ویژه

سیره عملی امام (ره) تایید ایشان بر عملیات بدر بود

اگر امام ناراضی بود در مراحل مختلف برادران موتلفه را تحویل نمی گرفت. در جلسه ای که خدمت حضرت آقا رفتیم، فرمودند 40،50 سال است با همه تان اشنا هستم و همه تان را قبول دارم
گفتگو: امیر زینلی- در سالهای اخیر هجمهای آغاز شده است که حرکت 26 شهدای مؤتلفه اسلامی در اول بهمن ماه را زیر سئوال ببرند. مغرضان اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور را ترور میخوانند و رفتار و گفتار حضرت امام خمینی را هم به گونه دیگری جلوه میدهند. ابوالفضل توکلی بینا به عنوان یکی از مؤسسین مؤتلفه خاطرات زمان مبارزه و آشنایی نزدیکش با امام خمینی(ره) را در این گفتگو به «شما» ارائه کرده است.

در تاریخ انقلاب اسلامی آمده که خود حضرت امام دستور تأسیس مؤتلفه اسلامی را صادر کردند. از خاطرات آن دوران بفرمایید.

هفت هشت ده روز بعد از لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی امام یک روز بنده، آقای عراقی و آقای عسکراولادی را به قم دعوت کردند. من رابط بودم و به قم میرفتم.

امام شما را دعوت کردند؟

بله، از دفتر امام گفتند به قم بیایید. وقتی رفتیم دیدیم دو گروه دیگر هم هستند. یک گروه مرحوم حاج صادق امانی و لاجوردی و یک گروه هم بهادران و میرمحمد صادقی و اصفهانیها که پل سیمان و معروف بودند. دیدیم آنها هم هستند. بعد حضرت امام به اندرونی تشریف بردند و ما سه گروه را دعوت کردند. یکی از ویژگیهای امام سمبل وحدت بودن بود. تمام این موهای باریک را به هم وصل میکرد. امام رو کردند به ما فرمودند: «نیاز به وحدت داریم. حیف نیست شما سه گروه مؤمن، مسلمان و متدین جدا باشید؟ بیایید با هم و یکی باشید». گفتیم: «چشم.»

خدمت ایشان عرض کردیم‌‌ همان طور که فرمودید که با هم یکی شویم، با هم ائتلاف کردیم و اسمش را هم گذاشتیم مؤتلفه. اسم مؤتلفه از اینجا شروع شد. ایشان بسیار مشعوف شدند و گفتند: «دو سه نصیحت به شما میکنم و این را به یاد داشته باشید و حلقه گوشتان کنید». گفتند: «برای این تشکیلات برادریابی کنید»، چون میدانید هر تشکیلاتی یک فرمی دارد. وقتی فرم را امضا کردید، وارد آن تشکیلات میشوید.‌‌ همان طور که گفتم فرمودند: «برادریابی کنید، یعنی برادران متدینتان را عضو این تشکیلات کنید. دوم اینکه در تصمیمگیریهایتان اقلیت را قانع سازید»، چون ممکن بود از این دوازده نفر هشت نفر یک چیز را بخواهند و چهار نفر چیز دیگری را. قطعاً رأی اکثریت تصویب میشود. فرمودند: «اقلیت را قانع کنید تا مسیرتان را هموارتر جلو بروید. حزبیها را در خودتان راه ندهید، چون هر جا منافعشان ایجاب کند، شما را‌‌ رها خواهند کرد.»

بهقدری این سه نصیحت امام برای ما جالب بود که بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، حتی یک خط کوچک از ما اطلاعات نداشتند. این نتیجه آنکه امام فرمودند برادریابی کنید.

با وجود شکنجهها، آنها حتی... یک خط اطلاعات از ما نداده بودند. یک خط از ما حتی یک گزارش معمولی هم نداشتند. این راهی بود که امام هدایتمان کرده بود.

حضرت امام برنامه مسلحانه و نظامی نداشتند و گاهی هم که دوستان به ایشان در باره دیگران که این شیوه را انتخاب کرده بودند حرفی میزدند، میگفتند آنها به خودشان مربوط است، به شما چه ربطی دارد، اما بعد از اینکه امام را به ترکیه تبعید کردند، دیدیم اعلامیه فایده ندارد.

البته مرحوم آقای مطهری و بعضی از دوستان گفته بودند تا چهار پنج تا از سران نظام نیفتند خفقان پاره نمیشود. شاه عربده میکشید. آمریکاییها میگفتند اینجا جزیره امن است.

از بحث مسلحانه دور نشویم.

نه، حواشی قضیه را باید بدانید. به هر حال به این جمعبندی رسیدیم که سه نفر مفسد فی الارض هستند، یکی شاه، یکی نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و دیگری هم منصور. منصور دو جرم داشت، یکی لایحه مصونیت قضائی امریکاییها...

همان کاپیتولاسیون؟

بله، کاپیتولاسیون را بیسر و صدا در مجلس به تصویب رسانده بود و یکی هم اینکه به امام اهانت و ایشان را تبعید کرد.

شاخه نظامی داشتیم. مرحوم بخارایی جزء آن شاخه نظامی بود. هنوز یک سال هم نبود که ایشان عضو مؤتلفه شده بود. یک جوان با سن کم، ولی یک دنیا شجاعت. مرحوم شهید عراقی رابط شاخه نظامی بود.

رابط با کی؟ با امام؟

با خود مؤتلفه.

آن چهار نفر شاخه نظامی بودند...

نه، آن چهار نفر. ما شاخه نظامی داشتیم.

آن شب وقتی این تصمیم را گرفتیم، برای اجرا به شهید عراقی دادیم، اما برای حفظ جمعیت مؤتلفه و اینکه اگر قرار است کاری انجام شود، لازم نیست همه گیر بیفتند. رژیم اگر ۱۰۰ نفر بودند حکم اعدام میداد، دو نفر هم بودند حکم اعدام میداد. قانون که سرشان نمیشد. از جمله کارهایی که کردیم این بود که در آن جلسه همعهد شدیم زبانهایمان را ببندیم و قرار شد مهدی این کار را بکند. ضمناً یکی از کارهای دیگری که بعضیها منفیبافی میکنند و اصلاً نبودند که بدانند کشور در چه شرایطی بود که بزرگان ما این کار را تحسین کردند. نکته دیگر این است که فتوای این کار را از آیتالله میلانی گرفتیم.

گفتیم فرداست که میگویند چهار تا جوان دور هم نشستند و حکم قتل صادر کردند. همین حرفهای بیمنطقی که الان ممکن است بعضیها بزنند. به خاطر اینکه فردا نگویند چند تا جوان دور هم نشستند و حکم قتل صادر کردند، فتوای این کار را از آیتالله میلانی گرفتیم، اما این را هم بدانید اغلب کسانی که جمع شده بودیم، فقه خوانده بودیم. مرحوم حاج محمدصادق امانی خودش یک فقیه بود و همین طور آقای عسکراولادی. بنده، مرحوم لاجوردی، مرحوم اسلامی و... همگی درس حوزه خوانده بودیم، اما برای اینکه فردای تاریخ یک عده قضاوت نکنند و قضیه را نچرخانند و نگویند چند جوان دور هم نشستند و حکم قتل صادر کردند، از مرحوم آیتالله میلانی فتوای این کار را گرفتیم.

چرا آیتالله میلانی را انتخاب کردید؟

اولاً مرحوم آیتالله میلانی فقیه بزرگی بود و ثانیاً فوقالعاده به امام احترام میگذاشت. هر وقت امام برای مشهد اعلامیه میدادند، اعلامیه را میبوسید و گاهی نخوانده امضا میکرد؛ یعنی تا این حد به امام ارادت داشت.

به امام دسترسی داشتید؟

نه، آن موقع. امام را تبعید کرده بودند. صبحی که امام را بردند، فردای آن جلسه گذاشتیم که دیگر دسترسی به امام نداریم و این تکلیف ما بود. امام تکلیفش را انجام داد و ساواک ایشان را برد. دور هم نشستیم. اکثر برادران درس حوزوی خوانده و فقیه بودند و با اشراف کامل به مسائل فقهی و اجتماعی رفتیم و برای آینده تاریخ این مجوز را از مرحوم آیتالله میلانی گرفتیم.

اینها از روز ۱۳ آبان ۴۳ که حضرت امام را به ترکیه تبعید کردند تا روزی که منصور اعدام انقلابی شد، شاید ۸۸ روز طول کشید.

تمام گروهها شروع به تحقیقات کردند که چه جوری میشود حکم را اجرا کرد.

نخستوزیر حق نداشت ماشین را به داخل مجلس ببرد و باید جلوی در آهنی مجلس پیاده میشد و به داخل مجلس میرفت. بچهها در کارهایی که داشتند چک کردند تا ببینند چه روزی به مجلس میرود و چه کسی باید حکم را اجرا کند. مرحوم بخارایی برای اجرای این حکم آماده شد. دو گروه هم تمرین میکردند که وقتی او حکم را اجرا کرد او را ببرند. محمد خشابگذاری کرد و منصور که از ماشین پیاده شد، جلو رفت. کسی باور نمیکرد جوانی با آن سن کم و آن قیافه زیبا بخواهد چنین کاری بکند. منصور محافظین زیادی هم داشت، ولی کسی به محمد شک نکرد. تا منصور پاکتی را که محمد به او داد میگیرد، محمد اسلحه میکشد و دو تیر به حنجرهاش میزند. قرار بود فرار کند و بچهها در حالی که تیراندازی میکردند او را ببرند.

وقتی بقیه شروع به تیراندازی کردند، آنها گیج شدند. زمین لیز بود و محمد لیز خورد و بچههای کلانتری ۲ او را گرفتند و نصیری آمد. او هم که یک کله خر حسابی و فدایی شاه بود. از محمد پرسید: «تو که هستی؟» محمد هم پرسید: «تو که هستی؟» نصیری جواب داد: «من رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور هستم». محمد گفت: «هر کسی میخواهی باش». افسری که آنجا بوده به صورت محمد میزند و او را زخمی میکند، اما او هیچ جوابی نمیدهد. در بازجوییها از او میپرسند: «چرا به سرش نزدی و به حنجرهاش زدی؟» پاسخ میدهد: «به حنجرهای زدم که با آن به رهبر و مرجع ما توهین کرد».

بعد از این اتفاق فضای کشور چگونه بود؟

همه مردم ایران احساس کردند این پرده سیاه خفقان پاره شد. آمریکاییها گریه میکردند. شاه هم گریه میکرد. خدا میداند در سراسر کشور چه ولولهای از خوشحالی مردم به پا شد. اینهایی که این حرفهای ناپخته را میزنند، آن روز نبودند ببینند رژیم بهقدری مردم را منزوی کرده بود که پدر و پسر جرات نمیکردند حرفهایشان را به هم بزنند.

واکنش امام (ره) به این مسئله چه بود؟

یکی از دوستانم به نام حاج احمد علمدار ـکه در غرب تهران کارش ساختمانسازی بود و یکی از بچههایش شهید شد و یکی هم جانباز استـ خدمت حضرت امام رفت و پول زیادی برد، چون کارش ساختمان و در و پنجرهسازی بود. میگوید: «من از دوستان حاجآقا توکلی هستم» و خودش را معرفی میکند. امام پول را نمیگیرند و میگویند این برادرهایی که زندان هستند، میدانی خانوادههایشان در چه وضعیاند؟ ایام تابستان هم علما به کوفه میرفتند، چون نجف در تابستانها فوقالعاده گرم میشد. امام گفته بودند من به کوفه نرفتم و اجازه هم ندادم کولر بگذارند. من یک همکاری با برادران کردم و بهشت برای شما برادران... اگر امام ناراضی بود، پولها را میگرفت. علمدار میگوید: «آقا! شما پولها را بردارید، من امکانات زیادی دارم و هر چه شما بگویید انجام میدهم». قول میدهد تا امام قبول میکنند. اگر امام از ما ناراضی بود، این کارها را میکرد؟ امام خوشحال بودند که خفقان شکست. بیشتر مراجع و علما خوشحال بودند.

اداره امور انقلاب در نوفل لوشاتو هم مهر تایید دیگری از سوی امام(ره) بوده است.

بله اگر حضرت امام حتی ذره ای ناراحتی از ما داشتند، این کارها را به ما میسپردند؟ امکان نداشت. امام با چه گرمیای از ما استقبال و با ما محبت کردند و اداره آنجا را به عهده ما گذاشتند.

امام کاملاً از ما راضی بود. وقتی فتیله حزب را پایین کشیدند، چرا وقتی خدمتشان رفتیم آقای عسگراولادی گفتند: «میخواهیم دو باره تشکیلات مؤتلفه را راه بیندازیم.»

بعد از حزب جمهوری اسلامی؟

بله. خود حضرت امام مؤتلفه را تشکیل دادند.

هر دو بار؟ هم در سال ۴۲ و هم بعد از انحلال حزب جمهوری؟

بله! هردوبار! حضرت آقا هم همین طور. حضرت امام که رحلت کردند، دستهجمعی خدمتشان رفتیم. صحبت کردیم، نماز جماعت خواندیم، ناهار خوردیم و گفتیم. ایشان تأیید کردند و فرمودند مراقب باشید توسعهتان مستحکم باشد. اگر ناراضی بودند اجازه میدادند؟ این حرفها مثل حرف زدن بعضی از انقلابیون است که اصلاً سنشان به انقلاب نمیخورد و مواضع انقلابی هم میگیرند و طوری حرف میزنند که انگار تا پریروز پا رکاب امام بوده، زندان رفته و مبارزه کردهاند.

ما کاملاً مورد تأیید امام بودیم و بعد هم همه حرکات ما را تأیید کردند. اجازه وجوهاتی که امام برای کار مبارزه به من داده بود، به هیچ آیتاللهی نداده بود.

حضرت امام خیلی سخت میگرفت، ولی به من اجازه داده بود وجوهات را بگیرم و خرج همین کارهای زندانیها، مبارزات و بچهها بکنم. اینها کملطفی میکنند. آن روزها نبودهاند. شرایط آن روز را اصلاً نمیدانند. اگر امام ناراضی بود، در مراحل مختلف برادران مؤتلفه را تحویل نمیگرفت. در جلسهای که خدمت حضرت آقا رفتیم، فرمودند
۴۰، ۵۰ سال است که با شما آشنا هستم و همه
تان را قبول دارم.

https://shoma-weekly.ir/B6fiws