حاج ابوالفضل حاجی حیدری از یاران صدیق امام و رهبری که عمر خود را صرف مبارزه با استبداد و فقر کرده بود، به امام و یاران شهیدش پیوست.
آنچه در پی می آید روایتی کوتاه از زندگی پربار او از زبان خویش است:
ابوالفضل حیدری فرزند محمود هستم که پس از آزادی از زندان طاغوت به جهت هماهنگی در نام خانوادگی اخوان در شناسنامهها که بعضی حیدری بود و بعضی حاجی حیدری ناچار اقدام کردم و نام خانوادگی اخوان و خودم در شناسنامه ها شد حاجی حیدری.
بنده در تهران در منطقه باغ فردوس بین چهارراه مولوی و بازارچه سعادت که آن زمان بخش 9 اداره ثبت احوال بود در سال 1319 متولد شدهام.
پدرم مراحل حاج محمود حیدری فرزند عزیزالله و محل زندگیشان در سرقلعه، محله قاضی بوده است و ازطفولیت برای کار وارد تهران شدند و در بازار حضرتی نزدیک چهارراه مولوی درب مغازه خواروبار فروشی حاج سیفالله مشغول به کار شدند که پس از سالها بعد بعد از فوت مرحوم حاج سیفالله آن مغازه را خریداری کردند و اقدام به کار خواروبار فروشی کردند.
مادرم با پدرم به تهران آمدند و به خانه داری مشغول بودند. مادرم در محله قاضی و بعداز تکیه محله قاضی نرسیده به رودخانه نزدیک به پیچ آخر که به طرف محله درویش میرود متولد شده است.
محل تحصیلات من در تهران بوده و سن 6 سالگی به مدرسه محمدی در خیابان ری محله امامزاده یحیی (ع) نزدیک مسجد قنبر علی خان ثبتنام کردم و در سن 12 سالگی گواهینامه ششم ابتدایی را دریافت کردم و به علت مشکلات اقتصادی که برای پدرم در اثر باطل شدن کوپنهای قند و شکر پیش آمد و دچار خسارات سنگینی شد، به ناچار در عین حال که به ادامه است تحصیل علاقه من بودم وارد بازار کار شدند و ترک تحصیل نمودن تا بتوانم کمک اقتصادی به خانواده بنمایم.
ادامه تحصیلات من بعد از دستگیری و انتقال به زندان قصر انجام شد و در زندان موفق شدم دیپلم ریاضی بگیرم و زبان انگلیسی و عربی را بیاموزم .
من فعالیت تشکیلاتی و نظام یافته سیاسی – اجتماعیام از آغاز کار و فعالیتهای هیئتهای موتلفه اسلامی شروع کردم، گرچه بعد از اینکه از مدرسه، ششم ابتدایی را گرفتیم، براساس ضرورتهایی که آن روز بود، وارد بازار کار شدیم و کارگری و کارمندی را شروع کردیم، اما از طریق عزیزان، بهخصوص آقای عسگراولادی با مسجد امینالدوله آشنایی پیدا کردیم. برادرانی از جمله مرحوم حاج شیخ محمد زاهد و آیتالله حقشناس، اداره این مسجد را بر عهده داشتند. مسجد امینالدوله، از مساجدی بود که در آن روز در منطقه بازار در زمینه مسائل سیاسی و اجتماعی، مسجدی فعال و با بینش روز بود. به یک تعبیر، من کار سیاسی – اجتماعی را از همان ایامی که وارد بازار شدیم و با محیط و فضای مسجد امینالدوله و برنامههای آموزشی و تفریحی در این مسجد آشنا شدیم، آغاز کردم، یعنی حدودا از سن 13 – 14 سالگی. از برنامههای آموزشی و ارتباطاتی که با افرادی همچون آقای عسگراولادی و حاج آقا شفیق بود، تاثیر گرفتم و فعالیت خود را آغاز کردم.
در مسجد امینالدوله، جلسات هفتگی داشتیم. آن روزها فرهنگ تعلیم و تربیت، بیشتر از طریق همین جلساتی که در مساجد و دیگر مکانها برگزار میشد، به جامعه تزریق میشد. در کنار مسجد امینالدوله، برادرانی که یک مقدار بینش اجتماعی داشتند و در مسائل اجتماعی بیتفاوت نبودند و احساس وظیفه میکردند، گرد هم جمع شدند و جلسات هفتگی را بنا گذاشتند. این جلسات هفتگی با حضور برادران زیادی برگزار میشد و اداره این جلسات با حضور افرادی همچون آقای عسگراولادی و آقای شفیق بود. چون برادران اکثرا در زمینه دروس حوزوی هم فعالیت و مطالعه داشتند و دورههایی را گذرانده بودند، انتخاب سخنگو برای این جلسات، خیلی با تحقیق و تفحص انجام میشد و هر کسی نمیتوانست به این جلسات بیاید و برنامهای داشته باشد. در همان اوائل کار، برادران برای نامگذاری این هیئت و جلسات گرد هم آمدند و بالاخره از یک آیه استفاده کردند و نام مؤید را برای این جلسه انتخاب کردند و علاوه بر این، پرچمی معمولی را انتخاب کرده بودند و شعاری که بر روی پرچم نوشته شده بود این بود: «وَ اللهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یشاءُ».
جلسات در روزهای اول اینطور برنامهریزی شده بود که ضمن اینکه احادیث و قرآن و تفسیر و اینگونه مسائل بود، برای جلسه آتی هم انتخاب موضوع میشد و سخنگو هم از بین خود برادران انتخاب میشد و موضوع در اختیار او قرار میگرفت و در طول هفته، مطالعه میکرد. در واقع این جلسه، نوعی جلسه آموزشی بود. از طرف دیگر زمینههای فکری هم در این جلسات وجود داشت که باید در زمینه فعالیتهای اجتماعی، تلاش بیشتری کرد. در مراحل اولیه، جلسات اینطور اداره میشد. تدریجا برادران به این مطلب رسیدند که در یک مرحله بالاتری باید از سخنران استفاده کرد. عزیزانی در این جلسات آمدند، از سال 1338، 39 خدمت آقای حقشناس رسیدیم و با ایشان در مورد سخنرانی که با ویژگیهای عزیزان آشنایی داشته باشد، صحبت کردیم تا ایشان یک سخنرانی را معرفی کند، چون ایشان از شاگردان حضرت امام(ره) بود و در مورد بینش حضرت امام، آگاهی بسیار روشن و واضحی داشت. ایشان مشوق جمع ما در ارتباط با حضرت امام بود. مرحوم حقشناس میدانست برای این جلسه مؤید نیاز به سخنران هست و ما خود هم این درخواست را کرده بودیم، لذا یک روز، برادران را در مسجد صدا کرد و شهید بهشتی را به ما معرفی کرد و ویژگیهای ایشان و سوابقشان را در اصفهان و اینکه ساواک مانع فعالیتهای فرهنگی ایشان در اصفهان در سطح حوزه و مدرسه شده بود و به قم تبعیدشان کرده بود. ما را برای ما بیان کرد. میدانید که در قم، مدارس حقانی و مشابه آن توسط ایشان بنا گذاشته شد و بعد از مدت کوتاهی هم ساواک ایشان را به تهران تبعید کرد. همان ایامی که ایشان به تهران تبعید شده بود و اجازه فعالیت و تدریس در قم را نداشت، آیتالله حقشناس گفت تا آقای بهشتی به محافل و مراکزی اظهار تعهدی نکرده، شما با ایشان در این زمینه صحبت کنید. شهید عراقی، آقای عسگراولادی و حاج آقا شفیق و بنده، خدمت آقای بهشتی در منزلشان که در آن روزها در چهارراه مختاری بود، رسیدیم. خصوصیات و ویژگیها و اطلاعاتی در مورد برادران در این جلسات ارائه کردیم و از ایشان دعوت کردیم. آقای بهشتی سئوالاتی از برادران کردند و بعد از آن، اظهار تمایل کردند. بعد از جلسه ما پیشنهاد کردیم که طی چهار جلسه در خدمت ایشان باشیم و اگر از نظر بیان و موضوع که در این جلسه مطرح میشود، برادران اتفاق نظر داشتند، این جلسات استمرار خواهد داشت و اگر نبود که ما مزاحم ایشان نخواهیم شد. ایشان گفتند که من دو جلسه میآیم و با توجه به پیشنهاد شما، موضوعی را مطرح میکنم و امتحانی هم میگیرم. اگر شما در رابطه با موضوعات مورد بحث من، دقت فراگیری لازم را داشتید، من ادامه خواهم داد والا از شما عذر خواهی میکنم. چون جلسات متغیر بود و شهید دکتر بهشتی هم با فضای تهران آشنایی نداشت، لذا من خدمت ایشان میرسیدم و به همراه ایشان به جلسات میآمدیم. در جلساتی که با حضور ایشان برگزار میشد، به تدریج علاقه بین ما اضافه شد. هم زمان با شروع فعالیت موتلفه و رحلت آقای بروجردی، بحث تقلید برای مجموعه ما مطرح بود. عزیزان همگی در این فکر بودند که با توجه به شرایط روز، در مورد مسائل شرعی به چه کسی مراجعه کنند. مشورتهایی با آقای حقشناس و افراد دیگر انجام شد. در آن مقطع، بین ارتحال حضرت آیتالله بروجردی تا پرچمداری حضرت امام، آیتالله حاج سید عبدالله شیرازی در نجف بود و در فرصتهای کوتاهی، مراجعاتی به ایشان میشد. تا اینکه به وسیله حضرت آیتالله حقشناس ارتباطات اولیه خدمت حضرت امام انجام شد و از آن زمان به بعد، همه برادران به امام(ره) مراجعه میکردند.
بعد از اینکه من از طریق آقای عسگراولادی و آقای شفیق با هیئتهای موتلفه آشنا شدم و هسته اصلی این هیئت شکل گرفت. سپس گروههای ده نفری تشکیل شد که لازم بود برای ارتباط میان گروهها، رابطی وجود داشته باشد. این رابطها در جلسات ده گانهای که برگزار میشد، پیوندهای لازم را ایجاد کردند. جزوات آموزشی که در حوزهها تهیه میشد با عنوان «انسان و سرنوشت» بود و علاوه بر این مقالاتی بود که حضرت آیتالله مصباح یزدی با عنوان «انقلاب تقوا» داشتند. گروه شورای روحانیت موتلفه که شهید بهشتی و شهید مطهری، مرحوم حاج شیخ احمد مولایی و آیتالله انواری و شهید باهنر، بودند، جزوات آموزشی از طریق این افراد تدریس میشد. مقالاتی از بیانات آیتالله مطهری و آیتالله مصباح یزدی در حوزهها، تدریس میشد و گروهی به عنوان سخنران، جلسات را اداره می کردند و همین مباحث، جزو مباحث تنظیمی و آموزشی آنها بود.
بعد از اعدام حسنعلی منصور، برادران دستگیر شدند. آنها نتوانستند از طریق اعتراف این کار را انجام دهند، لکن از طریق شناسایی خانواده برادران، نفود کردند و آقای بخارایی، نیکنژاد، هرندی، حاج صادق امانی و آقای عراقی و دیگران را دستگیر کردند. بنده به خوزستان رفتم و بعدا طوری برنامهریزی شد که به عراق بروم، اما در آن شرایط احساس کردم حضورم در داخل واجبتر است. بنابراین از اهواز برگشتم و با یکی از برادران قراری گذاشتم ولی وقتی به فضای قرار رسیدم، متوجه شدم منطقه بسته است و به محل قرار نرفتم و مسیر خود را ادامه دادم. بنز شهربانی مرا دستگیر کرد و حکم حبس ابد برای من تثبیت شد. در واقع من آخرین نفری بودم که دستگیر شدم. مرا مسئول گروه انتقام نامیده بودند. نزدیک 13 سال، آقای عسگراولادی، آقای امانی و آیتالله انواری و بنده در قبل از انقلاب در زندان بودیم. دادستان ارتش، گروه ما را گروه انتقام نامیده بود. نام گروه اعدام انقلابی را هم گذاشته بود گروه ترور و امثالهم.
این تقسیمبندیها را دادستان بر اساس آنچه که در پروندهها آمده بود، انجام داده بود. البته برادران نهایت دقت را در حفظ اطلاعات کرده بودند. در گروه انتقام به عنوان متهم ردیف اول، اسم بنده را نوشته بودند و متهم ردیف دوم شهید عراقی بود!
بنده بعد از آزادی از زندان تشکیل خانواده داده و خداوند عزیز 2 فرزند به من داده است. از ابتدای تشکیل کمیته امداد امام خمینی (ره) با حکم حضرت امام عضو شورای مرکزی کمیته امداد شدم و همچنین در مقام سرپرست کمیته امداد امام، معاون خودکفایی کمیته امداد، معاون پشتیبانی کمیته امداد، رئیس کمیته مرکزی توسعه صادرات، وزارت بازرگانی، از مؤسسین حزب مؤتلفه اسلامی، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی، عضو ستاد کمیته استقبال، عضو هیئت علمی نمایندگان اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، عضو هیئت رئیسه اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، عضو معتمدین امام و رهبری در اصناف و بازار، عضو هیئت امنا و هیئت مدیره صندوق قرضالحسنه تاوان صنفی و صندوق قرضالحسنه امام (ره) هستم.