سیاسی

انسانی تیزهوش و تیز بین

ارتباط با حضرت امام، نظرات ایشان و انتشار آنها در جامعه. به‌خصوص از همان آغاز نهضت تمام تذکر امام این بود که مردم باید آگاه شوند و خیانت‌ها و جنایت‌های نظام طاغوت را باید بشناسند، چون نظام طاغوت با تمام امکاناتی که موجب فریب مردم می‌شد و این ارتباط موجب افزایش آگاهی و دانش مردم شد. طبیعی است کسانی که در این محدوده در خدمت امام و نهضت روحانیت بودند، شبانه‌روز پرتلاش باید فرصت می‌گذاشتند، لذا آن جلسات تعطیل شدند و هیئت‌های مؤتلفه و بعد جمعیت مؤتلفه تشکیل و مسئولیت‌هایی به آن واگذار شد. در تمام این تغییرات آقای عسگراولادی نقش بسیار مؤثری داشت و تیزبینی و تیزهوشی ایشان در بین برادرها اثرگذار بود. ایشان تدبیر مناسبی داشت.
بسم الله الرحمن الرحیم. ممنون که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید. از رابطه خودتان با آقای عسگراولادی برایمان بفرمایید و این که از چه زمانی ایشان را درک کردید؟ با توجه به این که با ایشان نسبت هم دارید، از چه زمان به ایشان علاقه پیدا و با ایشان کار کردید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم تشکر میکنم از این که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید که در خدمتتان باشیم. من در مقدمه عرایضم باید نکتهای را متذکر شوم که میدانید من منسوب ایشان هستم و ایشان دایی بنده بودند. نکاتی را که امروز و در این فرصت اندک میخواهم تقدیم کنم با توجه به این نکته است که نسبت بنده با ایشان سایهای روی مطالبی که عرض میکنم نخواهد انداخت، یعنی من میخواهم واقعیتها را آن گونه که لمس کردم و شاهد بودم بیان کنم، چون گاهی اتفاق میافتد انسان تحت تأثیر این نسبت قرار میگیرد و مسائل را طور دیگری میبیند، ولی من میخواهم واقعیتها را در این فرصت کم و تا جایی که مجال هست بیان کنم.

من از طفولیت این توفیق را داشتم که در کنار آقای عسگراولادی باشم. یعنی بعد از این که تحصیلات ابتداییام تمام شد، به خاطر شرایطی که از نظر اقتصادی برای پدرم پیش آمده بود، ضرورت خانواده این بود که به رغم علاقهای که به تحصیل داشتم، ترک تحصیل کنم و وارد بازار کار شوم. در دوران تحصیل یا قبل از دوران ابتدایی نسبت به آقای عسگراولادی علاقه خاصی داشتم و همین علاقه باعث شد موقعی هم که وارد بازار کار شدم، فرصت کوتاهی را کار میکردم و چون آقای عسگراولادی دفتر و فعالیتی داشتند و با اخوان شایقی شریک بودند، ایشان دعوت کردند بروم و در آن دفتر مشغول کار شوم. این را از این جهت عرض میکنم که ارتباط ما به همین علت نزدیکتر هم شد. مدت زمانی این مشارکت ادامه داشت و بعد آقای عسگراولادی از شرکای خود جدا شدند. در عین حال که شرکای ایشان، اخوان شایقی علاقمند بودند من در دفتر آنها ادامه کار بدهم، در یک فرصت کوتاه از آن آقایان خداحافظی کردم و به محلی که آقای عسگراولادی دفتری را گرفته بودند رفتم. شغل ایشان هم این بود که برنج و برخی از اقلام حبوبات را به مغازهداران سراسر تهران به صورت نسیه میفروختند و وجه برنجها را به صورت اقساط هفتگی میگرفتند. من به دفتر ایشان آمدم و مشغول به کار شدم.

به خاطر علاقه به ایشان بود که جدا شدید و آمدید؟

هم علاقهای که فیما بین ایجاد شده بود، هم اعتمادی که غیر از اعتمادی بود که خویشاوندان به هم دارند و فراتر از آن و علاقه اجتماعی است. ویژگیها، حسن خلق، اخلاق و توجه ایشان نسبت به امور و فضای کاری و قیودی که در کسب و کار داشتند، همه جاذبه داشت. ممکن بود ایشان جایی کار کند و صاحب کار چندان مسائل شرعی را رعایت نکند، اما آقای عسگراولادی در زمینه دروس حوزوی فعال بودند. هم تدریس میکردند، هم تحصیل و هم آشنا به فقه بودند. همه اینها برای بنده که از جهات مختلف با ایشان آشنا بودم جذاب و جالب بود.

با ورود به دفتر جدید این امکان برایم فراهم شد که با فضای مسجد امینالدوله که قبلاً آشیخ محمدحسین زاهد بودند و بعداً آیتالله حقشناس مدیریت آن مسجد را به عهده گرفتند و خود این مسجد در انقلاب از پایگاههای فعال و بهخصوص در منطقه بازار بسیار مؤثر بود. اکثر عزیزانی که در بازار بودند و مثل آقای عسگراولادی میاندیشیدند، در امور سیاسی و اجتماعی و تبعیت از حضرت امام و نهضت روحانیت فعال بودند. با ورود به این فضا ریشههای سیاسیـاجتماعی هم برای بنده فراهم شد. بحثهایی که جناب آقای حقشناس در فرصتهای مختلف میکردند، همه آموزنده و جذاب بودند. انسی که من در فضای کاری با آقای عسگراولادی داشتم مزید بر تمام این مسائل میشد. مدتها بود در خدمت ایشان بودم و مراودات وجود داشت. در روزهای پنجشنبه جمعه با تعدادی از برادرانی که در مسجد امینالدوله با هم آشنا شده و دوست بودیم جلساتی داشتیم و به خارج از تهران میرفتیم و برنامههای اردویی داشتیم. مدیریت این برنامهها اکثراً با آقای عسگراولادی بود و خدا رحمت کند مرحوم آقای شفیق را. این فضاها فضاهای تربیتی بودند. ریشه این اردوها و گردشهای دستهجمعی هم خدا رحمتش کند از آشیخ محمدحسین زاهد بود که آن موقع این برنامهریزی را میکردند و در محل دولتآباد شاه عبدالعظیم باغی بود و در فرصتهایی به آنجا میرفتند و مباحثی را مطرح میکردند.

ریشه این نوع رفت و آمد از آنجا شروع شد.

از خصوصیتهای تربیتی آقای عسگراولادی چه نکاتی را به خاطر دارید؟

یکی از ویژگیهای آقای عسگراولادی که در تمام طول زندگیشان وجود داشت این بود که بدون این که خودشان بخواهند محور بودند. مرحوم عسگراولادی از همان ایام یک انسان تیزبین و تیزهوش بود، یعنی در مسائل کسب و کار، آموزشی و تربیتی دقتهایی داشت که هم موجب اتفاق و وحدت و جمعآوری دوستان و رفقا و برادران مسجد امینالدوله میشد و هم جنبههای آموزشی داشت. مرحوم عسگراولادی این که عرض کردم بدون این که خودشان در پی این باشند که محور باشند، محور بودند و این مجموعه رفقا ایشان را قبول داشتند. این برمیگردد به همان تدبیر، دقتها و اخلاق ایشان. ایشان حقیقتاً یک انسان متدین، متعبد و متعهد بود. کسی که این ویژگیها را داشته باشد، طبیعی است جاذبههای مختلفی دارد.

حتی روزهای جمعه که برای خارج از تهران و به صورت اردو میرفتیم، در فرصتهای مناسبی بحثهای روایی، اعتقادی و اخلاقی داشتیم. در کنار جلسات مستقیم داخل مسجد امینالدوله هیئتی هم تشکیل شده بود به نام هیئت مؤید: «وَ اللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ»(1) یعنی استخاره شد که جلسهای را تشکیل بدهیم، چون در فضای مسجد امکان ورود به مسائل سیاسیـاجتماعی نبود، در کنار مسجد امینالدوله جلسهای را تشکیل داده بودند و تفأل زدند که اسم این جلسه را چه بگذاریم و این آیه آمد: «وَ اللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاءُ» و بعد هم این جلسه «مؤید» نام گرفت.

چه سالی؟

قبل از سال 40 بود، شاید در سالهای 37، 38. این جلسه که تشکیل شد، عدهای از برادرها که دروس حوزوی خوانده و با این دروس آشنا بودند، قرار بر این شد هر هفته موضوعی مشخص شود و یکی از این برادرها برود و برای جلسه بعد احادیث و روایات را ببیند و بعد در آن جلسه به عنوان سخنران بیان کند. خود این شیوه هم آموزش بود.

این جلسات ادامه یافتند و زمانی به این نتیجه رسیدند که خوب است از گویندهای دعوت کنیم تا بیشتر بتوانیم از فرصتی که میگذاریم بهره بگیریم. افراد مختلفی دعوت شدند. فرصتی پیش آمد که مرحوم شهید دکتر بهشتی را به خاطر فعالیتهایشان از اصفهان به قم تبعید کردند. ایشان در قم فعالیتهایی را شروع کردند و مدرسه حقانی و مدارس دیگری را که با شرایط روز تطبیق میکرد بنیانگذاری کردند و ساواک باز حساس شد و ایشان را به تهران تبعید کرد. در همان ایام که ایشان به تهران تبعید شدند، آیتالله حقشناس ما را صدا کردند و گفتند: «دنبال یک روحانی میگشتید. آقای بهشتی را به تهران تبعید کردهاند. بروید و دنبال ایشان بگردید».

پس معرفی شهید بهشتی به آقای عسگراولادی توسط آیتالله حقشناس صورت گرفت.

بله، یادم هست به اتفاق آقای عسگراولادی، مرحوم شفیق و یکی دو نفر دیگر به منزل شهید بهشتی که منزلی را در چهارراه مختاری نزدیک میدان راهآهن اجاره کرده بودند، رفتیم و خصوصیات جلساتی را که داشتیم خدمتشان عرض کردیم و تمام برنامههایی را که داشتیم تقدیم حضورشان کردیم و از ایشان دعوت کردیم. ایشان دقتهایی فرمودند و سئوالاتی کردند و در نهایت فرمودند: «باشد! اشکالی ندارد». یادم هست مرحوم آقای عسگراولادی خدمت شهید بهشتی فرمودند: «پیشنهادی داشتم و آن این که چهار جلسه در خدمت جنابعالی باشیم و سپس اگر مباحثی که مطرح میفرمایید در حد فهم و درک ما بود ادامه بدهیم، وگرنه مزاحم شما نشویم و از فرصتهای دیگران استفاده کنیم». شهید بهشتی خیلی استقبال کردند و گفتند: «اتفاقاً من هم میخواستم در همین زمینه صحبت کنم که من چهار جلسه میآیم و بحثی را شروع میکنم. اگر احساس کردم فرصتگذاری من نتیجهای نداد، از ادامه‌‌اش معذورم». از این صحبت ایشان خوشحال شدیم و این جلسات ادامه داشتند. من مسئول شدم که شبهای چهارشنبه خدمت ایشان برسم، چون جلسات در منازل بود، در خدمتشان بودم که ایشان را برای جلسات ببرم.

ساواک هم این جلسات را پیگیری میکرد؟

ساواک قطعاً متوجه شده بود، اما عزیزانی که در جلسه بودند همه شناخته شده بودند. افراد متفرق که میآمدند تقریباً برای ما مشخص بودند، ضمن این که آیتالله شهید بهشتی در بیان مسائل صراحت داشتند. این جلسات ادامه داشت.

تا کی؟

تا جریان نهضت امام، یعنی فعال شدن حضرت امام در زمینه مسائل سیاسی و جلسه کلاً درگیر مسائلی بود که هدایت مستقیم را حضرت امام داشتند و واقعاً باید فرصتگذاری میشد، چون شرایط بسیار حساس و پرخطری بود و باید پرتلاش حضور مییافتیم، بنابراین جلسات هفتگی بهتدریج کمرنگ شدند و بیشترین فرصتها در جهت نهضت به رهبری امام صرف شد.

آقای عسگراولادی در این جریان نقش بسیار مؤثری داشتند.

محوریت کار را به عهده داشتند.

بسیار نقش مؤثری داشتند. خود به خود زوایای مختلفی برای فعالیت باز شده بود. ارتباط با حضرت امام، نظرات ایشان و انتشار آنها در جامعه. بهخصوص از همان آغاز نهضت تمام تذکر امام این بود که مردم باید آگاه شوند و خیانتها و جنایتهای نظام طاغوت را باید بشناسند، چون نظام طاغوت با تمام امکاناتی که موجب فریب مردم میشد و این ارتباط موجب افزایش آگاهی و دانش مردم شد. طبیعی است کسانی که در این محدوده در خدمت امام و نهضت روحانیت بودند، شبانهروز پرتلاش باید فرصت میگذاشتند، لذا آن جلسات تعطیل شدند و هیئتهای مؤتلفه و بعد جمعیت مؤتلفه تشکیل و مسئولیتهایی به آن واگذار شد. در تمام این تغییرات آقای عسگراولادی نقش بسیار مؤثری داشت و تیزبینی و تیزهوشی ایشان در بین برادرها اثرگذار بود. ایشان تدبیر مناسبی داشت.

لطفاً به اعدام انقلابی حسنعلی منصور و زندان آقای عسگراولادی بپردازید.

این فعالیتها که انجام شدند، دستگاه طاغوت اول حضرت امام را در 15 خرداد 42 دستگیر کرد. زندانی شدن ایشان فعالیتهای تازهای را میطلبید. هیئتهای مؤتلفه شکل گرفته بود. بعد از آزادی حضرت امام جشنی در قم گرفته شد و بعد هم حضرت امام مطالبی را در مدرسه فیضیه فرمودند و این موجب شد نظام طاغوت که تصور کرده بود با این دستگیری به جایگاه امام آسیب زده است یا ایشان در بیان مسائل سیاسی، اجتماعی و اسلامی تغییراتی در ایشان حاصل شده باشد که نشده بود و حضرت ایشان در بیان مسائل صراحت بیشتری نشان میدادند، چون مسائل مهمتری را تشخیص داده بودند و لذا در آبان 43 دستگیری دوم حضرت امام انجام شد.

دستگیری دوم و تبعید امام و فشاری که کلاً دستگاه امنیتی و نظام طاغوت بر مردم داشت، موجب شده بود خفقان عجیبی سایه بیفکند و وحشت عجیبی همه را فرا بگیرد و تمام گروههای سیاسی تقریباً با یک رکود و سستی دست به گریبان بودند و بعضیها تصور میکردند دیگر فضایی برای فعالیت وجود ندارد و دیگر هیچ کاری اثر ندارد. در چنین شرایطی که یأس و ناامیدی داشت بهطور مطلق حاکم میشد و این خواست نظام طاغوت بود که این روحیه در بین مبارزین و مردم حاکم شود، جمعیتهای مؤتلفه با مشورتها و دقتهایی که داشت، باید فضا را میشکست. به این جمعبندی رسید که اقدام نظامی کند. موارد مختلفی را مورد دقت و بررسی قرار داد، بالاخره در نهایت رسید به این که حسنعلی منصور این نیروی خائن و وابستهای را که نقش اساسی در تصویب قانون کاپیتولاسیون داشت و اهانتهایی که میکرد از میان بردارد. این تصمیم گرفته شد. هیئتهای مؤتلفه دو شاخه شدند. یک شاخه نظامی و یک شاخه سیاسی و در اول بهمن 1343 اعدام انقلابی منصور در جلوی مجلس انجام شد.

شما در آن زمان در کدام یک از این شاخهها بودید؟ سیاسی یا نظامی؟

من در شاخه نظامی بودم. در شاخه نظامی بیشترین فعالیت را مرحوم شهید عراقی و شهید حاج صادق امانی میکردند و آقای عسگراولادی هم در جریان امور بودند. فعالیت شاخه نظامی در زیرمجموعه شاخه سیاسی محرمانه بود، یعنی از تبدیل شدن به دو شاخه فقط هستههای مرکزی اطلاع داشتند.

اعدام انقلابی انجام شد و پس از دستگیریها پرونده به دادگاه رفت. آقای عسگراولادی هم جزو کسانی بودند که در این پروند حضور داشتند و محکومیتها ایجاد شدند. بعد از این که حکم اجرا شد و کسانی که به زندان محکوم شده بودند به زندان شماره 1 قصر رفتند، از همان جا سفارشاتی شده بود که فشار را روی ما زندانیها افزایش بدهند. آمدند و هر یک از ما را در زندان شماره 1 قصر که زندان بزرگی بود و 9 بند داشت، در بندهای جداگانه انداختند و هر بند هم 600، 700 نفر زندانی بودند با ویژگیهای مختلف. مرحوم انواری، شهید عراقی و آقای حاج هاشم امانی در بند 9 و بقیه هر کدام در بندهای دیگر تقسیم شده بودند. تصور اینها این بود که وقتی ما را در بین 600، 700 زندانی عادی قرار بدهند که اکثرشان هم سابقهدار بودند، مثلاً خود من در بند 6 بودم...

آقای عسگراولادی در کدام بند بودند؟

بند 7. حاج احمد آقا شهاب بند 5 بودند. میخواهم عرض کنم که اینها ما را در چه فضایی فرستاده بودند و چه نیتی داشتند. بنده خودم در بند 6 که بودم، در اتاقی که ما بودیم کسی بود که در یک شب سه تا منزل را سرقت کرده بود. این را به این دلیل عرض کردم که تصور کنید چه فضای نامأنوسی بود. به خاطر این هم ما را در بند زندانیان عادی انداخته بودند که فشارهای روحی را بر ما افزایش بدهند تا بتوانند از این طریق اثر بگذارند. کار به جایی رسید که اینها با مقابلهای که در زندانها کردیم که خودش بحث مفصلی است، در ظرف چند ماه ناچار شدند ما را به بندهای هفت و هشت که به قول خودشان بند رجال قاچاق و جرائم و تعداد زندانیشان بسیار کم بود ببرند. سارق و قاتل در این بندها خیلی کم بودند و از رجال قاچاق بودند.

آقای عسگراولادی کارهای تربیتیشان را در زندان هم انجام میدادند؟

میخواستم همین را عرض کنم. موقعی که در بندهای هفت و هشت جمع شدیم، اتاقی به ما دادند. وقتی در بندهای قبلی بودیم، رفتار و گفتار ما برای زندانیهای دیگر جاذبه داشت و بهجای این که تحت فشار قرار بگیریم، روی زندانیها اثر گذاشته بودیم و یکی از علتهایی که ما را جمع کردند این بود که دیدند زندانیها در مقابل ما عکسالعملهای متفاوتی پیدا کردهاند، چون زندانی سیاسی که تسلیم آنها نمیشد، بنابراین حضور ما آموزشی برای آنها بود. در بندهای 7 و 8 جلسات آموزشی و برنامههایی را بین خودمان داشتیم و آقایان رجال قاچاقفروش که هم اهل تهران و هم اهل شهرهای دیگر بودند، بهتدریج با ما ارتباط برقرار کردند و در مباحثی که پیش میآمد شرکت میکردند. یکی از کسانی که از فرصتها نهایت استفاده را میکرد آقای عسگراولادی بود. مباحثی را در مورد خیانت، جنایت و این گونه مسائل مطرح میکردند که خود اینها موجب روشنگری شده بود و در نهایت در مدت کمتر از یک سال به این نتیجه رسیدند ما را از زندانیهای عادی جدا کنند و به زندانهای سیاسی ببرند. زندان سیاسی هم در کل مجموعه زندان قصر زندانهای شماره 3 و 4 بودند. روزی که میخواستند مجموعه ما را به زندان سیاسی منتقل کنند، در زندان شماره 3 آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و اینها بودند. آنها را به زندان شماره 4 منتقل کردند و ما را به زندان شماره 3 بردند. فضای قابل تحملتری بود. در آنجا برادرها با برنامهریزیهایی که انجام شده بود که این هم خودش مفصل است، گروههای دیگری که در آنجا بودند، سیاستهایی که برادران مؤتلفه در زندان داشتند و این الفت و انسی که فیما بین بود، با جمع کردن تمام برادرهایی که در مورد فعالیتهای نهضت روحانیت، اعلامیههای امام و حرکتشان ـکه حرکت اسلامی بودـ دستگیر شده بودند، بهتدریج تبدیل یک جمع شدیم. نزدیک به 50 و چند نفر شدیم. به تعبیر داخل زندان میگفتند یک کمون شدیم.

آقای عسگراولادی چه تأثیری در این فرآیند داشتند؟

مرحوم شهید عراقی و مرحوم آقای عسگراولادی بسیار در این جمعآوری مؤثر بودند. آقای عسگراولادی در همان زندان شماره 3 ضمن این که دروس حوزوی را به جوانان علاقمند تدریس میکردند، بنده در خدمت ایشان درس زبان انگلیسی را شروع کردم. آقای عسگراولادی از صبح تا شب در آن فضای بسته و محدود و زیر آن فشارها از تمام فرصتهایشان استفاده میکردند و هیچ احساس خستگی نمیکردند. نهتنها در زندان شماره 3 که بعد هم که به زندان شماره 4 منتقل شدیم و بعد هم در زندان شماره 4 اعتصابی پیش آمد و فراری که گروه بیژن جزنی، چوپانی، ظریف و اینها انجام دادند و موفق نشدند، موجب شد حساسیت روی زندانیان سیاسی افزایش یابد تا این که آقای عسگراولادی، آقای انواری و شهید عراقی را به زندان برازجان تبعید کردند. برازجان زندانی بود که افراد را به این دلیل به آنجا تبعید میکردند که روحیهشان را بشکنند و تسلیمشان کنند. ورود آقای عسگراولادی، آقای انواری و شهید عراقی در زندان برازجان فضای آنجا را تغییر داد. برادران خودمان در فرصتهای مختلف دستهجمعی به دیدن آنها میرفتند. در داخل زندان عزیزان ما از آنها پذیرایی میکردند. خود این رفت و آمد در روحیه بقیه زندانیها اثر گذاشته بود، یعنی خمودی و چیزهایی را که رژیم تصور میکرد پیش خواهد آمد، دید که بهکلی تغییر کرده است.

مطلب دیگر برنامههایی بود که آقای انواری، شهید عراقی و آقای عسگراولادی داشتند و این چیزی نبود که برای دستگاه مطلوب باشد، چون فضای زندان را تغییر داده بودند. آقای عسگراولادی تعریف میکردند یک روز ما در داخل زندان بحثی را دنبال میکردیم. رئیس زندان در را باز کرد و آمد داخل و دید ما داریم مسائلی را مطرح میکنیم و شهید عراقی هم دارد از ته دل میخندد. نگاهی به من کرد و گفت: «شیر همان شیر بود گرچه به زنجیر بود». اینها این همه هزینه کردند و آقایان را به آنجا بردند.

به برازجان تبعید کردند.

که چه نتیجهای بگیرند، دیدند برعکس شده است! آقایان که رفتند آنجا کلاً فضا را تغییر دادند، بنابراین بعد از پنج شش ماه دو باره آنها را به زندان تهران برگرداندند.

شما همچنان در زندان تهران بودید؟

بله، وقتی آنها آمدند، بنده و آقای عسگراولادی را با یکسری افسران حزب توده سابق از جمله عموئی، شلتوکی، ذوالقدر و... و تعدادی از بچههای سازمان منافقین به زندان مشهد تبعید کردند. موقعی که به باغ زندان آمدیم تا سوار وسیله نقلیه شویم، دیدیم شهید لاجوردی را هم که در زندان قزلحصار بود آوردند و بهاتفاق به زندان مشهد رفتیم.

در زندان مشهد چه کسانی بودند؟

مایی که از زندان شماره 4 رفته بودیم، بنده بودم و آقای عسگراولادی و تعدادی از افسران حزب توده. آنهایی را که از زندان شماره 3 آورده بودند، سران منافقین بودند مثل محمد حیاتی، مهدی ابریشمچی، کاظم شفیعیها و.... در زندان مشهد ما را به بند شماره 1 بردند که سه طبقه داشت. طبقه سوم محل نگهداری زندانیان سیاسی بود و ما را به آنجا منتقل کردند. منافقین در تهران در زندان شماره 3 همراه با چریکهای فدایی خلق بودند. اخبار اختلاط اینها در زندانها پیچیده بود. ما در زندان شماره 4 و دیوار به دیوار زندان شماره 3 بودیم و اخبار منتقل شده بود و برای ما جای تعجب داشت که اینها چطور این قدر راحت با هم اتفاق دارند؟ در زندان مشهد این واقعیتها از نزدیک روشن شد، چون زمانی که ما بودیم در زندان شماره 4 تعداد کمی از منافقین را آورده بودند. از اینجا که به زندان مشهد رفتیم معلوم شد اینها با هم زندگی میکنند و در مقابل ما موضع دارند. چرا؟ ریشههای اعتقادی ما برایشان مشهود بود. بهخصوص در بحثهایی که انجام میشد. برداشتهای اینها که در زندان تهران پوشیده بود، در زندان مشهد علنی شد. ایدئولوژی اینها در آنجا یک مقداری آشکار شد و تحلیل و تفسیرهایی که داشتند، بهخصوص با دقتهایی که آقای عسگراولادی و شهید لاجوردی میکردند مشخص شد. در همین زمینهها مباحث مختلفی انجام شدند. هر چه این مباحث شفافتر میشدند، مقابله آنها با مجموعه ما بیشتر میشد.

در آن زمان مقام معظم رهبری در زندان مشهد بودند؟

خیر، ایشان را در سلولهای پادگان مشهد ارتش نگه داشته بودند. ما مطالب، تعبیر و تفسیرهای منافقین و نکاتی را که به ذهنمان میرسید، در فرصتها یا از طریق زندانیانی که آزاد میشدند یا از طرق دیگر به عزیزانمان در بیرون، از جمله خدمت مقام معظم رهبری ـکه در مشهد تشریف داشتندـ منتقل میکردیم و آن کارهایی را که وظیفهمان بود انجام میدادیم. اینها در زندان مشهد بسیار با ما به مقابله برخاستند، بهخصوص وقتی در سال 53 تغییر مواضع خود را اعلام کردند. جالب اینجاست که عدهای از اینها قبل از آشکار شدن مواضع مارکسیستی به عنوان امام جماعت میایستادند و بقیه پشت سرشان نماز میخواندند و وقتی قرار شد تصمیم مارکسیست شدنشان را اعلام کنند، مشخص شد آقای فلان مثلاً محمدصادق که پدر متدینی داشت و در دروازه شمیران خیاطی داشت، اصلاً اعتقادی به مکتب، اسلام، خدا و پیغمبر نداشته بود و به خاطر حفظ ظاهر امام جماعت میشد. بهمن بازرگان هم آنجا بود. بعد از این جریان بین خودشان هم اختلاف پیش آمد.

از نقش آقای عسگراولادی برایمان بگویید.

در همان جا در بحث مباحث ایدئولوژیک و بیان این واقعیتها برای جوانهایی که تحت تأثیر قرار گرفته بودند، روشن شدن این واقعیت و بیان التقاط آنها با استدلال به عهده شخص آقای عسگراولادی و شهید لاجوردی بود و حقیقتاً این دو نفر خیلی مؤثر بودند و اینها خیلی از این قضیه ناراحت بودند.

رابطه عاطفی شما و آقای عسگراولادی در دوره زندان بیشتر هم شد؟

طبیعی است در فضایی که در تمام اوقات در کنار هم بودیم، این انس و الفت عمیقتر میشود. خود این نزدیک بودن در این فضا اثرات تربیتی و آموزشی بسیار مؤثری دارد.

خود شما در آن دوران از آقای عسگراولادی چه یاد گرفتید؟

آقای عسگراولادی در جهات مختلف مؤثر بودند. مثلاً یکی از ویژگیهای ایشان صبر و تحمل ایشان در برابر آرای مخالف بود.

سعه صدر.

بله، در جریانات اخیر هم این ویژگی را ملاحظه کردید. به هر حال پس از مدتی باز از زندان مشهد به تهران آمدیم. در تهران مدتی در کمیته ضد خرابکاری بودیم و بعد به زندان اوین رفتیم و بعد ما را به زندان شماره 1، بند 1، طبقه اول بردند که در آنجا عزیزان بزرگواری مثل آیتالله مهدوی کنی، آقای هاشمی رفسنجانی، آیتالله ربانی شیرازی، آیتالله سید محمود طالقانی، آقای منتظری و خیلی از عزیزان بودند. مباحث مختلفی که در زندانهای مختلف در مورد ایدئولوژی سازمان منافقین وجود داشت در آنجا به بحث گذاشته شد و دقتهایی که آقایان کردند، نتیجهاش آن فتوای معروف بود که علیه سازمان منافقین صادر شد و منافقین بیحیثیت شدند و با این موضوع مقابله کردند. یکی از کسانی که نقش مؤثری در انتقال این فتوا که ریشه اسلامی، احکام اسلامی و حکم اسلام را داشت شخص آقای عسگراولادی بود، بنابراین سازمان منافقین نسبت به ایشان حساسیت فوقالعادهای داشت. جایگاه ایشان طوری بود که با استدلالهایی که میکردند بسیاری از جوانها متوجه این انحرافات و التقاطها میشدند.

پس آگاهیبخشی در مورد ایدئولوژی سازمان منافقین به عهده آقای عسگراولادی بود.

یکی از کسانی که بسیار نقش داشت، شهید بزرگوار آقای لاجوردی در کنار مرحوم آقای عسگراولادی بود.

پس به همین دلیل بود که سازمان منافقین از این دو نفر کینه عمیقی داشت.

بله، شناخت نزدیکی داشتند و اثرگذاری این عزیزان را از داخل زندان متوجه شده بودند و بعد هم که آزاد شدند، این کینه را به دل داشتند. مضافاً بر این که در مسئولیتهای بعدی از جمله مسئولیتهایی که شهید لاجوردی پذیرفت با توجه به سابقه و تجربههای فراوانی که در مورد منافقین داشت، در برچیدن بساط آنها بسیار تأثیرگذار بود. خود آقای عسگراولادی در محافل مختلفی که حضور مییافتند، به بیان این واقعیتها و انحرافات میپرداختند که بسیار اثرگذار بود. و لذا منافقین کینه اینها را به دل داشتند، بنابراین میبینید جلوی منزل آقای عسگراولادی ایشان را ترور کردند، اما بحمدالله موفق نشدند. یا دو سه برنامههای دیگر در خانههای تیمی به دست آمد و این عدم توفیقشان بود. اینها چنین کینهای را به دل داشتند.

چنین شخصیتی واقعاً همیشه در پی این بود وظیفهاش چیست و یک مسلمان انقلابی بود که همه چیزش را در راه فقه، فقاهت و پیروی از حضرت امام در طبق اخلاص گذاشته بود. حالا این چه خطر و هزینهای دارد؟ واقعاً برایش مهم نبود و همیشه آماده و تابع نظرات حضرت امام در حفظ انقلاب و نظام چه در زمان حیات حضرت امام و چه در زمان رهبری مقام معظم رهبری بود.

در موضعگیری اخیر ایشان در باره فتنه 88 ممکن بود بسیاری از برادران نزدیک به ایشان هم با این نظر موافق نباشند. خودم از ایشان شنیدم که گفتند: «من رسیدهام به این که اگر بتوانم این فتنهگرها را به دامن جامعه برگردانم و اقداماتی که میکنم برای این است که برای فردای قیامتم جواب داشته باشم»، یعنی من رسیدهام به این که ممکن است این قدم اثری داشته باشد و اینها را از این انحراف نجات بدهد، چون چون به این رسیدهام، یک وظیفه شرعی شده است. حالا در راه این وظیفه چه چیزی را باید هزینه کنم؟ چه خطری را باید بپذیرم؟ واقعاً برایشان اهمیت نداشت. ملاحظه میکنید شخصیت، جایگاه و امکانات آقای عسگراولادی کجاست. ایشان را خیلی متهم میکردند که آدم سرمایهداری است. چند تا از فراز وصیتنامه ایشان این است. اولاً من خمس و زکاتی بدهکار نیستم، ثانیاً تمام نماز و روزههایم را انجام دادهام و بدهی ندارم، ثالثاً چون مالی ندارم، ثلثی ندارم. چنین شخصیتی با تلاش شبانهروزی و فعالیت پاک و پاکیزه و این وصیتنامهاش هست، یعنی همه چیزش را فدای دینش کرد.

آبرو برای هر فردی بسیار مهم است، مخصوصاً که این فرد اعتقادات اسلامی و جایگاه اجتماعی داشته باشد. تشخیص داده بود این آبروی را برای مکتب و انقلاب کف دستش بگذارد. هیچ پرهیزی از این ایثار نداشت و این خطر را با تمام وجود و جان و دل پذیرفت. خود این حرکات در طول 60 سالی که خدمت ایشان بودم، روش، ریشههای اعتقادی، تدبیر و مدیریت برای بنده همرزمان، برادران، دوستان و همحزبیهایشان آموزش بود. دکتر در این سالهای آخر به ایشان گفته بود: «شرایط جسمی شما طوری است که باید حداکثر دو ساعت صبح و دو ساعت بعد از ظهر کار کنی و بقیه را استراحت»، ولی شما هر وقت به دفترش میرفتی، میدیدی یا قراری دارد یا مشغول کاری است. تا دیر وقت کار میکرد، چون با تمام وجودش احساس مسئولیت میکرد، یعنی در راه اعتقاد و مکتب خودی برایش مطرح نبود.

ایشان کسی بود که در جریان انقلاب از مال، جان و آبرویش در راه اعتقاد، مکتب و نظام هیچگاه دریغ نکرد.

شما تقریباً 60 سال با آقای عسگراولادی مأنوس بودید. کدام ویژگی ایشان را از همه بیشتر دوست داشتید؟

یکی اخلاق ایشان بود و دیگر این که در مقابل کسانی که به ایشان بیمهری میکردند گذشت عجیبی داشتند. سومین مورد پشتکار و تلاش ایشان در راه مکتب و انقلاب بود.

در جمعهای خانوادگی هم همین طور بودند؟

محفل و مجلسی که ایشان حضور داشتند، همیشه شور و شعف و گرمی خاصی داشت. ایشان در زمینه رفع مشکلات افراد، خانوادهها و اشخاص واقعاً فرصتگذاری میکرد. یعنی اگر میخواستید ایشان را خوشحال ببینید روزی بود که اصلاح ذات البینی به دست ایشان انجام شده بود، گرچه ماهها طول میکشید. خودم شاهد بودم در مورد رفع اختلاف خانوادهای، اختلافی بین زن و شوهری افتاده بود، هم این طرف به ایشان بد میگفت، هم آن طرف، اما ایشان برای حل اختلاف خانواده تمام این نامهربانیها را به جان میخرید و بالاخره آن قدر تلاش کرد تا اختلاف بین آن خانوادهها رفع شد. به صورتهای مختلف قدم برمیداشت که اختلافات و مشکل خانوادهها حل شود. در امداد مکرر خدمت ایشان میرسیدیم ـبهخصوص در این اواخر که فعالیتهای سیاسیـاجتماعی ایشان بسیار بالا بودـ پیشنهاد میکردیم مشکلات خانوادهها، وام و... که خدمتتان میآید، در دفترتان دایرهای را بگذاریم که مردم مستقیماً به آنجا بروند و مشکلاتشان را مطرح کنند، تصمیم بگیرند و رفع کنند. ایشان مقید بود و میگفت: «میخواهم خودم فرصت بگذارم، چون در صحبت چهره به چهره گاهی مسائلی را از آنها سئوال میکنم که شاید خودشان کمتر توجه کنند و آن مشکلات باید حل شوند تا مشکل اساسیشان حل شود». در این فرصتگذاری ایشان برای رفع مشکلات خانوادهها و مردم گرچه بعضی از این ملاقاتها موجب تحریک اعصاب ایشان میشد، ولی ایشان با آغوش باز استقبال و مشکلات را حل میکرد.

ایشان حتی در روزهای پنجشنبه و جمعه در دفتر کمیته امداد بودند و یکسری ملاقات داشتند. حتی گاهی اتفاق میافتاد اعضای خانواده خودشان در دفتر ایشان جلسه داشتند و با هم غذا میخوردند و ایشان حتی پنجشنبه و جمعه را هم در خدمت نیازمندان و محرومین و مشکلگشا بود.

سالها خاطره از ایشان دارید. اولین خاطرهای که وقتی نام ایشان برده میشود به ذهن شما متبادر میشود کدام است؟

در جریان نهضت و فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب خاطرهای که بهخصوص در این چند روز خیلی در ذهنم پررنگ شده است، بحث خطرپذیری ایشان در راه هدف بود. بعد از اعدام انقلاب حسنعلی منصور و دستگیری برادرهای اولیه ساواک و شهربانی و همه تجهیز شده بودند شهید حاج صادق امانی را دستگیر کنند. ایشان هم هر شب جا به جا میشدند. یک شب که قرار بود جای ایشان عوض شود، بعضی از برادرها آمادگی نداشتند، خداوند تازه به آقای عسگراولادی علیرضاخان، فرزند سوم از خانم اولشان را داده بود. این بچه و خانم آقای عسگراولادی مریض بودند. در شرایط بگیربگیر و خفقانی که وجود داشت، متوجه شد امشب شهید صادق امانی جایی ندارد که بماند. با تمام مشکلاتی که در خانه بود و با تمام خطرهایی که در مورد این قضیه وجود داشت، چون ساواک فضا را محدودتر کرده بود تا به حاج صادق برسد. آقای عسگراولادی بلافاصله گفته بود: «بیاورید منزل من». خود من آن شب اطلاع نداشتم که به منزل ایشان بردهاند. فردا شب که قرار بود حاج صادق امانی جا به جا شود، به من زنگ زدند، رفتم منزل آقای عسگراولادی و دیدم حاج صادق و شهید عراقی آنجا هستند. آقای عسگراولادی به من گفتند: «فلانی! حاج صادق را ببر منزل فلانی». تازه متوجه شدم آن شب آقای عسگراولادی با توجه به شرایط دشوار خانوادگی با آغوش باز این خطر را به عنوان یک وظیفه پذیرفته و ایشان را نگه داشته بود.

این خطرپذیری ایشان در مورد مکتب و ترسیم کردن آن شرایط و آن فضا خیلی مهم است. چقدر ایثار میخواهد که انسان در چنان شرایطی این آمادگی را در خود ایجاد کند.

اگر نکتهای مغفول مانده است بیان کنید.

در کمیته امداد که در خدمتشان بودیم، یکی ازویژگیهای خاص و پرارزش ایشان این بود که مسائل مختلفی که کلاً در بستر خدمات کمیته امداد، بهویژه در شورای مرکزی مطرح میشد، زاویه دید آقای عسگراولادی در شورا و مدیریت ایشان در شورا و هدایت برای تصمیمگیری و مشورت این بود که حتیالامکان مشکل را حل کنیم. مشکل یک محروم و خانواده را حل کنیم. مشکلاتی را که قشر آسیبپذیر و محرومین دارند حل کنیم. در کمیته امداد گاهی با محدودیتهای اعتباری مواجه بودیم. پیشنهاد ایشان این بود که باید برویم و فرصت بگذاریم و از دولت، مجلس یا هر جای دیگر گدایی هم شده است بکنیم و بیاوریم و اعتبار مورد نیاز را تأمین کنیم. این درس بسیار آموزندهای است که مثلاً چون اعتبار نداریم بگوییم این مشکل بماند برای فردا تا اعتبار بیاید. میگفت: «این نیازمند الان نیاز دارد، فردا به دردش نمیخورد. باید این نیازها را حالا رفع و بعد برای تأمین این هزینه تلاش کنیم». همین برخورد نشان میدهد ایشان چگونه به فکر دوای درد دردمند بود حتی با آبروی خودش. این عبرتآموز است که اگر کسی به شما مراجعه کرد، در دست و جیبت چیزی نبود، آبرو که داری. بزرگان ما به ما آموزش دادهاند. ایشان استقراض میکرد و برایش مهم نبود.

دست شما درد نکند.

پینوشت:

(1) قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 13.


منبع:کتاب حبیب دلها

https://shoma-weekly.ir/RLIqSt