
اسدالله کوچک دستگیره کرکره مغازه را گرفته و همراه پدر یا علی گویان آن را بالا میدهد. همراع نمودن کار و تحصیل و اتکا کردن به تلاش خویش را از همان کودکی می آموزد؛ با این رمز که «پسرم بسم ا... یادت نرود» این تذکر پدر است که هر از گاهی اولین پسر خانواده را متوجه می کند تا شروع هر کاری بدون نام او ابتر میماند.
اسدا... هنوز در اوایل دوران نوجوانی است که با نامهای دکتر مصدق و آیت الله کاشانی آشنا میشود و دست در دستان صادق امانی قدم در محفل بزرگان میگذارد و امانیها و اسلامی ها و هرندیها و بسیاری دیگر را از نزدیک میبیند و پای کلاسشان درس انقلابیگری و ایستادگی و ظلمستیزی و دینمداری را میآموزد.
نوجوانی که قدم در تحصیل درسهای حوزه و مدرسه گذاشته و میداند که درس دین و علم روز را باید توشه راه خود کند. هنوز چند صباحی نیست که قدم در غرور جوانی گذاشته که به خاطر مبارزات دستگیر میشود تا برادر مبارز خود را لو بدهد که نمیدهد.
برادر که تاب شکنجه برادر دیگر را ندارد خود را معرفی میکند و اسدا... از زندان طاغوت آزاد میشود تا گام به گام بیاموزد دریچههای زندان نفس را هیچ گاه نگشاید. هرچند آزادی از زندان طاغوت حتی به یک ماه نیز نمی رسید.
اسدا... بادامچیان مثل بسیاری از هموطنانش با نام امام خمینی جان تازهای میگیرد و به آینده امیدوار میشود و اینجاست که از همان روزهای اول گام در مسیر مبارزه موتلفه اسلامی میگذارد و مشق مبارزه را میآموزد و به کوچکترها آموزش میدهد. اسدا... اقبال بلندی دارد که هم نفس مطهریها و بهشتیها و باهنرها و رجائیها میشود و دست بر دامان روحانیت اصیل و فهیم و بلند نظر شیعه نهال خود را راست میکند تا به دامان کژی گرفتار نشود و در ورطه انحراف نیفتد. اسدا... جوان چون آهنی گداخته در شور مبارزه نرم میشود و به دست روحانیت شکل میگیرد تا در سختیهای پس از انقلاب کمر خم نکند و چون درختی پوسیده در مقابل طوفانها نشکند.
انفرادی، شکنجه، انفرادی، بازجویی روزی جدید اسدا... است که خداوند به او میدهد و او هم از مرد مقاوم هم نامش اسدا... لاجوردی که چشم و کمر و دست و پایی برایش در شکنجهها نمانده آموخته است هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند.
اسدا... جام بلا را مینوشد تا زندگی شیرین جام دیگری به او ندهد و اینجاست که در اوج سختی و خستگی مبارزه و شکنجه گشایش خداوند با پیوند میان امام و امت حاصل میشود وانقلاب به پیروزی میرسد.
بادامچیان که آرام آرام و در سن 37 سالگی گرد سپیدی را بر موهای خود احساس میکند میداند که تازه اول راه است وانقلاب نه که پایان بلکه تازه شروع شده است و باید با گامهایی استوارتر قدم بردارد.
کمیته استقبال از امام موضوعی است که خیلیها بدان فکر نکردهاند و بعضیها هم مثل بادامچیان در کنار شهید مطهری آستینها را بالا میزنند تا از امام و مراد امت با شکوه استقبال کنند. اسدا... در بطن ماجرا تلاش میکند اما به دنبال خودنمایی با نام و عکس امام نیست. عاشق امامش است و از دور به او مینگرد و حرکت دستانش را که برسر امت زجر کشیده از بالکن مدرسه میکشد دنبال میکند اما اسدا... میداند که به جای در دید بودن و سایه امام را رها نکردن باید کار کند تا راه امام بماند و به همین خاطر است که از پا نمیایستد و در کنار بزرگان آزمودهتر میشود وبچه های انقلاب را تربیت میکند. حزب جمهوری اسلامی تشکیل شده و بادامچیان که از بهشتی آموخته بدون تشکیلات نمیتوان قدمی برداشت از موتلفه گام در حزب جمهوری اسلامی میگذارد تا صبر و برادری را در کنار بهشتی و باهنر و خامنهای و هاشمی و بسیاری دیگر از انقلابیون اصیل بیاموزد.
بادامچیان که تجربه سخت مبارزه را همراه دارد. اینک انقلابیتر از انقلابیونی را میبیند که بهشتی مظلوم را آمریکایی مینامند و خود در پس پرده با آمریکائیها دست میدهند. کسانی را میبیند که از امام دم میزنند و با غرور در بیت امام رفت و آمد میکنند اما راه امام را وا نهادهاند و از روحانیت اصیل فاصله گرفتهاند. اسدا... میداند که سرنوشت مجاهدینی که به ظاهر دم از خلق میزنند به نفاق میرسد و هنوز دیری نپائیده که 31 خرداد 60 میرسد و پرده نفاق کنار میرود و رجوی ها و بنیصدرها شمشیر از رو میبندند تا انقلاب و انقلابیون نحیف و استوار را از پا در بیاورند.
بادامچیان که خیانتهای لیبرال مسلکان و مجاهدنماها را دیده آرام در مقابل بهشتی مظلوم که این روزها زیر تیغ تهمتهاست زانو میزند و از سختی های انقلاب میگوید. بهشتی که این روزها حال وهوای دیگری دارد رو به اسدا... میکند و میگوید: نگران نباش و امیدوار باش و بدان که انقلاب تنها با دلهای امیدوار و چهرههای خندان و شاداب جلو میرود نه روحیههای افسرده و چهرههای غمگین.
بادامچیان که چند روزی بیشتر نیست سرمست کلام بهشتی است او را با 72 تن از دوستان نزدیکش توسط نفاق از دست میدهد اما باز هم کمر خم نمیکند و با یاد بهشتی چهره در هم نمیکشد تا بتواند فریاد بهشتیها را به نسلهای آتی برساند.
اسدا... که آموخته باید آن جایی باشد که انقلاب به او نیاز دارد تجربههای زیادی کسب میکند و روزی به بنیاد فارابی میرود تا آموختههایش را به سینما بسپارد و روزی هم معاون سیاسی و اجتماعی رئیس قوه قضائیه آیت الله یزدی میشود. بادامچیان که همه آموختههای «حزب جمهوری را به موتلفه آورده با خود عهد کرده بدون آنکه خود را بهشتی و رجایی بنامد راهشان را ادامه دهد و با تشکیلات منسجم کمک حال انقلاب باشد و به همین خاطر عمده همتش را مصروف تشکیلات اسلامی میکند و روزی هم بر مسند ریاست کمیسیون احزاب وزارت کشور مینشیند تا جاده صاف کن احزاب اسلامی باشد.
اسدا... که این روزها با موهای سپید تجربههای بسیاری در درون خود اندوخته دارد تلاش میکند تا اولین اصل سیاست که همان صداقت و انصاف است را از یاد نبرد و به همین علت است که با همه انتقاداتش به دولت اصلاحات خاتمی و دولت انقلابی احمدی نژاد به مانند بسیاری تیغ بر روی آنها نمی کشد و به مانند رهبر و مقتدایش روزی با نقد سازنده و روزی هم با گفت و گو کمک حال دولتمردان میشود.
اسدا... بادامچیان که اندوخته 60 سال مبارزه را همراه دارد همچنان می داند که آفت انقلاب التقاط و نفاق و انحراف است که هر روز با چهرهای خود را نمایان میکند. روزی با لیبرال مسلکی و روزی با نام انقلابیگری. او میداند که در هر حالتی نباید هم مسیر موجها شود بلکه باید بماند و آموختههایش را با حلم و امید منتقل کند و نفاقهای جدید را آشکار سازد. نفاقهایی که هر روز به یک رنگند و گاهی به قول اسدا... لاجوردی خود را در صف حزباللهیها جا می زنند و اسدا... بادامچیان هم چه در موتلفه باشد و چه در مجلس و چه در هر جای دیگری دنبال آفتزدایی از انقلابی است که خونهای بسیاری پای آن ریخته شده است.
اسدا... بادامچیان به مانند جوانی هم چنان در حال مبارزه است و از کلام رجایی آموخته است که «ان الله یدافع عن الذین آمنوا» خداوند از ایمان آورندگان خود دفاع خواهد کرد.