- هم اینک توجّه شما را جلب می کنیم به صحبت هایی که در یک صف انجام شده است . صفی که مشابه آن به هزاران عدد در یک روز میرسد . صحبت هایی که مشابه همه آنها در همهی آن هزاران صف شنیده میشود . و این صف صبح روزی آفتابی حدود ساعت 11 صبح و در یک مرکز بیمه درمانی تشکیل شده که از آن به عنوان بهترین بیمه گر درمانی یاد میشود .
آقای یکی یدونه - هم اینک توجّه شما را جلب می کنیم به صحبت هایی که در یک صف انجام شده است . صفی که مشابه آن به هزاران عدد در یک روز میرسد . صحبت هایی که مشابه همه آنها در همهی آن هزاران صف شنیده میشود . و این صف صبح روزی آفتابی حدود ساعت 11 صبح و در یک مرکز بیمه درمانی تشکیل شده که از آن به عنوان بهترین بیمه گر درمانی یاد میشود .
حاضرین در صف : من ، یک پیر زن که استرس فراوانی دارد ، یک آقای در ابتدا خوش اخلاق و در انتها داد و بیدادی ، دو خانم کمی محترم و یک آقای جوان ، همگی مقابل مسؤول باجه تأیید دارو .
یک پیر زن که استرس فراوانی دارد پس از ورود بنده به صف خودش را می رساند : « آقا جای من پشت ایشون بود » من که باید یکی یکدانگی ام ثابت شود در حالی که فکر می کنم که ای وای خوب بودن چقدر سخته : « بفرمایید » .
یک آقای در ابتدا خوش اخلاق و در انتها داد و بیدادی با دو خانم کمی محترم مشغول صحبت هستند و یکی از خانم ها بدون آنکه بداند شخصی در صف همان مریضی را دارد : « هر کی این مریضی رو بگیره باید ولش کرد چون خرجش زیاده فایده هم نداره » آقای در ابتدا خوش اخلاق و در انتها داد و بیدادی تحملش تمام می شود و شروع به سؤال از مسؤول محترم باجه می کند و داد می زند و عصبانیت خانم مسؤول باجه و در نتیجه آن بسته شدن دری کنار باجه .
مسؤول باجه تأیید دارو مجبور است برای همه تکرار کند : « سیستم قطع است ، تأیید دارو تعطیل » و یک آقای مدعی وسط صف می زند که از صبح ساعت 7 اینجاهستم .
(ساعت کار از 8 است ) و دوباره اعتراض جمع ! این وسط ، عکّاسی از خانم مسؤول و همکارش عکس می گیرد و چند دقیقه ای هم به تلفن و رفت و آمد می گذرد تا بفهمیم عکاّس را از بالا ( فکر بد نکنید دفتر مدیریت را می گویم ) فرستاده اند . حرفهای آن آقای جوان هم را هم نمیگویم چون در شأن من نیست .
یک پیر زن که استرس فراوانی دارد پس از ورود بنده به صف خودش را می رساند : « آقا جای من پشت ایشون بود » من که باید یکی یکدانگی ام ثابت شود در حالی که فکر می کنم که ای وای خوب بودن چقدر سخته : « بفرمایید » .
یک آقای در ابتدا خوش اخلاق و در انتها داد و بیدادی با دو خانم کمی محترم مشغول صحبت هستند و یکی از خانم ها بدون آنکه بداند شخصی در صف همان مریضی را دارد : « هر کی این مریضی رو بگیره باید ولش کرد چون خرجش زیاده فایده هم نداره » آقای در ابتدا خوش اخلاق و در انتها داد و بیدادی تحملش تمام می شود و شروع به سؤال از مسؤول محترم باجه می کند و داد می زند و عصبانیت خانم مسؤول باجه و در نتیجه آن بسته شدن دری کنار باجه .
مسؤول باجه تأیید دارو مجبور است برای همه تکرار کند : « سیستم قطع است ، تأیید دارو تعطیل » و یک آقای مدعی وسط صف می زند که از صبح ساعت 7 اینجاهستم .
(ساعت کار از 8 است ) و دوباره اعتراض جمع ! این وسط ، عکّاسی از خانم مسؤول و همکارش عکس می گیرد و چند دقیقه ای هم به تلفن و رفت و آمد می گذرد تا بفهمیم عکاّس را از بالا ( فکر بد نکنید دفتر مدیریت را می گویم ) فرستاده اند . حرفهای آن آقای جوان هم را هم نمیگویم چون در شأن من نیست .