جامعه

خوشبختی زندگی با سادگی عجین است

ما برای رسیدن به خوشبختی نیاز به آگاهی داریم آگاهی از خود، آگاهی از چگونه بودن و زیستن
گفتگو: مشکات سخاوتی- خوشبختی از آن دست مفاهیمی است که میبینیمش، اما تعریف کردنش به غایت سخت و دشوار است. افراد مختلف، سعی در رسیدن به این خوشبختی دارند، که حالا یا موفق میشوند، یا نمیشوند. شماره گذشته بخشی از مصاحبه ما با حجتالاسلام سید محمد حسن مخبر، پژوهشگر و کارشناس دینی، در این زمینه تقدیم شد. این روحانی و پژوهشگر، خوشبختی را اتفاقی درونی دانسته و اشاره میکند که این حس درونی، ربطی به اتفاقات و اشیاء بیرونی ندارد. او همچنین به راههای رسیدن به این خوشبختی در زندگیهای زناشویی نیز اشاراتی دارد. بخش دوم این گفتگو پیش روی شما است.

به تعبیر شما، معنای محبت و خوشبختی زناشویی نزد ما در حال عوض شدن است؟

بخشی از زوجین خوشبختی را در آسایش میبینند و گاهی نه فقط در آسایش، بلکه به نوعی خوشبختی را در بالاتر بودن از نزدیکان میدانند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که متاسفانه حتی معنای محبت آرام آرام در برخی موارد تغییر میکند. غذایی که زن در سفره میگذارد وظیفهاش نیست بلکه محبت او نسبت به همسرش است. این محبت را میتوان از یک سفره ساده درک کرد. از طرفی این مردی که برای خانوادهاش تلاش میکند هیچ انگیزهای جز محبت ندارد وگرنه یک مرد مجرد میماند و آنقدر هم به خود زحمت نمیداد یا لااقل زیر بار بسیاری تعهدات نمیرفت، پس این تلاش و کوشش خستگی ناپذیر دقیقا یعنی که زن محبوب شوهرش است. قبلا یک شاخه گل ساده، یک نامه و یک دوستت دارم میتوانست به معنای محبت همسران به هم باشد و چقدر در آنها خوشبختی ایجاد کند، اما امروز آن را پیچیدهاش کردهایم.

چه باید کرد تا از این موج، دور شویم؟

زوجین ما به جای اینکه مسابقه بدهند تا از اطرافیانشان کم نیاورند، باید مقداری به خود بپردازند. چه ضرورتی دارد که زوجین تصور کنند زندگی زوجی دیگر که به لحاظ مادی از آنها جلوتر است، به معنای خوشبختتر بودن آنهاست. چرا نباید زوجین ما همدیگر را به عنوان اصل ثروت یکدیگر قبول بکنند؟ امروزه مرد از خانم توقع «شخصیت سرویسده» دارد همین طور زن از مرد. دختر خانم به جای اینکه به شخصیت خود خواستگار نگاه کند، در قدم اول به این توجه دارد که خوب پول خرج میکند، درآمدش خوب است یا نه، این اتفاقات به این معنی است که متاسفانه امروز خوشبختی به بیرون از خانواده میرود و در خانه تعریف نمیشود.

مثلا وقتی آقایی وارد منزل میشود و همسرش با یک لبخند، با یک استکان چای به استقبالش میرود، به حس خوشبختی نزدیکترند تا اینکه آقا در هنگام ورود به خانه مثلا یک میلیون پول به همسرش بدهد ولی نسبت به او مانند یک ماشین رفتار کند.

به طور عملیاتیتر چه باید کرد؟

شادیهای کوچک اصلا دیده نمیشوند، در حالیکه بسیار مهماند! ما دنبال رضایتهای بزرگیم ولی رضایتهای بزرگ اغلب بدست نمیآیند زیرا بزرگی برای انسان حد معینی ندارد. زوجین وقتی خوشبختی را در زمینههای کوچک ببینند تا حد زیادی خوشبختی برایشان ایجاد خواهد شد. زوجهای ما باید بیایند به این سمت که داشتههای خود را پررنگ کنند. با پر رنگ شدن داشتهها میتوان احساس خوشبختی کرد.

برای اینکه به عنوان مادر و پدر به فرزندمان موفق بودن در زندگی را یاد بدهیم باید چه کارهایی انجام دهیم؟

خوشبختی این است که من در خود ببینم چه معنایی از زندگی دارم و برای رسیدن به این معناها چه مسیری را باید طی کنم و در این مسیر چه چیزهایی را دارم که معنای زندگی را تامین میکند. این معنای زندگی را در قدم اول والدین به فرزندشان آموزش میدهند، مثلا اگر مادر در کنار فرزندش بنشیند و بگوید من اگر چند سال قبل عقل الان را داشتم زن پدرت نمیشدم، پدرت فلان است و... اینجا حس نارضایتی به فرزند تلقین میشود. یا مثلا مادر به دخترش بگوید من با پدرت به خاطر اخلاقش ازدواج کردم نه پولش ولی نگاه من اشتباه بود، تو با کسی ازدواج کن که پولدار هم باشد، در اینجا، پدر و مادرند که معنای زندگی و پیمودن این مسیر را از دو طریق آموزش میدهند، یکی از طریق گفتار و یکی عملکرد. اینکه بچهها از زندگی چه بخواهند تا احساس رضایتمندی کنند، توسط والدین در آنها ایجاد میشود.

اگر والدین در این زمینه ناموفق باشند و آموزش نادرستی به فرزندانشان بدهند، بچهها راه اشتباهی را طی میکنند و والدینی که چنین آموزش خطایی به فرزندانشان میدهند در حقیقت حس خوشبختی را در آینده از فرزندانشان میگیرند. یا مثلا تا بچه میگوید فلان چیز را میخواهم، سریع برای او تهیه میکنند و او را با چنین خصلتی بار میآورند، اما حقیقت این است که در زندگی مشترک چنین رفتاری غالباً امکان پذیر نیست و چون اینگونه با او رفتار نمیشود، او دائما احساس بدبختی میکند. خصوصا وقتی امروزش را با دیروز کودکیش مقایسه میکند.

پدر و مادرها برای انتقال این مفهوم به طور عملیاتیتر و جزئیتر، چه باید بکنند؟

والدین باید اولا نسبت به خودشان به یک جمع بندی برسند، واقعا ببینند که آیا خودشان از زندگیشان احساس رضایت و خوشبختی میکنند یا نه. یعنی نسبت به روابط و حسی که نسبت به زندگیشان دارند یک بازنگری جدی بکنند سپس تلاش کنند با آموختن معنای درستی از زندگی، چه به طور عملی چه گفتاری، به بچه بیاموزند که گاهی نداشتنها اگر با زمینههای دیگر همراه شود، میتواند زمینه خوشبختی را به وجود آورد. مثلا پدر به فرزندانش بگوید من میتوانستم مال حرام جمع کنم و وضع مالی بهتری داشته باشیم ولی هیچ وقت این کار را نکردم و همیشه سعی در بدست آوردن رزق حلال داشتم. پدر خانواده شکرگذار مادر باشد و مادر هم همین طور. از اینکه در حضور بچهها به همدیگر ابراز محبت کنند نترسند، مثلا پدر به فرزندانش بگوید من مادر شما را خیلی دوست دارم، از اینکه همسر او هستم احساس خوشبختی میکنم... بچهها به رفتار
محبت آمیز والدین نسبت به هم و نسبت به فرزندان توجه می
کنند. در اینجا معنای خوشبختی در ذهن بچهها شروع به شکل گیری میکند و تفسیر آنها را از وقایع متفاوت میکند.

چگونه میتوان حس خوشبختی را در زندگی مشترک خود تقویت کرد؟

انسان موجودی است که اگر چه شرایط بر او تأثیرگذار است اما او مغلوب هیچ کدام از آنها نیست! این نکته را در مرحله اول باید به بچهها یاد بدهیم که خدا به انسان قدرتی عطا کرده که میتواند در برابر عواملی که میخواهد روی او تاثیر بگذارد مقاومت کرده و حتی آنها را تغییر دهد. کم نیستند دختر و پسرهایی که در یک خانواده نه چندان خوب رشد کردند، ولی چون قدرت تغییر را در خود حس کردند و نگاهشان را به دنیا تغییر دادند اتفاقا از آن آموزشهای غلط خانواده پلی ساختهاند برای دریافت آموزشهای درست. یعنی دیدهاند که والدین رفتار ناشایست داشتهاند ولی آنها سعی کردهاند از این رفتارها برای رسیدن به رفتارهای درست درس بگیرند و زندگی خود را جوری پیش ببرند که حتی والدینشان برای دانستن مسیر خوشبختی به آنها مراجعه میکنند! دختر و پسری که وارد زندگی مشترک میشوند مجبور نیستند با آن آموزشهای غلط ادامه زندگی دهند، ما میتوانیم در لحظه تصمیم بگیریم و در کنار هم بنشینیم و جور دیگر به زندگی نگاه کنیم و احساس خوشبختی کنیم. به قول سهراب: چشمها را باید شست. دختر و پسر باید پیش ذهنیتهای غلط خود را در زندگی مشترک بشویند و دوباره به خود، به مناسبات خود با همسرشان، خانوادهشان و... نگاه کنند. وقتی داخل خانه میشویم زن و شوهر میتوانند از رفتار هم تفسیرهای متفاوتی داشته باشند. مثلا مردی که با ناراحتی وارد خانه میشده و بدون توجه به همسرش به سمت اتاق میرفته و همسرش اینگونه رفتار شوهرش را تفسیر میکرده که من با دیوار خانه فرقی برای همسرم ندارم، میتواند در نگاهی دوباره اینگونه تفسیر کند که شاید همسرم در بیرون مشکلی برایش پیش آمده و نیاز به کمک من دارد. زن و مرد باید در کنار هم نشسته و مشکلات را برای هم بازگو کنند. نگاه ما اگر به رفتارهایمان عوض شود، تفسیر ما نیز دچار تغییر شده و در نتیجه حس ما به خوشبختی نیز تغییر خواهد کرد.

چقدر دانش آموزان ما از مدارس و نظامهای آموزشی یاد میگیرند که چطور زندگیشان را به سمت خوشبختی ببرند؟

باید بین آگاهی و دانش فرق بگذاریم یعنی داشتن دانش لزوماً به معنای آگاهی نیست. ما برای رسیدن به خوشبختی نیاز به آگاهی داریم آگاهی از خود، آگاهی از چگونه بودن و زیستن، این آگاهی را به هیچ عنوان آموزش و پرورش ایجاد نمیکند ما در مدارس و دانشگاهها آموزش میبینیم اما پرورش نه. حتی در حوزههای علمیه نیز متاسفانه شاهد کم رنگتر شدن درسهای اخلاق هستیم. متون درسیمان پر از فرمول و نکات علمی است ولی دانش آموز زندگی کردن را یاد نمیگیرد و از مهارتهای لازم برای زندگی چیزی فرا نمیگیرد، نیاز به یک تحول اساسی در سیستم آموزش و پرورشمان داریم، باید علم را به سمت زندگی کردن و نگاه کاربردی پیش ببریم.

https://shoma-weekly.ir/YOToVL