ویژه

پس از منصور فتوای شاه را هم داد

در دورانی که امام در بورسای ترکیه بودند اهم کارها این بود که کاری کنیم که امام را آزاد کنند. لذا به مجامع بین المللی و حقوق بشر نامه نوشتیم و تلفن زدیم که ایشان را هر طور شده آزاد کنند.در آن واقعه آقای لاجوردی آمدند و گفتند میخواهیم منصور را بزنیم، آمادهای؟ من هم به ایشان عرض کردم منصور یک مهره است. اگر شاه را در نظر دارید ، من آمادگی دارم؛ ولی آنها با توجه به بررسیهایی که کرده بودند، قصد داشتند منصور را بزنند
جواد مقصودی- بعد از اقدامی که رژیم با مدرسه فیضیه کرد، غیر از امام، اکثر مراجع سکوت کردند. حالا دیگر آقای بروجردی فوت کرده بودند و شاه فکر کرد که جاده صاف شده است و تصمیم گرفت اهداف خود را پیاده کند و کشور را به سمت بیدینی ببرد. امام مقابله فوقالعادهای کردند و همه نیروهای مبارز با ایشان همراه شدند. ما هم که اعلامیه مراجع و کمکم فقط اعلامیه امام را پخش و منتشر کردیم.

بعد از اعلام لوایح ششگانه که دیگران پا به میدان نگذاشتند، سه گروه بودند که میرفتند خدمت امام. امام فرمودند: «چرا شما یکی نمیشوید؟ همه شما میخواهید از اسلام دفاع و با رژیم مقابله کنید.» و این گونه بود که هیئت مؤتلفه اسلامی تشکیل شد. برخی از روحانیون بسیار آگاه مثل آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، مقام معظم رهبری و آیت الله میلانی هم از امام حمایت

میکردند.

در 13 آبان 1343 حکومت تصمیم گرفت امام را به ترکیه تبعید کند. بعد از مدتی بالاخره چند تن از علما موفق شدند در ترکیه به دیدار امام بروند. از جمله علمایی که به دیدار ایشان رفتند آیت الله سید احمد خوانساری بود. در دورانی که امام در بورسای ترکیه بودند اهم کارها این بود که کاری کنیم که امام را آزاد کنند. لذا به مجامع بین المللی و حقوق بشر نامه نوشتیم و تلفن زدیم که ایشان را هر طور شده آزاد کنند.در آن واقعه آقای لاجوردی آمدند و گفتند میخواهیم منصور را بزنیم، آمادهای؟ من هم به ایشان عرض کردم منصور یک مهره است. اگر شاه را در نظر دارید ، من آمادگی دارم؛ ولی آنها با توجه به بررسیهایی که کرده بودند، قصد داشتند منصور را بزنند. بعد هم که اعدام انقلابی منصور پیش آمد و بخش نظامی ما از بدنه جدا شد. با بخش نظامی هم همکاری هایی داشتم، از جمله کسانی که در آن بخش بودند، شهید امانی بودند.پس از آنکه شاخه نظامی موتلفه یعنی شهید امانی، بخارایی، نیک نژاد و هرندی منصور را اعدام انقلابی کردند، یک روز آقای امانی آمدند دفتر ما و صندلی را رو به خیابان گذاشتند و نشستند و هنوز نگفته بودند که منصور را زدیم که آقای لاجوردی آمد و ایشان را برداشت و برد. بعد هم ساواک منزل شهید بخارایی را پیدا کرد و خانواده بخارایی لو دادند که آقایان امانی و عراقی و ...به خانه آنها تردد داشتند. بعد که حکم اعدام این عزیزان صادر شد، نزد آیت الله میلانی رفتم. ایشان فرمودند: «من از این حضرات حمایت میکنم زیرا در بین مقامات لشکری و کشور نفوذ دارم». به ایشان عرض کردم: «صادق امانی را هم میخواهند شهید کنند، ایشان یک فرد برجستهای هستند. از طرفی وی که منصور را ترور نکرده فقط کسی که این کار را انجام داده باید کشته شود. آن سه نفر دیگر چرا باید اعدام شوند؟ شما اعتراض کنید اطلاعیهای بدهید که این کار خلاف اسلام و دموکراسی است». ایشان فرمودند: «شما بروید قم و از علمای قم نامهای بگیرید». بعد گفتم «شما اجازه می دهید برای خود شاه دست به کار شویم؟» گفت: «شما بروید بزنید، اجازهتان را میدهم». یعنی جدای از آن مجوزی که به آقای خاموشی داده بودند، دو باره آیتالله میلانی این را گفتند که شما بروید بزنید، من اجازهتان را میدهم. واسطه ندارد. بعد گفتند پیش محمدعلی هم چیزی نگو. یک مقداری ملاحظه داشت که مطالب سیاسی نزد پسرش گفته شود. من هم به قم رفتم ولی نتوانستم از آقای شریعتمداری و سایر مراجع نامه بگیرم تا مانع شهادت آنها شوم. بنابر این نزد آقای غروی کاشانی در سه راه سیروس رفتم. ایشان که از بزرگان، مراجع و مبارزان بود، گفت: «حاضرم به جای صادق امانی اعدامم کنند». گفتم: «من آمدهام ابرو را درست کنم، نیامدم که چشم را هم کور کنم. بالاخره شما هم یک مرجع هستید». ایشان گفت: «حرف من تأثیری ندارد». حق با وی بود، حرف ایشان در حد سایر مراجع اثر نداشت. سرانجام رژیم این چهار بزرگوار را به شهادت رساند.

https://shoma-weekly.ir/iZbi2D