ویژه

مأموران از پزشکان خواستند، مجروحان را از بین ببرند

نیروهای دولتی که از تهران فرستاده شده بودند، جلوی جمعیت را می‌گیرند و تذکر می‌دهند که متفرق بشوند. اما چون مردم مقاومت می‌کنند آنها را به رگبار می‌بندند. مردم متواری می‌شوند و هر کس سعی می‌کند خودش را نجات دهد. آنها به زمین‌های اطراف و داخل مزارع گندم پناه می‌برند، در حالی که اغلب‌شان تیر خورده بودند و از بدنشان خون می‌رفت، اما هیچ کس به دادشان نمی‌رسد و آن روز عده‌ای از روستائیان و کشاورزان ورامین و دهات اطراف به این ترتیب به شهادت می‌رسند.
سیدرضا نیری- خبر دستگیری امام(ره) توسط دوستان به تهران رسید. بازار یکپارچه تعطیل شد. حرکت تظاهرکنندگان در روز15 خرداد از بازار کفاشان شروع شد. در بازار، مردم با نیروهای رژیم درگیر شدند. نیروهای مسلح، چند نفر از مردم را هدف گلوله قرار دادند، بعد از آن مردم وارد خیابان بوذرجمهری شدند. آن روز صحنه اصلی درگیری و نقطه ازدحام مردم، میدان ارک بود. مردم معترض، تلاش میکردند تا اداره رادیو را به تصرف خود در آوردند. در اثر ازدحام مردم، ماشینهای آتشنشانی و آبپاش از صحنه درگیری فرار کردند. دست نشاندگان رژیم شاه مردم بیدفاع را به طور وحشیانهای میکشتند. من به اتفاق تعدادی از برادران، مجروحان را با هر وسیله ممکن به بیمارستان بازرگان رساندیم. در آن روز حضور مردم بسیار گسترده بود، مردم در خیابان سیروس (خیابان شهید مصطفی خمینی) به مغازههای مشروبفروشی حمله کرده و آنجا را به آتش کشیدند. در یکی از بیمارستانها، یک کاسب تهرانی ساکی پر از پول آورده بود تا به بیمارستان بدهد و در قبال آن مجروحان مداوا شوند. او به دکتر معالج التماس میکرد و با گریه از او میخواست تا به مجروحان رسیدگی کند. دکتر وقتی این وضع را دید، با گریه گفت: «حاج آقا! شما چه میگویید؟ مأموران آمدند و تمام سرمها و آمپولها را از دست مردم کشیدند و بعد از ما خواستند تا کاری کنیم که مجروحان از بین بروند». مدتی از درگیری گذشته بود که من به سرای دماوند برگشتم. در آنجا برادران عسگراولادی و اعضای جمعیت موتلفه جمع شده بودند، آنها به من گفتند: «به دلیل اینکه مدت دو سال در پیشوا و ورامین بودهای و آنجا سابقه خوبی داری، باید سریع بروی و به مردم عزادار اطلاع دهی که امام (ره) دستگیر شده است. در میان آتش و دود و رگبار گلولهها به راه افتادم. چندینبار هدف گلوله قرار گرفتم اما موفق به گریز شدم. برای اینکه هر چه سریعتر بتوانم این خبر را برسانم، یک بنز کرایه کردم که به نرخ آن زمان 25 تومان از من گرفت تا مرا به آنجا ببرد و برگرداند. در پیشوای ورامین، مردم مشغول عزاداری بودند. یکی از برادران نوحه خیلی زیبایی میخواند که صدای زیبای او را هنوز به یاد دارم. آقایی به نام مقدس – خدا او را رحمت کند – میاندار هیأت بود؛ بلافاصله به میان جمعیت رفتم و خبر دستگیری امام(ره) را به آنها دادم، با صدای بلند گفتم: «مردم! حاج آقا روح الله را دستگیر کردند، حالا شما آمدید اینجا به سر و سینه خود میزنید؟ بعد از رساندن این پیام به جمع دوستان برگشتم. کفنپوشانی از ورامین، پیشوا و روستاهای اطراف آن به تظاهرات پرداختند، نزدیک پل باقرآباد مردم را به رگبار بستند و جمع زیادی را به شهادت رساندند، عدهای هم مفقود شدند. نزدیکیهای غروب مجدداً مردم به هم پیوستند، چندینبار به سوی من شلیک شد اما آن روز قسمت نبود که به شهادت برسم.

پی نوشت:

* خاطرات 15 خرداد (تهران) به کوشش علی باقری، سوره مهر، ویراست دوم، ص411-413

مرحوم سیدرضا زاورهای- در جریان روز پانزدهم خرداد، من در تهران بودم، صبح سر راه مدرسه به یکی از آشنایانم برخوردم. وی گفت:  «خبرداری آقا را گرفتهاند؟ به گمانم سروصدایی در راه باشد». حول و حوش ظهر در مدرسه نازیآباد بودیم که از شلوغی تهران با خبر شدیم. پای پیاده خود را تا مسجد لرزاده رسانیدم؛ چون رانندههای اتوبوس از ترس همگی اتوبوسهایشان را به پارکینگ منتقل کرده بودند تا صدمه نبینند. اولین چیزی که به چشمم خورد یک ماشین سواری بود که در حال حرکت لباس خونی رااز پنجره به نمایش گذاشته بود و سرنشینان آن شعار میدادند. در میدان خراسان ما هم به صف تظاهرکنندگان پیوستیم مردم میلههای آهنی اطراف میدان را با کمک هم و با ابوالفضل گویان از جا در میآوردند و در مسیر رفت و آمد ماشینها میانداختند. به ماشینهایی که سرنشینان آن بیحجاب بودند، اجازه عبور نمیدادند. خاطرهای هم از آن روز دارم که مردم  یک دکه تلفن عمومی را شکسته بودندو تمام پول خوردهای آن بر کف زمین ریخته بود. اما هیچ کس به آنها دست نمیزد و میگفتند اینها حرام است. طولی نکشید که مأمورین به روی مردم آتش گشودند و آنها را به رگبار بستند . عصر آن روز در منطقه بازار و چهارراه سیروس فعلی خون مثل آب باران به روی زمین جاری شده بود. همه جا روی دیوارها اثر دستهای  خونآلود به چشم میخورد. فاجعه پانزدهم خرداد در ورامین از قصبه پیشوا شروع شد. در آن روز که مصادف با دوازدهم محرم یا سوم امام حسین(ع) بود، فردی در صحن امامزاده جعفر، قضیه دستگیری امام(ره) را به اطلاع مردم رساند. روستائیان حرکت کردند و با پای پیاده به سمت ورامین رفتند. در طول راه هم کشاورزان با ابزار کارشان به آنها میپیوستند. در نزدیکی باقرآباد، نیروهای دولتی که از تهران فرستاده شده بودند، جلوی جمعیت را میگیرند و تذکر میدهند که متفرق بشوند. اما چون مردم مقاومت میکنند آنها را به رگبار میبندند. مردم متواری میشوند و هر کس سعی میکند خودش را نجات دهد. آنها به زمینهای اطراف و داخل مزارع گندم پناه میبرند، در حالی که اغلبشان تیر خورده بودند و از بدنشان خون میرفت، اما هیچ کس به دادشان نمیرسد و آن روز عدهای از روستائیان و کشاورزان ورامین و دهات اطراف به این ترتیب به شهادت میرسند.

پی نوشت:

* خاطرات مرحوم سیدرضا زوارهای، تدوین لاله فرزین فر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1390

https://shoma-weekly.ir/C94w6V