بین الملل

اوباما، دکترین نیکسون ، عقده های قطری و تقلید کور سعودی

اما آنچه که پای عربستان را در میدان بازیگران منطقه ای امریکا باز کرده ترس ریاض از مشکلات داخلی و سیاسی است که آنها را به مقلدانی کور تبدیل کرده است. تقلیدی کورکورانه از حرکت های قطر تا مبادا موج بیداری اسلامی دامان آنها را هم بگیرد. بی توجه به اینکه نگاهی گذرا به سرنوشت دولت هایی که مجری سیاست های امریکا بوده اند نشان می دهد که امریکا هیچ گاه به تعهدات خود پایبند نبوده و این دو کشور از وقوع حوادثی که منجر به تغییر نظام و آمدن نظامهای مطیع تر و مقبول تر از نظر امریکا و اسرائیل برای اجرای ماموریتهای آنها شود، در امان نخواهند بود.
ستوده کاشانی - تجربه دو جنگ جهانی و تبعات خانمان سوز آنها پس از جنگ جهانی دوم، باعث شده بود تا واهمه و بی اعتمادی موجود میان کشورها شدت یابد.
قدرت ابرقدرت هایی همچون فرانسه و انگلستان رو به افول گرائید و آلمان نازیسم نابود شد، اتفاقی که در پی ارتقای قدرت امریکا و شوروی ساختار قدرت جهان را به نظامی دو قطبی سوق می داد.
تنها موضوع مورد مناقشه در این میان انحصار قدرت هسته ای امریکا در برابر شوروی بود، مساله ای که سران روس را واداشت تا نسبت به موازنه قدرت در مقابل رقیب وارد یک رقابت نظامی فعال شوند.
بی ثباتی نظم بین المللی و ناامنی های ناشی از تجربه 2 جنگ جهانی و وحشت از وقوع دوباره چنین رویدادی کشورها را وادار می ساخت تا امنیت خود را زیر چتر یکی از 2 قطب قدرتمند جهانی بیابند.
تا آجا که هند نیز علیرغم اعلام بی طرفی عملا به یکی از دو قطب بین المللی گرایش نشان داد اما بالاخره شوروی به بمب اتم دست یافت. انحصار سلاح اتمی از دست امریکا خارج و به تبع آن تنش میان 2 قدرت برتر دنیا افزون گشت.
تنشی فعال که سیاست صف آرایی موکلان به جای رویارویی مستقیم را در دستور کار داشت و نمونه بارز آن جنگ 2 کره، ویتنام و بحران کوبا بود. درگیری هایی که ثمره تقابل ایالات متحده و شوروی در دوران جنگ سرد به شمار می رفت.
تا اینکه انعقاد قرارداد سالت یک، قدرت و توان هسته ای میان امریکا و شوروی را متوازن کرد؛ اتفاقی که به زعم کارشناسان سیاسی با هدف تنش زدایی میان 2 ابرقدرت بین المللی و تحدید و کنترل تسلیحات اتمی صورت می گرفت تا قدرت های بزرگ نسبت به ترس از نابودی از سوی طرف مقابل به یکدیگر اطمینان دهند.
مجادله قدرت همچنان ادامه داشت، منطقه خاورمیانه با ذخایر عظیم و فراوان انرژی به قطب شرقی نزدیک بود و نظر به اینکه خروج انگلستان از خلیج فارس در اواخر دهه 60 نیز سرآغاز مناقشات جدیدی در منطقه شده و فضا برای خودنمایی و یکه تازی شوروری فراهم شده بود، بلوک شرق و غرب در صدد اعمال نفوذ و قدرت خود در منطقه برآمدند.
ایالات متحده که به واسطه فشار افکار عمومی به دلیل درگیر بودن در جنگ چندین ساله ویتنام تمایلی به قرار گرفتن در جایگاه بریتانیا در خلیج فارس نداشت مطابق با سیاست نیکسون مبنی بر واگذاری امنیت مناطق به بازیگران قدرتمند هر منطقه زمینه های تبدیل ایران به یک قدرت منطقه ای را فراهم کرد تا حکومت پهلوی ستونی مستحکم برای حفظ منافع امریکا و خط مقدم مبارزه با کمونیسم باشد.
اما شیخ نشین های خلیج فارس روی دیگر سکه بودند، پس عربستان هم به عنوان ستون دیگر امنیت منطقه مطرح شد تا جبهه مخالف جمال عبدالناصر را با ایران همراه و البته توازن قدرت در منطقه را نیز حفظ کند، سیاستی که از ترس و نگرانی امریکا از تبدیل شدن شاه پهلوی به عنوان قدرت بلامنازع منطقه حکایت می کرد.
هرچند انقلاب ایران سیاست دو ستونی امریکا در منطقه را با شکست مواجه کرد اما این دکترین همواره از سوی سران ایالات متحده به کار گرفته و هر بار به نوعی اعمال شده است.
آنچه که طی سال های اخیر در سیاست خاورمیانه ای امریکا مشاهده می شود تلاش کاخ سفید برای حفظ توازن قوا با همان سبک و سیاق دکترین نیکسون است؛ دکترینی با روبکرد کاهش حضور فیزیکی و در عوض حفظ منافع امریکا با استفاده از هم پیمانان منطقه ای.
باید توجه داشت که خیزش های مردمی در منطقه، هزینه های سرسام آور جنگ در عراق و افغانستان، بحران مالی و افکار عمومی ضد جنگ در امریکا، سران ایالات متحده را به سمت بهره گیری هرچه بهتر از دکترین نیکسون سوق داده است.
سیاستی دو ستونی و این بار بر پایه ستون های ترکیه و اسرائیل. لذا قدرت اقتصادی ترکیه و قدرت نظامی رژیم صهیونیستی، ستون های هوشمند امریکا در خاورمیانه شدند.
ترکیه سعی کرد با شعار اسلامگرایی و جلب مقبولیت میان ملت های عرب، ابزار نرم امریکا برای مقابله با موج اسلام گرایی باشد و اسلام ترکیه ای و نه اسلام حقیقی را رواج دهد و اسرائیل نیز مامور شد جبهه مقاومت را مهار کند.
در همین حال خروج نیروهای امریکایی از عراق و واگذاری امنیت افغانستان به نیروهای داخلی به کارگیری این سیاست را تایید می کرد.
هدف سران ایالات متحده نیز از این اقدام ممانعت از افزایش قدرت مقاومت یعنی فلسطین، سوریه، لبنان و ایران بود.
اما گویا اوباما می دانست که شاید این بازیگری برای توازن قدرت، باید روی دیگری هم داشته باشد تا شکست نیکسون درباره حکومت پهلوی تکرار نشود.
پس مهره های دیگری نیز در شطرنج سیاسی خود قرار داد، هرچند همچنان عربستان نقش پررنگ خود را به عنوان یکی ازستون های امریکا حفظ می کند. بنابراین عربستان و قطر دو ستون اوباما در ابعاد کوچکتر دکترین نیکسون شدند.
عربستان مسئول ایجاد فضای ناامنی نظیر آنچه در عراق، سوریه، بحرین و لبنان مشاهده می شود شد تا نسبت به مقابله هدفمند با سوریه به عنوان محور مقاومت اقدام کند و قطر وظیفه حمایت مالی از معارضین سوری و عراقی، گسترش روابط با صهیونیست ها و حتی میزبانی دفتر سیاسی طالبان را به عهده گرفت تا آنچه که در جریان جنگ غزه رخ داد و رژیم صهیونیستی را در جنگی 8 روزه با شکست مواجه کرد اتفاق نیفتد.
عقده خود کم بینی حکام قطر شاید عامل اصلی قبول چنین سمتی از سوی امریکا باشد، چراکه جمعیت و مساحت جغرافیایی محدود، امکان تبدیل شدن به یک قدرت حداقل منطقه ای را از آنها گرفته است.
لذا قطر در طول سال های گذشته سعی کرده تا ثروت و امکانات مالی خود را به مننظور حمایت از مخالفان کشورهای دیگر و مسلح کردن آنها به کار گیرد.
قطر که در این سال ها به بزرگترین لانه جاسوسی لابی صهیونیستی در خاورمیانه تبدیل شده و در همین راستا رابطه مستحکمی نیز با رژیم صهیونیستی برقرار کرده در حال حاضر بزرگترین پایگاه نظامی امریکا را نیز در خاک خود ایجاد کرده است.
اما آنچه که پای عربستان را در میدان بازیگران منطقه ای امریکا باز کرده ترس ریاض از مشکلات داخلی و سیاسی است که آنها را به مقلدانی کور تبدیل کرده است.
تقلیدی کورکورانه از حرکت های قطر تا مبادا موج بیداری اسلامی دامان آنها را هم بگیرد. بی توجه به اینکه نگاهی گذرا به سرنوشت دولت هایی که مجری سیاست های امریکا بوده اند نشان می دهد که امریکا هیچ گاه به تعهدات خود پایبند نبوده و این دو کشور از وقوع حوادثی که منجر به تغییر نظام و آمدن نظامهای مطیع تر و مقبول تر از نظر امریکا و اسرائیل برای اجرای ماموریتهای آنها شود، در امان نخواهند بود.

https://shoma-weekly.ir/LHtD9f