سیاسی

به خاطر شهادت شهید لاجوردی رده ­های بالا در اشرف جشن گرفتند

شهید لاجوردی در سال 77 به دست عناصر سازمان به شهادت رسید من آن روزها در اشرف بودم؛ خاطرم هست که به خاطر شهادت ایشان رده ­های بالا جشن گرفتند
گفتگو نفیسه زارعی- همین که صحبت از سال­های دور می­ کنم، ترس را می ­توانم به وضوح از لرزش صدایش حس کنم هرچند او در فاصله مرزی دورتر از من است و حالا به یمن شبکه­ های اجتماعی و با واسطه افراد مختلف باهم مرتبط شده­ایم، اصرار دارد اسم اصلیش در گفتگو درج نشود، می­گوید این اسم و فامیل برای او یادآور دوران تلخی است و می­خواهد نامش کامل قید نشود. ش. محمودی زنی است که از زجر روزهای حضور در جمع سازمان مجاهدین خلق برایم می­گوید روزهایی که برایش جز ترس و پشیمانی چیز دیگری به همراه نداشته است اما در میان مصاحبه وقتی صحبت از یک شخصیت انقلابی به نام شهید اسدالله لاجوردی می ­شود واکنش جالبی نشان می­دهد؛ بخش ­های گفتگوی خبرنگار هفته نامه شما با این عضو جدا شده سازمان مجاهدین خلق را می­خوانیم:

می­توانم در ابتدای گفتگو به صورت صریح و جسورانه­ای از علت حضورتان در جمع سازمان مجاهدین خلق بدانم؟

16 ساله بودم که به فرقه رجوی در عراق پیوستم، اینکه چرا به سازمان مجاهدین ملحق شدم به روابطی که در خانواده­ام وجود داشت بر می­گردد، پدرم از ارتشی ­های دوران پهلوی بود که قبل از انقلاب اسلامی بازنشسته شده بود او همیشه با افرادی در خانه مراوده و رفت و آمد داشت و حرف­های سیاسی می­زدند، من دختر نوجوان و کنجکاوی بودم و از طرفی از یک سری از سخت­گیری ­ها که نسبت به ظاهرم می­شد و اجازه آزادی ­هایی که مطلوبم بود توسط مادر و البته فضای آموزشی مدرسه داده نمی­شد باعث این شد که وقتی یکی از دوستان پدر با من هم آشنا شد و بعد ابتدای ماجرای آشنایی من با چیزی او آن را جامعه آرمانی می­دانست مهیا شد ما در آن زمان در یکی از شهرهای مرزی زندگی می­کردیم و البته دسترسیم به شبکه­های تلویزیونی مجاهدین راحت بود، برای فرار از شرایطم یا باید صبر می­کردم 18 ساله بشوم که زمان زیادی بود و یا راه میان بری انتخاب کنم در عالم بچگی فکر می­ کردم سازمان مجاهدین همان نقطه ­ای است که می­ تواند من را به رهایی برساند به همین خاطر موضوع را با دوست پدرم در میان گذاشتم و او کمکم کرد که تا توسط دو قاچاقچی به عراق بروم ولی من واقعا مجاهدین را نمی­شناختم یعنی وضعیت سنی­ام هم این اجازه را نمی­داد که به دنبال مطالعه و تحقیق درباره آن بپردازم و فقط به دنبال راهی برای تجربه تازه و متفاوت بودم و اصلا بر اساس یک بینش سیاسی به سازمان نپیوستم.

این اتفاق در چه سالی روی داد؟

من در 72 و در پاییز آن سال به عراق رفتم و به سازمان ملحق شدم.

می­دانم پاسخ به این سؤال برایتان رنج­آور است اما لطفا درباره واقعیت شرایط و فضای حاکم در مناسبات مجاهدین برای ما توضیح دهید؟

وقتی کسی این سؤال را از من می­پرسد احساس می­کنم هیچ کلمه ­ای نمی­تواند آنچه که در داخل سازمان بر سر زنان رفت را توضیح بدهد؛ هرچقدر هم برای شما بگویم ذره­ای از آنچه بر سر زنان گذشته است را هم شامل نمی­شود. اما قبل از پاسخ به این سؤال باید بگویم خیلی از ما که با سن کم وارد سازمان شدیم زندگی تلخ ­تری را نسبت به کسانی که از ابتدا در اشرف بودند تجربه کردیم، من در سن 18 سالگی در زندان رجوی در اشرف زندانی شدم، درحقیقت از جمله کسانی بودم که از همان روزهای اولی که وارد اشرف شدم طعم دموکراسی، آزادی، برابری حقوق انسانی و... که بارها بلندگوهایشان پخش می­کرد را چشیدم آن هم به واسطه پرسش­هایی که داشتم و حق طبیعی بود که هر ایدئولوژی برای پیروانش باید آن را قائل شود. اما یک نمونه خیلی کوچک از این ظلم­ها را که خیلی از بچه ­ها چشیدند
می
­ گویم؛ در اشرف برای ما سیاه­نمایی مختلفی درباره حکومت جمهوری اسلامی می­ شد گاهی ساعت­ها مغزهایمان را شستشو می ­دادند که در ایران موضوعی مثل حجاب که زنانه است یکی از مسائلی است که موجب نقض حقوق زنان می­شود؛ الان هم البته در قضایای دی ماه سال قبل مریم رجوی از کشف حجاب­ها حمایت کرد و دقیقا در آن لحظه خاطره روزهای اشرف برای من تداعی شد، در اشرف علیرغم این سیاه ­–نمایی­ ها موضوع پیش پا افتاده­ای مثل استفاده از لوازم آرایش ممنوع بود زنی نمی­ توانست به ظاهر خودش رسیدگی کند و اگر کسی خود را مرتب می­کرد مورد بازجویی و زندان قرار می­گرفت شما کجای دنیا را سراغ دارید که این موضوع جرم باشد و بعد برای آن مجازاتی مثل انفرادی و.... در نظر گرفته شود. الان هم که من شرایط پوشش زنان را در ایران می­ بینم کاملا این مسئله برایم محرز می ­شود که باوجود شلوغ ­بازی­ های رسانه­ ها برای اینکه مسئله­ای مثل گشت ارشاد را مطرح می­کنند باز هم در ایران آزادی پوشش به اندازه کافی و شاید خیلی بیشتر از حدتصور وجود دارد این یک موضوع خیلی کوچک بود که باعث شد یک سری از دوستان من به خاطر آن حتی شکنجه شوند، پشت این ماجرا هم رفتار و نگاه برده­ منشانه به زنان در اشرف پنهان بود، رفتاری که زنان را در انحصار رجوی قرار می­داد و نمی­گذاشت آنها تعلق مادرانه و همسرانه داشته باشند ما حتی حق دوست شدن با هم را هم نداشتیم و همین باعث می­شد تا مدام سازمان دهی زنان را تغییر دهند در یک کلام می ­توانم بگویم زنان در فرقه رجوی تحت فشارهای شدید سیستماتیک قرار داشتند، آنها از حق انتخاب و آزادی سال­های سال محروم می­ماندند.

آیا وقتی در اشرف بودید عزم خروج از آن را کردید؟

بله بارها و بارها این را عنوان کردم که برخوردهای جدی با من شد حتی به فرار هم فکر می­کردم و یکبار هم تا مرز عملی کردن این مسئله پیش رفتم که موفق نشدم البته در اشرف با دروغ ­های زیاد به ما می­ گفتند اگر از سازمان جدا شوید قطعا رژیم ایران شما را اعدام می­کند و همین دروغ برای ما رعب و وحشت داشت.

خانم محمودی، در این قسمت از مصاحبه می­خواهم در مورد یکی از شخصیت­ ها از شما بپرسم که ممکن است با ایشان آشنایی چندانی نداشته باشید اما می­خواهم با همان سطح از آشنایی ابتدایی ­تان درباره او برایم بگویید؛ شهید اسدالله لاجوردی که به دست منافقین به شهادت رسید؟

بله اتفاقا شهید لاجوردی در سال 77 به دست عناصر سازمان به شهادت رسید من آن روزها در اشرف بودم؛ خاطرم هست که به خاطر شهادت ایشان رده ­های بالا جشن گرفتند، برای من جای سؤال بود که چگونه یک کاسب بازاری که به اصطلاح سمت دولتی نداشت برای سازمان مهم بود به طوری که وقتی خبر کشته شدن ایشان در سازمان پیچید رده بالایی­ها برایش ریخت و پاش کردند، بعدها فهمیدم سازمان ضربه ­های کاری از سمت این شهید خورده بود. بعدتر هم در جریان گفتگو با دوستان دیگری که سابقه طولانی حضور در اشرف را داشتند شنیدم که سازمان از آقای لاجوردی به خاطر دفع عناصر و به ویژه عناصر زن که به تعبیری فریب ­خوره بودند ضربه خورده بود و این فقط یک علت از دلایلی بود که سازمان حذف فیزیکی لاجوردی را ضروری می­دانست. اما اینکه چنین شخصیتی باعث می­شد تا نگرش اعضاء سازمان نسبت به برخورد نظام با توابین تغییر کند همیشه برای من جالب بوده؛ زیرا باید سطح وسیعی از نفوذ کلام وجود داشته باشد تا افراد مغزهای شستشو شده ­شان را کنار بگذارند و نگاهی نو پیدا کنند، نگاهی که اکنون باعث شده تا افراد جدا شده از سازمان در ایران بتوانند با آسودگی مثل یک شهروند درجه اول زندگی کنند.

به عنوان سؤال پایانی آیا حاضرید دوباره به عقب برگردید و این تجربه تلخ را جبران کنید؟

مسلما باید جوابم به این سؤال مثبت باشد اما ای کاش اصلا آن روزها وجود نداشت یا گاهی به خودم می­ گویم ای کاش می­شد در آن مقطع زندگیم تمام می ­شد تا الان کابوس روزهای تلخ جوانی برباد رفته­ام و آرزوهای نابود شده­ام را نبینم و خدا یک خواب راحت قسمتم کند.

https://shoma-weekly.ir/mhTTT3