مهمترین اتفاق پس از سرکوب نهضت 15 خرداد، اجرای حکم الهی در خصوص منصور بود. شما از ماجرای عملیات اطلاعی داشتید؟
بعد از سرکوب قیام 15 خرداد، موتلفه اسلامی پرچمدار مبارزه در بازار بود و اگر برنامه خاصی برای ادامه فعالیتها طرحریزی میشد، موتلفه اسلامی آن را هدایت میکرد. اما همه اعضای موتلفه اسلامی که شامل گروه ما هم میشد، از جزئیات چنین جریانی اطلاع نداشتند و این اقدام جزو برنامههای روزمره و کاری موتلفه اسلامی نبود.
گروهی از اعضای شورای مرکزی موتلفه اسلامی جلسات جداگانهای برگزار و نام خود را شاخه نظامی گذاشته بودند. همگی این افراد از گروه متدین و شناخته شده بودند، به طوری که برای تمامی اقدامات خود از مراجع مجوز شرعی میگرفتند. از شورای مرکزی موتلفه اسلامی تنها مرحوم شهید مهدی عراقی و مرحوم شهید صادق امانی و یکی دو نفر دیگر در جریان ترور منصور قرار داشتند. این چند نفر بنیانگذاران یک شاخه نظامی شده بودند.
چند روز پیش از این اتفاق، دوستان موتلفه به منزل ما آمدند و جلسهای طولانی در مورد مسائل روز داشتیم. بعد از ظهر، همگی دور هم نشسته بودیم. مهدی عراقی به طرف صادق امانی رو کرد و از ایشان خواست تا استخارهای بگیرد. علت را از او جویا شدیم، توضیح روشنی نداد.
مرحوم امانی فردی مذهبی و مقید بود و حتی از کارهای شبههناک خودداری میکرد و افراد زیادی در بازار برای استخاره به ایشان رجوع میکردند یا مسائل شرعیشان را از ایشان سئوال میکردند. آن روز اقای عراقی از ایشان درخواست استخاره کرد. آقای امانی به من گفت قرآنی برایش بیاورم تا استخاره کند. برای او قرآن آوردم، ایشان هم استخاره کردند و نتیجه آن هم بد آمد. هنگامی که نتیجه استخاره بد آمد، آقای عراقی دیگر کلام خود را ادامه نداد و شاید آنچه را قصد داشت بگوید بیان نکرد. اتفاقاتی که بعد از آن روز رخ داد من را به این یقین رساند که ایشان قصد داشت در مورد تصمیم به ترور منصور به ما گزارش یا توضیحی بدهد، ولی نتیجه استخاره او را منصرف کرد.
شما از جزئیات عملیات اطلاعی نداشتید؟
زمانی هم که این اتفاق رخ داد، باز ما نمیدانستیم که این فکر را چه کسی طرح کرده و مجریان آن چه کسانی هستند. یعنی تا سه روز بعد از ترور، نمیدانستیم چه کسانی ترور را انجام دادهاند. از طرف دیگر، دوستان ما هم ناپدید شده بودند و به همین دلیل در بی خبری مطلق بودم. پس از این ماجرا، محمد بخارایی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد دستگیر شدند. البته صادق امانی هنوز دستگیر نشده بود. من شرح ماوقع را از رادیو شنیدم. بعد هم صادق امانی شرح داستان را به صورت کامل تعریف کرد. مدت زمان زیادی از ترور نگذشته بود که نام صادق امانی هم لو رفت. هنوز او را دستگیر نکرده بودند که آقای میرفندرسکی به من اطلاع داد که صادق امانی امشب در محلی با دوستان دیدار دارد. او به من اطلاع داد که صادق امانی امشب در محلی با دوستان دیدار دارد. او به من گفت تا به همراهش بروم. ولی اتفاقاً همان شب برایم کاری پیش آمد که نتوانستم بروم. آقای میرفندرسکی تعریف میکرد که آن شب آقای امانی ماجرا را برای حاضرین تعریف کرد و از دستگیری سه نفر دیگر خیلی ناراحت بود و حتی گفت فردای همان روز خودم را معرفی میکنم. بالاخره صبح زود آقای امانی را هم دستگیر میکنند. و چند روزی پس از این ماجرا، مأموران امنیتی به جست و جوی اعضای موتلفه برآمدند و تعداد زیادی را هم دستگیر کردند.
شما هم دستگیر شدید؟
یکی از همان روزها به حجره آقای میرفندرسکی آمدند و او را بردند. هنگامی که مأموران از مقابل حجره ما رد میشدند تا به حجره اقای میرفندرسکی که نزدیک ما بود بروند، من فهمیدم که همه را دستگیر خواهند کرد. پس از آن که آقای میرفندرسکی را همراه مأموران دیدم به سرعت به بهانه رفتن به دستشویی آفتابه را به دست گرفته و از حجره خارج شدم. در بازار دستشوییها مشترک بود وآب لولهکشی وجود نداشت و هر کس آفتابهای در حجرهاش داشت که از حوض وسط آن را پر میکرد و به دستشویی میرفت. من هم تظاهر کردم که میخواهم این کار را بکنم. ولی دیگر به حجره بازنگشتم و از راه دیگر خارج شدم و به محل کار مرحوم حاج احمد قدیریان رفتم و منتظر شدم که ببینم چه میشود. بعد فهمیدم که مأموران بلافاصله به حجره ما هم آمده بودند. چند روزی درکشور ماندم که باز هم به من خبر رسید که مأموران در جست و جویم هستند. البته من و آقای میرفندرسکی و بسیاری دیگر از اعضا درجریان این ترور نبودیم ولی قاعده ساواک این بود که اطرافیان و آشنایان عاملین را نیز دستگیر میکردند. بالاخره وقتی شنیدم در جست و جویم هستند مقدمات سفر به عراق را مهیا کردم.
دوستانی هم که در زندان بودند، نشانی منزل من را فاش نکرده بودند. یکی از همین دوستان تعریف میکرد که ازا بتدا تا نیمههای شب تحت شکنجه بودم که نشانی منزل شما را فاش کنم، ولی اعتراف نکردم. این دوست ما چند شب پس از پایان شکنجهاش از سلول مجاور صدایی میشنود که شبیه صدای من بوده است. او تصور میکند که من دستگیر شدهام و به همین دلیل نشانی را میدهد. مأموران تصور میکردند که در تهران باشم و تنها در جست و جوی خانهام بودند، ولی در همین زمان با اتوبوس به سمت قصرشیرین حرکت کرده بودم. هنگام فرار، مقداری اعلامیه هم همراه خود برده بودم تا از کشور خارج کنم. قصد داشتم آنها را مخفیانه از مرز رد کنم و در عراق منتشر سازم. بالاخره با نگرانی و تشویش با همراه داشتن اعلامیهها از تشریفات مرزی عبور کردم. من گذرنامه زیارتی داشتم که برای صدور آن سیصد تومان میگرفتند و با این گذرنامه فقط میتوانستم به عراق بروم.
با اضطراب بسیار از مرز رد شدم و مأموران هم متوجه اعلامیهها نشدند. پس از رسیدن به عراق، مستقیم به کاظمین و بعد هم نجف رفتم.
چگونه از حکم دادگاه مطلع شدید؟
در نجف رادیو اعلام که حکم اعدام یازده نفر در ایران صادر شده است که نام آقایان عراقی، بخارایی، امانی، نیکنژاد، صفار هرندی، حبیبالله عسگراولادی و آیت الله انواری در میان آنها بود. این خبر خیلی برایم ناگوار بود بهترین دوستانم در تهران در یک قدمی اعدام قرار داشتند و من درعراق چارهای جز انتظار نداشتم. خبرها به سرعت از ایران به عراق میرسید و باید کاری میکردم دیگر صبر و تحمل فایدهای نداشت. تنها نکتهای که در چنین روزهای سختی به ذهنم خطور کرد، توسل به روحانیت بود. فکر کردم شاید آنها با صدور اعلامیه و یا اقدامی دیگر بتوانند دوستانم را از مرگ نجات دهند.
در نجف منزل آیت الله خویی را برای سکونت انتخاب کرده بودم. خبر صدور حکم اعدام این یازده نفر را به آیت الله سید ابوالقاسم خویی دادم. ایشان خیلی ناراحت شدند. درهمین زمان هویدا پس از منصور نخست وزیر شده بود. آقای خویی تصمیم گرفتند یک تلگرام اعتراضی خطاب به او بنویسند. متن تلگرام اشاره داشت به این جریان که چنین برخوردهایی به کدام دلیل صورت میگیرد و در کشوری اسلامی نباید این گونه باشد و باید این افراد که مؤمن و معروف هستند، آزاد شوند. ایشان متن تلگرام را به من دادند تا به تهران بفرستم.
تلگرافخانه در بازار نجف بود. به آن جا رفتم و پیام آقای خویی را مخابره کردم. دیدارهای مکرر با آیت الله خویی در نجف زمینه را برای محبت بیشتر ایشان به من فراهم کرده بود. البته با آقای جمال خویی، فرزند ایشان هم آشنایی داشتم ولی ایشان فردی انقلابی نبودند. به همین دلیل، همیشه مستقیماً با آقای خویی ارتباط داشتم. اگر زمانی قصد داشتم مطلبی را به آیت الله خویی بگویم به صورت خصوصی نزد ایشان میرفتم. آیت الله خویی اطمینان و علاقه بسیاری به من پیدا کرده بودند. همین جریان هم باعث شد تا متن تلگرام اعتراضی را ایشان به خودم بدهند که آن را به تهران مخابره کنم.
به دیگر مراجع هم مراجعه داشتید؟
بله، به تلگرام آقای خویی بسنده نکردم. در نجف با فردی به نام اقای هاشمی هم آشنا شدم که او من را همراهی میکرد. ایشان شوهر خواهر مرحوم حاج احمد قدیریان بود. با آقای هاشمی تصمیم گرفتیم به دیدار آیت الله سید محسن حکیم هم برویم تا ایشان هم یک تلگرام اعتراضی به تهران مخابره کنند. آقای حکیم را از نزدیک ندیده بودم، ولی داماد ایشان آقا سید ابراهیم طباطبایی را در جریان واقعه 15 خرداد دیده بودم و با او آشنایی داشتم. از طریق آقا سید ابراهیم با آیت الله حکیم دیدار کردیم. آقا سید ابراهیم زمانی که به تهران سفر میکرد به منزل ما میآمد و مهمان ما میشد. به همین دلیل ارتباطی صمیمی با او داشتم. آقا سید ابراهیم به آیت الله حکیم گفتند دوستی و صمیمیتی میان ما وجود دارد. آقای حکیم ما را پذیرفتند زمانی که به دیدار آقای حکیم رفتیم، روحانی دیگری در کنار ایشان حضور داشت که او را نمیشناختم. آقای سید ابراهیم نام فامیلیام را به آقای حکیم گفتند. آن روحانی زمانی که نام خانوادگی من را شنیدند به آقای حکیم گفتند ایشان از خانواده استاد المجتهد مرحوم میرسید حسن مدرس هستند. آقای حکیم وقتی متوجه شدند خیلی استقبال کردند. جریان زندانیها و شخصیت و اعتقاد آنها و حکم اعدامهای تهران را برای ایشان تعریف کردم. به آقای حکیم گفتند افرادی محکوم به اعدام شدهاند که بسیار فعال ، معتقد و متدین هستند. آقای انواری هم در میان اعدامیها قرار داشتند که اتفاقاً آقای حکیم با ایشان هم آشنا بودند.
آقای حکیم وقتی نام ایشان را شنیدند، بسیار متأثر شدند. گفتند باید کاری کرد. قرار شد فردای همان روز ایشان اقدامی انجام دهند و از فردی به نام شیخ محمد رشتی که پیشکار ایشان بود، ماجرا را پیگیری کنیم. این شیخ محمد رشتی فردی بسیار تندخو بود و مرتب سعی میکرد ما را دست به سر کند. او میگفت اگر آقای حکیم نامهای بنویسد و دولت ایران توجه نکند به شخصیت ایشان و وجهه اسلام ضربه میخورد! چنین رفتاری سبب شد تا از آقای حکیم ناامید شویم.
باز هم نزد آقایی خویی بازگشتیم و با عصبانیت و ناراحتی گفتیم که تلگرام را معطل نگاه داشتهاند و آقای حکیم امضا نکردهاند. آقای خویی گفتند نگران نباشید. آقا سید محسن خودشان فردی روشن و متدین هستند. شما این قدر عصبانی نباشید. حتماً معذوریتی دارند که این تلگرام را امضا نمیکنند. باز هم مراجعه کنید. مجدداً نزد اقای حکیم رفتیم و گفتیم باید هر چه زودتر اقدام کرد. سرانجام ایشان هم به آیت الله آقای میرزااحمد آشتیانی [از علمای بزرگ حاضر در تهران] تلگرام تندی زدند و گوشزد کردند که سران دولت ایران باید از سرنوشت مسئولین کشورهای همجوارشان عبرت بگیرند. این مطلب اشاره به آن بود که همان وقتها ملک فیصل، شاه عراق را کشته بودند. از سوی دیگر در اردن هم درگیریهایی پیش آمده بودکه ملک حسین، پادشاه اردن را بسیار نگران و مضطرب کرده بود(محمدرضا پهلوی با شاه اردن روابط بسیار خوبی داشت و بارهامیان اردن و آمریکا میانجیگری کرده بود). البته ترکیه هم وضع مطلوبی نداشت ولی اردن در شرایط بحرانی شدیدتری قرار گرفته بود. آقای حکیم در تلگرام خود عاقبت ملک فیصل را به شاه گوشزد کردند. همچنین در پیام به آیت الله آشتیانی نوشتند که هر نوع اقدامی میتوانید انجام دهید که این افراد و از جمله حجت الاسلام انواری نجات پیدا کنند و آزاد شوند.
تاثیر این اقدامات چه بود؟
رایزنیها و فشارهای اینگونه بسیار مؤثر بود. حکومت از سوی روحانیون و افکار عمومی به شدت تحت فشار قرار گرفت. سرانجام در دادگاه تجدید نظر فقط چهار نفر محکوم به اعدام شدند که چند روز پس از صدور حکم، هر چهار نفر اعدام شدند تا فرصت دیگری برای رایزنی باقی نمانده باشد. سایرینهم یا به حبس ابد محکوم شدند و یا مانند آقایان انواری و عسگراولادی پس از طی مراحلی حکم پانزده سال زندان دریافت کردند.
فشارهای سیاسی از نجف به تهران دراین دوره قدری افزایش یافته بود. اخبار به سرعت از تهران میرسید و حکومت در رفتار خود مدارای بیشتری نشان میداد. علمای نجف به میدان مبارزه وارد شده بودند.در همین روزها، آیت الله آقا سید عبدالله شیرازی در نجف اعلامیهای صادر کردند که فحوای آن به شدت تند بود.
آن روزها مصادف با جدال میان اعراب و رژیم اشغالگر بود و مجامع بینالمللی هم دائماً اعلامیههایی در باره این جنگ صادر میکردند. آقای شیرازی در این میان طی اطلاعیهای اعلام کردند که اتفاقاتی که در ایران رخ میدهد، خطرناکتر از حملات و شیطنت های رژیم صهیونیستی است. ایشان تأکید داشت که مجامع جهانی به ایران توجه کنند. اوضاع سیاسی به شدت به هم ریخته بود.
حکومت در مقابل اقدامات شما چه واکنشی نشان داد؟
در حین تماسهای ما با علمای نجف اطلاعیهای منتشر شد که متن آن بسیار عجیب بود. گروهی اعلام کرده بودند که در صورتی که در ایران مبارزان اعدام شوند، آنها در مقابل هر یک نفر اعدامی دو نفر از علما را خواهند کشت. این اعلامیه که به تعداد زیادی منتشر شده بود، دسیسه جدید حکومت بود. دسیسه بر این اساس طرحریزی شده بود که مبارزان را نامسلمان و یک دسته سیاسی تندرو و بدون منطق جلوه دهند. این جریان قدری کار ما را خراب کرد. بدین گونه میخواستند چهرهای تروریستی از مبارزان ایران معرفی کنند، ولی پس از مدتی با رفت و آمدها باز هم موفق شدیم افکار علما را با واقعیت آشنا کنیم.