حتماً میپرسید چرا الان؟ وقتی نمایشگاه تمام شده دیگه چرا بهش میپردازید؟ خوب معلومه! چون این یک ضد گزارش است و خواندنش برای هر کس که اهل کتاب و مطالعه نیست خطرناک است و توصیه نمیشود!
امیر زینلی - حتماً میپرسید چرا الان؟ وقتی نمایشگاه تمام شده دیگه چرا بهش میپردازید؟ خوب معلومه! چون این یک ضد گزارش است و خواندنش برای هر کس که اهل کتاب و مطالعه نیست خطرناک است و توصیه نمیشود! حواستون هست که چند سالی است وقتی دقیقاً میخواهند برای کالایی تبلیغ کنند میگویند استفاده از آن برای ... توصیه نمیشود.آن وقت است سیل جمعیت برای استفاده از آن کالا یا تماشای فیلم روانه میشوند!...
اگه گفتید من کی هستم؟
خیلی زجرآور است که از این همه کتابی که در سالنهای کودک و نوجوان نمایشگاه وجود دارد، نویسنده نیمی از آنها باشی (یه ذره کمتر) و با چند کتاب که به اسم خودته (و معلوم نیست اونها رو خریدی یا مسئول غرفه تو را شناخته که به تو هدیه کند) راه بروی و هیچ کس نفهمد و نشناسد کی هستی؟ چه برسد به این که بخواهد تو را تحویل بگیرد. این اوضاع نویسندگان و مترجمان ما در نمایشگاه است و این یکی فقط مشتی نمونه خروار! که تازه شاید مصطفی رحماندوست را خیلیها بشناسند! اما امان ازآن وقتی که یک
فوتبالیست یا یک بازیگر سینما وارد نمایشگاه شود. دیدنی است رفتار این اهالی کتابخوان و کتاب دوست.
چرخی چنین میانه میدانم آرزوست
اوضاع اطلاعرسانی در نمایشگاه کتاب امسال از همیشه... مثال زدنیتر بود.
اول که باید کلی میگشتی تا غرفههای اطلاعرسانی که عدد آنها شاید به تعداد انگشتان یک دست نمیرسید را پیدا میکردی. بعد هم ناکامی. تصورش مشکل است اما باور کنید که نام یکی از بزرگترین انتشارات آموزشی کودک و نوجوان در کامپیوتر غرفه مذکور وجود نداشت. ما که گفتیم خوب دلشان نخواسته شرکت کنند. اما وقتی خودمان دست به کار شدیم خیلی راحت و بدون دردسر جلوی چشممان غرفهای ظاهر شد به همان نام. حالا معلوم نیست چه بر سر مغزمان میآمد اگر میخواستیم از روی تابلوهای راهنمای جلوی هر سالن غرفه مورد نظر را پیدا کنیم.
کار کارشناسی روانشناسی
این خیلی خوب است که ما به بچهها اهمیت میدهیم. این خیلی خوب است که بچهها در اولویت قرار دارند و غیره. جناب روانشناس صفحه جامعه با همین دو سه جمله کلی لبخند حواله ما کرد اما بنده خدا نمیداند که چه خبر است؟
سالنهای کودک و نوجوان نسبت به پارکینگ موتورها و ماشینها آخرین سالنها بودند. یعنی پس از طی کلی آسفالت تازه باید چندین سالن کنکوری را تحمل میکردی و بعد از بالا رفتن از سربالایی و پایین آمدن از سرپایینی تازه به سالنهای کودک و نوجوان برسی با آن راهنمای عجیب و غریب جلوی سالن. البته ناگفته نماند این سالنها نزدیکترین سالن به مترو بودند. حدس ما این است که مسئولین نمایشگاه پس از مشورت با روانشناسان به این نتیجه رسیدند که کودکان و نوجوانان یا تنها به نمایشگاه میآیند یا حداکثر با مادرشان! خوب این قشر هم که کمتر از اتومبیل استفاده میکنند و بیشتر با مترو میآیند. به این میگن 6 ماه فکر و 1 ماه کار.
محیط کاملا فرهنگی!
یکی از نکاتی که همیشه در نمایشگاه کتاب !! با شدت زیادی رعایت میشود حضور غرفههای فروش غذا و مواد خوراکی است. بازدید کنندگان تشنه کتاب به همان اندازه که تشنه کتاب هستند از این گونه غرفهها هم استفاده میکنند. البته امسال جای تشکر داشت که فروش مواد خوراکی سود چندانی نصیب جناب غرفهدار نمیکرد. مثلاً یک آب میوه معروف و البته خنک فقط صد تومان بالای قیمت درج شده فروش میرفت!
خوب مجبورم چرا نمیفهمی
فاصله زیاد پارکینگ خودروها از خود نمایشگاه (همان جایی که کتابها حضور داشتند) آن قدر زیاد بود که مجبور شده بودند، یا مجبور کرده بودند که تعداد ونهایی که مردم را از آن جا به این جا میکردند برابر جمعیت حاضر باشد. در یک روز نیمه شلوغ نمایشگاه هم صف ون سواری آن قدر طویل بود و سرعت حرکت آن قدر لاکپشتی که اگر پیاده میرفتید حتماً قطعاً یقیناً زودتر به هدف خود میرسیدید.
در همین راستا کافی بود شما با موتور تشریف بیاورید و موتور را در پارکینگ موتورها بگذارید. فاصلهای نزدیک به 10 دقیقه پیادهروی تا خود نمایشگاه،از بین چین و چروک سالنی خاص وجود داشت در گذر از این سالن گاهی فکر میکردی که چرا این جا همه داد میزنند. اما اگر کمی دقت میکردی میفهمیدی که در سالن انتشارات عرب زبان به سر میبری. حالا با زن و بچه و خانواده و اهل و عیال از این سالن بسیار طویل باید رد میشدی.
شاید به همین دلایل بود که این همه مسئول!
با این همه ماشین و موتور بین مردم حرکت میکردند تا بفهمی که نمایشگاه امسال چقدر مسئول دارد!
یک قصه واقعی
باز هم تصورش سخت است. ولی شما الان بعد از خواندن این گزارش میتوانید تصور کنید که در سالنی از سالنهای نمایشگاه در حرکتید. شما تشنهاید! یک تراکت بی ربط به کار شمارا تحویلتان می دهند. چارهای ندارید باید تحویل بگیرید. حالا در به در دنبال سطل زباله بگردید تا از دست آن تراکت خلاص شوید. مگر پیدا میشود! تندتر و تندتر راه میروید! شما تشنهاید! فعلاً دغدغه شما آب نیست پیدا کردن سلط زباله است. شما تشنهاید اما بالاخره بعد ازچندین دقیقه سطل را پیدا میکنید. همه چیز درون یک سطل است. اعم از زباله خشک و تر. چارهای نیست.بچه مثبت بازی را بگذارید کنار و کاغذ بازیافتی را با زبالههای تر قاطی کنید. یادتان نرود شما تشنهاید. آب در سالن؟! شما بگو دو میلی لیتر هوا! آب پیشکشتان! مجبورید از سالن بیرون بزنید. بالاخره آب پیدا شد. در همین احوالات غرفههایی شما را دعوت میکنند به ارزان خری 50 کتاب مصور کودک در یک کیف مجانی با قیمتی باور نکردنی. شما یاد دکههای مطبوعاتی میافتید که مجلههای جدول را بستهبندی میکنند و... راستی شما تشنه اید. تشنه آب؟ نه تشنه کتاب خوب این همه کتاب بفرمائید میل کنید!
بی انصافی است اگر نگوییم نمایشگاه کتاب نسبت به قبل بالاخره پیشرفتهایی داشته! اما بعد از این حرفها و در مورد بقیه حرف سالهاست همین است. یعنی همین که هست! اگر ناراحت میشوید لطفااز کتاب فروشی سرکوچه خرید کنید! جان؟ کجاست؟ این همه کتاب فروشی! چرا خود را به ندیدن میزنید. در آخر هم بسیار بسیار جای تشکر دارد!
اگه گفتید من کی هستم؟
خیلی زجرآور است که از این همه کتابی که در سالنهای کودک و نوجوان نمایشگاه وجود دارد، نویسنده نیمی از آنها باشی (یه ذره کمتر) و با چند کتاب که به اسم خودته (و معلوم نیست اونها رو خریدی یا مسئول غرفه تو را شناخته که به تو هدیه کند) راه بروی و هیچ کس نفهمد و نشناسد کی هستی؟ چه برسد به این که بخواهد تو را تحویل بگیرد. این اوضاع نویسندگان و مترجمان ما در نمایشگاه است و این یکی فقط مشتی نمونه خروار! که تازه شاید مصطفی رحماندوست را خیلیها بشناسند! اما امان ازآن وقتی که یک
فوتبالیست یا یک بازیگر سینما وارد نمایشگاه شود. دیدنی است رفتار این اهالی کتابخوان و کتاب دوست.
چرخی چنین میانه میدانم آرزوست
اوضاع اطلاعرسانی در نمایشگاه کتاب امسال از همیشه... مثال زدنیتر بود.
اول که باید کلی میگشتی تا غرفههای اطلاعرسانی که عدد آنها شاید به تعداد انگشتان یک دست نمیرسید را پیدا میکردی. بعد هم ناکامی. تصورش مشکل است اما باور کنید که نام یکی از بزرگترین انتشارات آموزشی کودک و نوجوان در کامپیوتر غرفه مذکور وجود نداشت. ما که گفتیم خوب دلشان نخواسته شرکت کنند. اما وقتی خودمان دست به کار شدیم خیلی راحت و بدون دردسر جلوی چشممان غرفهای ظاهر شد به همان نام. حالا معلوم نیست چه بر سر مغزمان میآمد اگر میخواستیم از روی تابلوهای راهنمای جلوی هر سالن غرفه مورد نظر را پیدا کنیم.
کار کارشناسی روانشناسی
این خیلی خوب است که ما به بچهها اهمیت میدهیم. این خیلی خوب است که بچهها در اولویت قرار دارند و غیره. جناب روانشناس صفحه جامعه با همین دو سه جمله کلی لبخند حواله ما کرد اما بنده خدا نمیداند که چه خبر است؟
سالنهای کودک و نوجوان نسبت به پارکینگ موتورها و ماشینها آخرین سالنها بودند. یعنی پس از طی کلی آسفالت تازه باید چندین سالن کنکوری را تحمل میکردی و بعد از بالا رفتن از سربالایی و پایین آمدن از سرپایینی تازه به سالنهای کودک و نوجوان برسی با آن راهنمای عجیب و غریب جلوی سالن. البته ناگفته نماند این سالنها نزدیکترین سالن به مترو بودند. حدس ما این است که مسئولین نمایشگاه پس از مشورت با روانشناسان به این نتیجه رسیدند که کودکان و نوجوانان یا تنها به نمایشگاه میآیند یا حداکثر با مادرشان! خوب این قشر هم که کمتر از اتومبیل استفاده میکنند و بیشتر با مترو میآیند. به این میگن 6 ماه فکر و 1 ماه کار.
محیط کاملا فرهنگی!
یکی از نکاتی که همیشه در نمایشگاه کتاب !! با شدت زیادی رعایت میشود حضور غرفههای فروش غذا و مواد خوراکی است. بازدید کنندگان تشنه کتاب به همان اندازه که تشنه کتاب هستند از این گونه غرفهها هم استفاده میکنند. البته امسال جای تشکر داشت که فروش مواد خوراکی سود چندانی نصیب جناب غرفهدار نمیکرد. مثلاً یک آب میوه معروف و البته خنک فقط صد تومان بالای قیمت درج شده فروش میرفت!
خوب مجبورم چرا نمیفهمی
فاصله زیاد پارکینگ خودروها از خود نمایشگاه (همان جایی که کتابها حضور داشتند) آن قدر زیاد بود که مجبور شده بودند، یا مجبور کرده بودند که تعداد ونهایی که مردم را از آن جا به این جا میکردند برابر جمعیت حاضر باشد. در یک روز نیمه شلوغ نمایشگاه هم صف ون سواری آن قدر طویل بود و سرعت حرکت آن قدر لاکپشتی که اگر پیاده میرفتید حتماً قطعاً یقیناً زودتر به هدف خود میرسیدید.
در همین راستا کافی بود شما با موتور تشریف بیاورید و موتور را در پارکینگ موتورها بگذارید. فاصلهای نزدیک به 10 دقیقه پیادهروی تا خود نمایشگاه،از بین چین و چروک سالنی خاص وجود داشت در گذر از این سالن گاهی فکر میکردی که چرا این جا همه داد میزنند. اما اگر کمی دقت میکردی میفهمیدی که در سالن انتشارات عرب زبان به سر میبری. حالا با زن و بچه و خانواده و اهل و عیال از این سالن بسیار طویل باید رد میشدی.
شاید به همین دلایل بود که این همه مسئول!
با این همه ماشین و موتور بین مردم حرکت میکردند تا بفهمی که نمایشگاه امسال چقدر مسئول دارد!
یک قصه واقعی
باز هم تصورش سخت است. ولی شما الان بعد از خواندن این گزارش میتوانید تصور کنید که در سالنی از سالنهای نمایشگاه در حرکتید. شما تشنهاید! یک تراکت بی ربط به کار شمارا تحویلتان می دهند. چارهای ندارید باید تحویل بگیرید. حالا در به در دنبال سطل زباله بگردید تا از دست آن تراکت خلاص شوید. مگر پیدا میشود! تندتر و تندتر راه میروید! شما تشنهاید! فعلاً دغدغه شما آب نیست پیدا کردن سلط زباله است. شما تشنهاید اما بالاخره بعد ازچندین دقیقه سطل را پیدا میکنید. همه چیز درون یک سطل است. اعم از زباله خشک و تر. چارهای نیست.بچه مثبت بازی را بگذارید کنار و کاغذ بازیافتی را با زبالههای تر قاطی کنید. یادتان نرود شما تشنهاید. آب در سالن؟! شما بگو دو میلی لیتر هوا! آب پیشکشتان! مجبورید از سالن بیرون بزنید. بالاخره آب پیدا شد. در همین احوالات غرفههایی شما را دعوت میکنند به ارزان خری 50 کتاب مصور کودک در یک کیف مجانی با قیمتی باور نکردنی. شما یاد دکههای مطبوعاتی میافتید که مجلههای جدول را بستهبندی میکنند و... راستی شما تشنه اید. تشنه آب؟ نه تشنه کتاب خوب این همه کتاب بفرمائید میل کنید!
بی انصافی است اگر نگوییم نمایشگاه کتاب نسبت به قبل بالاخره پیشرفتهایی داشته! اما بعد از این حرفها و در مورد بقیه حرف سالهاست همین است. یعنی همین که هست! اگر ناراحت میشوید لطفااز کتاب فروشی سرکوچه خرید کنید! جان؟ کجاست؟ این همه کتاب فروشی! چرا خود را به ندیدن میزنید. در آخر هم بسیار بسیار جای تشکر دارد!