ویژه

موج سوم بیداری اسلامی پایه گذار نظم جدید جهانی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، موج عظیمی در جهان اسلام، از آسیای میانه گرفته تا شمال آفریقا و خاورمیانه در هم نوردید. درموج اول بیداری اسلامی، غربی‌ها به‌ویژه آمریکا با آگاهی از ظرفیت متراکم بسیج اجتماعی جهان اسلام که به واسطه پیروزی انقلاب اسلامی، در وضعیت فوران انقلابی قرار گرفته بود، اجبارا ًبه تغییرحاکمان طاغوتی تحت حمایت خود تن دادند.
سید ابراهیم علوی- غزّه، قطعهای باریک در جنوب غربی خاک فلسطین اشغالی با مردمانی که بر خلاف وسعت کوچک سرزمین محصورشان از عزم و اراده بزرگی برخوردارند، است. مردمی که با مقاومت حماسیشان در جنگهای ۲۲روزه، ۸ روزه و بالاخص در همین جنگ ۵۰ روزه اخیر، برگ زرینی بر تاریخ مبارزات مردم فلسطین افزودند و تاریخساز شدند. اما به راستی غزه چگونه غزه شد؟ چه متغیری این بخش از سرزمین فلسطین را از سایر سرزمینهای اشغالی متمایز کرده و میکند؟ چه عاملی غزه را در کانون توجه جهانیان و به ویژه افکار عمومی جهان اسلام قرار داده است؟ چرا مردمان این خطه باریک تا این اندازه مورد غضب غرب، رژیم صهیونیستی و حکام دست نشانده و مرتجع عرب قرارگرفتهاند؟

برای پاسخ به این سوالات میتوان کمی به عقب برگشت و به بررسی اتفاقات و حوادثی که به این باریکه متراکم مرتبط است، توجه نمود. به انتفاضه اول و دلایل شکل گیری آن اشاره کرد، به حوادث جنگ ۸ روزه ونتیجه آن، به جنگ ۲۲ روزه و آثار آن و یا به تحلیل پیروزی حماس در انتخابات سال ۲۰۰۶ پرداخت. اما برای دستیابی به یک تحلیل دقیق، بهتر است به جای اشاره به چند و چون حوادث، به ماهیت آنها توجه کنیم. ماهیتی که مبارزات و مقاومت مردم غزه و گروههای اسلامی حماس و جهاد اسلامی را به صورت ماهوی از گروههای سکولاری همچون جنبش فتح و به طور کلی سازمان ساف، متمایز کرد. ماهیتی که مبارزات مردم غزه را در چارچوب موج بیداری اسلامی هویت بخشید. البته در آن زمان کمتر کسی پیش بینی میکرد پیامدهای این جنگ بتواند محرک مهمترین رویداد جهان در سالهای آغازین قرن بیست و یکم یعنی «بیداری اسلامی» باشد. حتی تا امروز هم جنگ ۲۲ روزه و نسبت آن با موج دوم بیداری اسلامی (سال ۲۰۱۰) آنگونه که باید و شاید مورد توجه و مداقه پژوهشگران و صاحب نظران سیاسی و اجتماعی قرار نگرفته است.

در جنگ ۲۲ روزه هم مانندجنگ اخیر غزه، سران دستنشانده و مرتجع عرب، رژیم صهیونیستی را در سرکوب و محاصره مردم مظلوم غزه همراهی کردند! آن روزها این سؤال مطرح شد که چرا سران وابسته عرب خواستار نابودی دولت منتخب حماس هستند؟! در پاسخ به بررسی این رفتار سؤال برانگیز به این تحلیل رسیدیم که مردم فلسطین پس از سالها مبارزه با شعارهای ناسیونالیستی بینتیجه و قبول شکستها و عقب نشینیهای متوالی در دستیابی به حقوق خود، خسته و ناامید از جانب حکّام سازشکار عرب و همچنین رهبران به اصطلاح میانه رو فلسطینی، با الگو قراردادن مبارزات آزادی بخش حزب الله لبنان در بیرون کردن رژیم اشغالگر صهیونیستی از جنوب لبنان و به دنبال آن پیروزی حماسی در جنگ ۳۳ روزه، در رویکردی تاریخی، ماهیّت مبارزه خود را از ماهیّت سکولار به ماهیّت دینی و اسلامی تغییر دادند و در انتخابات سال ۲۰۰۶ به گروههایی روی آوردند که از این الگو پیروی میکردند.

این تغییر رویکرد یعنی‌‌ همان رشد اسلامی سیاسی و نفوذ بیدار اسلامی که غرب و حکّام مرتجع عرب از آن به شدت وحشت داشتند، آنهم درجایی مثل فلسطین که به عنوان قبله اول مسلمین، تحولات آن درکانون توجه افکارعمومی جهان اسلام قرار دارد و آنها میدانستند که پیروزی حماس در آن جنگ به اوج گیری هرچه سریعتر موج بیداری اسلامی در بین ملتهای منطقه دامن زده و بقای حکومت آنها و منافع غرب را با چالشی جدی مواجه خواهد کرد، لذا منفعلانه درصدد جلوگیری از گسترش این موج فکری برآمدند. اما مشخص بود که موفق به جلوگیری از بروزآن نخواهند شد. زیرا این موج قبلا با شکست طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا در جنگ ۳۳ روزه، شکل و در جنگ ۲۲ روزه اوج گرفته بود و آنها قادر به مهار آن نبودند.

بر اساس این تحلیل پیش بینی شده بود که با رشد گرایشات اسلامی و اسلام سیاسی در بین ملتهای مسلمان، حکومتهای دست نشانده و مرتجع عرب، علاوه بر عدم مقبولیت، دچار عدم مشروعیت هم خواهند شد و با قوت گرفتن اعتراضات و مخالفتهای داخلی، انقلابهایی امّا این بار دیگر با ماهیت اسلامی، مشابه ویا نزدیک به آنچه که در انقلاب اسلامی ایران رخ داد، در این گونه کشورها هم رخ دهدکه البته برای اثبات درستی این پیش بینی به زمانی بیش از دوسال نیاز نبود، چنانچه در اواخر سال ۲۰۱۰ جهانیان شاهد شکل گیری دومین موج بیداری اسلامی در منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقا به عنوان یکی از مهمترین تحولات و رویدادهای تاریخ معاصر بودند. اما از‌‌ همان ابتدا هم قابل پیش بینی بود که غرب سرخورده از شکست طرح خاورمیانه بزرگ و هم پیمانان منطقهای اش، بیکار نخواهند نشست ودر صدد جبران مافات برآیند و حال که نتوانستند از وقوع بیداری اسلامی جلوگیری کنندلااقل بتوانند آن را منحرف و در جهت منافع و خواستههای خود مهار و کنترل کنند. البته ناگفته پیداست که در این مسیر، نقاط ضعف مزمن و خلاهای موجود در بین جوامع مسلمان هم به کمکشان آمد.

گروههای تکفیری، پیاده نظام غرب در نبرد گفتمانی

به اذعان اکثر اندیشمندان و صاحب نظران، بیداری اسلامی پیش از آنکه یک جنبش اجتماعی و سیاسی باشد، یک جریان فکری - فرهنگی و به طور کلی یک تحول گفتمانی است که ریشه در آموزههای انقلاب اسلامی ایران دارد. بعد از وقوع موج دوم بیداری اسلامی (۲۰۱۰) در منظقه وگرایش مردم به اسلام سیاسی و گروههای اسلام گرا، بدیهی بودکه نظام سلطه متناسب با جنس و فضای نبرد، اولویت خودرا برای روی غلبه در حوزه گفتمانی متمرکز کند. اولین هدف غرب در این جنگ نرم، تحریف و مخدوش کردن چهره اسلام سیاسی در منظر جهانیان و به خصوص مردم مسلمان منطقه بود. غرب سعی کرد اسلام سیاسی را معادل و مترادف با افراطیگری، خشونت، وحشیگری تفسیر و تصویر کند و البته این خود دلیل محکم دیگری بر این مدعا است که خیزشها و قیامهای مردمی که از سال۲۰۱۰ در خاورمیانه عربی و شمال آفریقا شروع شد، از جنس بیداری اسلامی است. لذاست که ناگهان با موجی از تصاویر ثابت و متحرک صحنههای فجیع قتل و کشتارروبرو میشویم، که مقارن با نمادهای اسلامی مانند «الله اکبر» است! و بهصورت وسیعی در رسانههای مختلف بهویژه رسانههای مجازی و کانالهای ماهوارهای منتشر میشدند و میشوند. سیاستی که قبلا هم در مقابله با افزایش موج گرایش به اسلام و مهار ارزشهای انقلاب اسلامی در جهان با جعل اسلام طالبانی تجربه کرده بود.

هرکس بهره کمی هم از هوش سیاسی داشته باشد به خوبی میدر مییابد که گروههای تکفیری مانند داعش با این رفتار نامتعادل غیر انسانی و غیر منطقی و همچنین با این مختصات نیروی انسانی، توان نظام سازی و جامعهپردازی نداشته و اساسا برای تشکیل حکومت و حاکمیت طراحی نشدهاند بلکه کارکرد دیگری دارند. جریان تکفیری، علف هزر فاقد شعوری است که غرب مدتها قبل ظرفیت تخریبی آن را بین جوامع مسلمان شناسایی کرده بود و هر از گاهی متناسب با نیازهای استعماریش آن را پروش داده و تکثیر میکند. ولی تا الان مراقب بوده که به پر و پای خودش نپیچد. این گروههای افراطی که به اعتراف خود غربیها توسط سرویسهای امنیتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل طراحی، هدایت و تجهیز میشوند، در وهله اول نقش پیاده نظام غرب در مخدوش جلوه دادن چهره اسلام سیاسی در نبرد گفتمانی را بر عهده داشته و در وهله دوم با مشغول کردن جهان اسلام به منازعات داخلی به افزایش امنیت رژیم صهیونیستی کمک میکنند.

سکولاریسم، آخرین حربه غرب برای مقابله با بیداری اسلامی

اگر به مفاد طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا، نگاهی اجمالی بیندازید به این نتیجه خواهد رسید که کلیت این طرح را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «روی کار آوردن حکومتهای سکولار با دموکراسیهای کنترل شده» و اگر بخواهیم کل طرح مذکور را در یک کلمه خلاصه کنیم باید بگوییم پروژه «سکولاریزاسیون».

این نشان میدهد کارکرد نظامهای سکولار و نظامهای دیکتاتوری برای منافع غرب یکسان است، یعنی برای منافع استعمار، بین حکومتهای دیکتاتوری مرتجع با حکومتهای سکولارغرب گرا، تفاوتی وجود ندارد، با این فرق که حکومتهای سکولار، به ظاهر هم که شده آن چهره خشن و پر هزینه حکومتهای دیکتاتوری را ندارند. علاوه بر این غرب به خوبی میدانست پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و نشر ارزشهای آن در بین ملتهای منطقه، حکومتهای بدوی مرتجع، تاریخ مصرفشان به سر آمده و دیر یا زوددچار فروپاشی خواهند شد و دیگر قادر نخواهند بود منافع غرب را در این منطقه حساس تامین کنند. لذا همانگونه که قبلا هم اشاره شد پس از وقوع موج دوم بیداری اسلامی (۲۰۱۰) غربیها سعی کردند در یک نبرد گفتمانی با مخدوش نشان دادن چهره اسلام سیاسی، بستر و زمینه را برای به قدرت رسیدن جریانهای سکولار وابسته رادر منطقه فراهم کنند. به قدرت رسیدن السیسی در مصر در همین چارچوب قابل بررسی است. غرب به انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ در ایران هم امید زیادی بسته بود که با درایت مقام معظم رهبری نتوانست بهرهای از آن ببرد.

مقاومت اسلامی، رمز بیداری اسلامی

ذات نظام اومانیستی لیبرال سرمایه داری مبتنی بر اصالت سود بوده و اساساً ادامه بقای آن وابسته به ادامه جریان استعمار و استثمار است. بدیهی است که ملتهای آزاده در برابر جریان استعمار و استثمار مقاومت خواهند کرد و اگر نظام سلطه نتواند این مقاومتها را مدیریت یا سرکوب کند، بقای خودش به خطر خواهد افتاد. زمانی یکی از وزرای دفاع انگلیس گفته بود: که اگر ما بخواهیم جایگاه خود را در نظام اقتصادی جهان از دست ندهیم، باید بودجه نظامیمان را افزایش دهیم! مهمترین مولفهای که ارزشهای انقلاب اسلامی در بین ملتهای مسلمان منطقه تئوریزه کرد، مولفه مقاومت اسلامی است. فاصله بین مقاومت اسلامی با واکنش پانعربیستی و ناسیونالیستی، فاصله بین تحقیر و شکست چند کشور عربی در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ از رژیم صهیونیستی با پیروزی یک گروه کوچک چند هزار نفره در جنگ ۳۳روزه است یا مقاومت مظلومانه مردمی در جنگ ۲۲روزه و ۸ روزه. و بر اساس آن به غرب به خوبی درک کرده است که جنس این نوع مقاومت با سایر مقاومتها متفاوت بوده و قابل مدیریت، کنترل و سرکوب نیست. فرهنگ مقاومت اسلامی ریشه در آموزههای عاشورای امام حسین (ع) دارد و لذا نه با تهدید از بین میرود و نه با تطمیع. به همین دلیل غرب به شدت از فراگیر شدن این فرهنگ در منطقه وحشت دارد.

موج سوم بیداری اسلامی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، موج عظیمی در جهان اسلام، از آسیای میانه گرفته تا شمال آفریقا و خاورمیانه در هم نوردید. درموج اول بیداری اسلامی، غربیها بهویژه آمریکا با آگاهی از ظرفیت متراکم بسیج اجتماعی جهان اسلام که به واسطه پیروزی انقلاب اسلامی، در وضعیت فوران انقلابی قرار گرفته بود، اجبارا ًبه تغییرحاکمان طاغوتی تحت حمایت خود تن دادند. اما پس از سرنگونی جعفر نمیری در سودان، حبیب بورقیبه در تونس و مشخص شدن نتایج انتخابات در الجزایر، با ارزیابی نتایج وخیم تغییرات که منجر به قدرت گرفتن نیروهای اسلامی میشد، سریعاً موضع خود را تغییر دادند و با به قدرت رساندن مجدد طاغوتهای دست نشانده، موج اول بیداری اسلامی راسرکوب کردند. غربیها به خوبی میدانستند جذابیت ارزشهای انقلاب اسلامی برای ملتهای مسلمان به گونهای است که این موج دوباره اوج خواهد گرفت.

فروپاشی اردوگاه شرق و به حاشیه رفتن ارزشهای سوسیالیستی و مارکسیستی چپ از یک سو و موفقیت حزب الله لبنان در اخراج اسرائیل از جنوب لبنان و همچنین پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶ از سوی دیگر، شاخصههایی بودکه خبر از اوج گیری دوباره بیداری اسلامی در منطقه را میداد. دومینوی جنگ ۳۳ روزه که قرار بود با حذف حزب الله لبنان، ارزشهای انقلاب اسلامی را تحت فشار قرار دهد، با پیروزی تاریخی حزب الله، به سمت غرب و هم پیمانان منطقهایاش برگشت و برسرشان آوار شد و امواج بیداری اسلامی را متلاطمتر کرد. درجنگ ۲۲ روزه غزه این امواج به اوج خود رسیدند و بالاخره در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ با جرقه جوان تونسی، انرژی متراکم در منطقه خاورمیانه عربی وشمال آفریقا، آزاد شد و موج دوم بیداری اسلامی رقم زد. اما همانگونه که قبلا هم اشاره شد، غرب توانست با استفاده از حماقت جریانهای تکفیری و خیانت سکولارهای غرب گرا و مرتجع، تا حدودی موج دوم بیداری اسلامی را تحریف کند.

فرهنگ مقاومت اسلامی

بیتردید مقاومتی که در باریکه غزه شاهد آن بودیم و هستیم از جنس مقاومت اسلامی است. غرب و رژیم صهیونیستی زخم خورده از جنگهای ۳۳ و۲۲روزه، و تاثیر آنها در شکل گیری موج دوم بیدرای اسلامی، به خوبی دریافتندکه این جنگها صرفاً یک جنگ سرزمینی یا حتی امنیتی نیستند و ابعاد فرهنگی و ارزشی آن فراتر از مرزهای جغرافیایی است. به عبارت دیگر آنها به این نتیجه رسیدند که جنگهای ۳۳، ۲۲ و ۸ روزه فرهنگ مقاومت را در منظقه تئوریزه و تقویت کرده است. بنا براین اگر نتوانند این فرهنگ را از بین ببرند احتمال باز تولید و تکثیر آن در جهان اسلام روز به روز افزایش خواهد یافت و بر امواج بیداری اسلامی دامن خواهند زد.

لذا تلاش کردند در جنگ اخیر این فرهنگ را بشکنند. آنها با این تحلیل و تصور که در جنگ ۲۲ روز و ۸ روزه، آنچنانکه باید و شاید مردم غزه تحت فشار قرار ندادهاند، جنگ اخیر را شروع کردند. به این امید که این بار با تشدید فشارها مقاومت مردم غزه خواهد شکست و آنها دیگر در کنار مقامت اسلامی نخواهند ماند و فضا برای گروههای سازشکارسکولار باز خواهد شد. چنانچه یکی از مقامهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی به این نکته اذعان کرده بود که «ما مقاومت غزه را دست کم گرفته بودیم و انتظار نداشتیم فلسطینیان بتوانند ۵۰ روز مقاومت بکنند و این اشتباه تاکتیکی ما بود».

بدون شک پیروزی مقاومت اسلامی مردم غزه و شکست رژیم صهیونیستی در جنگ ۵۰ روزه، ابعادگستردهای داشته وتاثیرات عمیقی برآینده منطقه خواهد گذاشت که شاید مهمترین آن تقویت و تثبیت فرهنگ مقاومت اسلامی در بین ملتهای مسلمان باشد. بنابراین در آینده نزدیک، اوج گیری دوباره بیداری اسلامی چندان دور از انتظار نیست و به نظر میرسد باید شاهد موج سوم بیداری اسلامی در منطقه باشیم. موجی که علاوه بر حکام مرتجع باقیمانده، طومار سکولارهای غرب زده را هم در هم خواهد پیچید و موجودیت رژیم صهیونیستی را با چالشی بسیار بزرگ روبرو کرده و نظم جدیدی را در منطقه و جهان را رقم خواهد زد.

https://shoma-weekly.ir/J4xeDW