بعد آمد نشست گفتم ما اتاق را در خانه درست کردیم دوشنبه میرویم خانه گفت نمیام خانه اگر میخواهی به من خدمت کنی الان من را بردار ببر امداد کار7- 8 نفر را راه بیاندازم برای من قیمت اش بیشتر از رفتن خانه است به او گفتم داداش نمیشود باید بروید خانه مرخص شدید گفت نه من مرخص نشدم مرخصی من این است که الان با هم برویم امداد بنشینیم تا من کارهای مردم را راه بیاندازیم اگر ۸ تا ۱۰ تا کمک کنم این برای من شیرین تر است.
https://shoma-weekly.ir/Gajck9