ویژه

حماسه سازان بدر پرورش یافتگان مکتب اخلاق و ایثار بودند

این جوانها به واسطه ی آمدن به مسجد و انسی که با حاج علی اصغر هرندی پیدا کردند در کنار تلمذ دروس حوزوی و اخلاقی یک تحول عظیم در وجودشان ایجاد شد
خرداد برای همه ما مؤتلفهایها ماهی سرشار از حماسهها است؛ از هر نسلی که باشی محال است که سالروز شهادت، یاران مؤتلفه اسلامی در این ماه را فراموش کنی، شهدایی که به تعبیر امام خامنهای نور الله فی الظلمات الارض هستند؛ اما بدون تردید نقش آموزش و بهرهمندی از اساتید برجسته که منجر به تعالی روحی این جوانان شد موضوعی غیرقابل انکار است و اصلا برای همین مهم بود که سراغ حاج محمود صفار هرندی برادرزاده شهید رضا صفار هرندی رفتیم و در خلال گفتگویی صمیمی از ناگفتههای زندگی این شهید بزرگوار و تأثیر حجتالاسلام علی اصغر هرندی بر تعالی آنها آگاه شدیم:

بهعنوان یکی از نزدیکان شهید رضا صفارهرندی از خانوادهتان برای ما بگویید؟

بنده محمود صفارهرندی فرزند مرحوم حجتالاسلام حاج علی اصغر هرندی و برادرزاده شهید رضا صفارهرندی هستم، آنچه که من از عمو به یاد دارم تقریبا از سال 1340 به بعد است؛ زیرا در آن زمان من حدودا 7ساله بودم و به علت اینکه عمو در کنار پدر در حجرهای که در بازار داشتند مشغول کار بودند در سه ماه تعطیلات تابستانی مدرسه در آن حجره با ایشان مأنوس بودم.

رابطهتان با دیگر شخصیتهای مؤتلفه چگونه بود؟

تقریبا از سال 41 به بعد مرحوم شهید بخارایی را در مغازه پدر دیدم. ایشان وقتی از سرکار بازار مفارقت میکردند به حجره پدر میآمدند. در محیط مسجد هم دوستانشان مانند آقای سیدعلی اندرزگو که به واسطه آنکه پدرشان از مریدان مرحوم ابوی من بود و خود ایشان هم از شاگردان درس مرحوم حاج آقا بودند، در آنجا رفت و آمد داشتند. پدر قبل از آنکه یک کاسب باشد در کنار کسب و پیشه در مسجد هم یک مدرسه علمیه داشت و هرشب کرسی یکی از درسها مانند نهجالبلاغه، حدیث، تفسیر و علومی از این دست به پا بود و هرشب را به فرازی از این علوم اختصاص داده بودند. آقای سیدعلی اندرزگو آن موقع از شاگردان درس حاج آقا ابوی بودند.

باتوجه به روابطی که حول محور مسجد شکل گرفت، آیا پدر بزرگوارتان با هیئتهای مؤتلفه اسلامی و پیشتر از آن با گروه فداییان اسلام آشنایی دیرینهای داشتند؟

خط ارتباطی که بین عمو و محمد بخارایی با مؤتلفه اسلامی شکل گرفت در حقیقت مرهون رابطه سیدعلی اندرزگو بود تا آن زمان هیچ ارتباطی بین مرحوم حاج اصغر آقا هرندی و عمو با مؤتلفه اسلامی وجود نداشت؛ اما مطابق اسناد موجود ساواک ابوی از سال 1330 به بعد جزء کسانی هستند که در نهضت نفت نقش عمدهای دارند و شهدای بزرگوار فداییان اسلام در مسجد ایشان تردد میکردند مانند شهید نواب صفوی، شهید واحدی، شهید سیدحسین امامی که همگی از شهدا و وارستگان جبهه فداییان بودند؛ ولی این ارتباط با فداییان بعد از شهادت این عزیزان با مرحوم ابوی قطع میشود بعد از کوتادی 28 مرداد و ایجاد جو اختناق ارتباط ایشان با فداییان بهصورت مخفی است گاهی رابط فردی به نام سیدعزیز الله حسینی از اعضای فداییان بود که به حضور پدر میآمد.

آقا سیدعزیز الله بعد از اعدام انقلابی منصور دستگیر شد در اسناد بهجامانده از ساواک یکی از اقدامات ایشان به اقتضای شغل ریختهگری، قالبگیری برای ساخت نارنجک برای عملیاتهای پارتیزانی بود.

از چه زمانی ارتباط با هیئتهای مؤتلفه اسلامی برای حاج علی اصغر هرندی جدیتر شد؟

بعد از ماجرای منصور رابطه پدر با مؤتلفه اسلامی شکل گرفت. البته جریان مبارزه مسلحانه بهسرعت و به واسطه نبود یک تشکیلات منسجم و زیرزمینی در همان 48 ساعت اول واقعه لو رفت و تمام افراد مرتبط با این ماجرا دستگیر شدند. از جمله شخصیتهایی مانند مرحوم حبیبالله عسکراولادی مرحوم حاج حیدری شهیدان امانی، عراقی و مرحوم شهاب و مرحوم آیتالله انواری و حاج هاشم امانی و عدهای دیگر که اسامی آنها در خاطرم نیست از جمله افرادی بودند که به فاصله یکی - دو روز همه دستگیر شدند و بنا به جرمی که حکومت وقت برای آنها در نظر گرفت، احکامی مثل اعدام و حبس ابد مشمول حال آنها شد. اما پدر در این مقطع با مرحوم حاج سعید امانی و افرادی از این دست آشنا شد و این ارتباط دوسویه صمیمی تا آخر حیات ایشان ادامه داشت.

ارتباط شخص شما با جریان مبارزه چگونه بود؟

من به دلیل آنکه از همان اوان کودکی در خانوادهای انقلابی حضور داشتم با این قضایا عجین بودم و با وجود کودکی روح انقلابی در من وجود داشت و مشهود بود، من در سن 9 سالگی به واسطه بردن رساله و عکس حضرت امام به مدرسه مجبور به دادن التزام از سوی پدر مبنیبر خودداری از این فعالیتها از سوی مدرسه شدم، دوران مدرسه من همزمان با سالهای 1345 بود جریان حزب ملل پیش آمد، معلمین مدرسه ما از اعضا این حزب و مخالف نهضت اسلامی بودند و در این شرایط به واسطه پدر و شناخت حکومت از خانواده ما حساسیت مدرسه نسبتبه من و اخوی بسیار زیاد بود.

چگونه شخصیتهای جوانی مانند شهید صفار هرندی، نیک نژاد و بخارایی با حاج اصغر هرندی، مأنوس شدند؟

اصولا پدر من در عین حال که یک فرد کاسب بودند در کسوت روحانیت نیز شناخته شده بودند. ایشان هرگز برای اداره زندگی از وجوهات شرعی استفاده نمیکرد. روحیه شان به گونهای بود که به نسل جوان اهمیت میدادند. ایشان انس با جوانان را به مانوسبودن با پیرمردها ترجیح میداد و همین موجبات جذبه ایشان برای نسل جوان را فراهم میکرد. ضمن اینکه مرحوم ابوی معلم اخلاق بودند و در جنب مسجد مهدیه ابتدای جاده شهر ری در خیابان فداییان اسلام امروزی شبهای جمعه درس اخلاق داشتند.

با توجه به این انس آیا پدر شما از وجود شاخه نظامی در هیئتهای مؤتلفه اسلامی آگاهی داشتند؟

پدر دقیقا بعد از مرگ منصور با این جریان آشنا شد. عموی ما بعد از عملیات خیلی راحت و با آسودگی خیال سوار بر همان دوچرخه قدیمی از سمت بهارستان به مسجد میروند. در آن زمان اتاقکی کتابخانه مانند در مسجد ما بود که الان تغییر کرده است. مرحوم حاج آقا در آنجا سکونت داشتند. به یاد دارم ماه رمضان بود، عمو آمد و بعد از سلام و احوالپرسی به پدر گفت، طرف را امروز در میدان بهارستان زدند. حاج آقا سؤال میکنند چه کسی؟ عمو میگوید، محمد خودمان. پدر میپرسند آیا شما هم بودید، عمو میگوید، بله من هم بودم.

عکسالعمل حاج علی اصغر هرندی در قبال اعدام انقلابی منصور چه بود؟

حاج آقای ما به ایشان اذن فرار میدهند. ایشان به تنهایی اقدام به فرار نمیکنند و میگوید اگر بخواهم این کار را بکنم، بی انصافی است که مرتضی را با خود نبرم. محمد هم که دستگیر شده، احتمالا اینها رد پایی از ما به دست میآورند. من باید بروم و مرتضی را با خبر کنم. ابتدا یکی دو نفر از دوستان مسجدی به نام عباس زارع را به در خانه آقا مرتضی میفرستند تا سراغ او را بگیرند که متاسفانه دستگیر میشوند. عموی من در کوچههای باریک حوالی منزل آقا مرتضی کشیک میداده است که مامورین متوجه او شده و با وجود دیدن احوالات او که حالت تجسس در اوضاع را داشته با وجود عدم دسترسی به عکس ایشان، با تحت نظر قراردادن او به محض زدن زنگ در توسط عمو، ایشان را دستگیر میکنند و در عرض چند ساعت کل این مجموعه شناسایی میشود، البته مرحوم شهید عراقی وقتی این جوانها را برای تمرین تیراندازی به حوالی مسگرآباد خاوران میبرند، برنامههای گستردهای مثل ترور اقبال، علم و حتی ترور شاه را در دستور کار خود گنجانده بودند و در همان ترور اولیه مابقی عملیاتها لو رفت و دیگر امکان عملیاتی نظیر بدر مهیا نشد.

رابطه خودتان با شهید صفارهرندی چگونه بود؟

رابطه ما باهم خیلی صمیمی بود، به یاد دارم عمو، من و اخوی را ترک دوچرخه قدیمیاش مینشاند و با ما بازی میکرد، ایشان به واسطه آنکه در اوان کودکی مادر خود را از دست داده بودند حس تعلق عجیبی به خانواده ما داشتند و مادر ما تقریبا برای ایشان هم حکم مادر را داشت با اینکه خودشان در آن ایام نوجوان بودند؛ اما به واسطه اینکه ایشان و عموی دیگرم که هنوز در قید حیات هستند و با مجموعه اصناف مؤتلفه کما بیش ارتباط دارند در کودکی مادر خود را از دست داده بودند و انس خاصی با ما داشتند من و برادرم حسین کسانی بودیم که به واسطه مشغله ابوی با پدر بزرگ و عموها ارتباط تنگاتنگی داشتیم و تعلق خاطر به یکدیگر داشتیم؛ به طوری که وقتی منزل مسکونی ما به جای دیگری منتقل شد عموی ما همچنان این ارتباط را حفظ کرد مثلا در زمانی که عصرها در حجره فراغت کاری پیدا میکردند اگر خریدی در طول روز برای منزل گرفته بود، ابوی آن را به عمو میدادند تا به خانه ما بیاورد و ما هم با همان حال کودکی در خانه از ایشان میخواستیم ما را ترک دوچرخه شان سوار کند او هم با خوشرویی هم بازی ما شد و ارتباط عاطفی بین ما برقرار بود، حتی در ایام سیزده بدر ایشان تنها برای تفریح نمیآمدند و به اتفاق آقایان بخارایی و نیکنژاد در بین جمع خانواده حاضر میشدند این سه تن با هم روابط دوستانهای داشتند و در حقیقت دو شهید بزرگوار هم عضوی از خانواده ما شده بودند.

آیا از لحظه دستگیری پدر و عمو چیزی در خاطرتان است؟

عمو را در منزل شهید نیک نژاد دستگیر کردند؛ اما پدرم را در مسجد و بعد از اقامه نماز دستگیر کردند و ایشان را برای تفحص خانه به درب منزل آوردند. وقتی زنگ در به صدا درآمد برحسب اتفاق من در را بازکردم، آن زمان 9 ساله بودم وقتی در باز شد حاج آقا رو به من گفتند برو به بچهها بگو حجاب کنند. من نگاه به هیبت همراهان کردم و متوجه شدم این تیپ افراد نباید مهمان خانه ما باشند و فهمیدم قضیهای دیگر پشت پرده است؛ به محض انتقال پیام پدر، مادرم که از طریق همسایهها مطلع شده بود که محمد بخارایی منصور را زده مادرم با حالت حزن بر صورت خود میکوبد و گفت گرفتار شدیم آماده بشوید که میخواهند به داخل بیایند. مأموران به داخل خانه ما آمدند و سه طبقه منزل مسکونی را تفتیش کردند و بعد از بههمریختگی منزل تنها چند اعلامیه از حضرت امام و علمای دیگر که محتوای آنها جریانات 15 خرداد بود به دست آوردند از آنجا که مرحوم ابوی را به زندان شهربانی بردند و چیزی در حدود 520 روز ایشان مورد بازجویی قرار گرفتند و در آنجا با آقایان امانی و دیگران آشنا شدند که البته بهدلیل عدم اثبات جرم ایشان با شاخه نظامی مؤتلفه اسلامی آزاد شدند.

به نظر شما نقش آموزشهای اخلاقی حاج علی اصغر هرندی در تحول روحی جوانان مؤتلفه اسلامی چه بود؟

در حقیقت علت تعالی روحی این جوانها و گرایش آنها به مرحوم ابوی است که این جوانها از لحاظ مذهبی ریشههای قوی در خانوادههایشان وجود نداشت مثلا مرحوم نیکنژاد از کسانی است که در کودکی پدرش را از دست میدهد و جوانی است که با محرومیت بزرگ شده و در بازار تهران کار میکرد، ایشان مادر افتاده حالی داشتند که ما بعدها مطلع شدیم عموی ما با همان وسع ضعیف به این مادر هم کمک مالی میکرد، این جوانها به واسطه آمدن به مسجد و به واسطه انسی که با حاج آقا پیدا کردند در کنار تلمذ دروس حوزوی و اخلاقی یک تحول عظیم در وجودشان ایجاد شد البته باید برای پیبردن به چگونگی این رویداد به ویژگیهای استاد این شهدا نیز دقت کنیم، در آن زمان یک شاخه سه نفرهای وجود داشت به نام شاگردان مرحوم برهان که اعضاء این شاخه آیتالله مهدوی کنی، حاج آقا مجتهدی و مرحوم ابوی بودند این افراد در مسجد لرزاده نزد آیتالله برهان تلمذ میکردند؛ یعنی ابوی ابتدا در نزد علمای بزرگ و اهل فیض کسب زهد و معرفت و روزی معنوی میکردند و بهرمندی از اساتید بزرگ موجب سلوک معنوی ایشان و تأثیرگذاری بر روحیه جوانان شد.

شما چگونه از شهادت عمویتان مطلع شدید و واکنش حاج علی اصغر هرندی در برابر این خبر چه بود؟

وقتی خبر شهادت عمو به ما رسید مرحوم ابوی به واسطه آنکه به غایت این راه کاملا واقف بود میخواستند بر پیکر این شهدا نماز بخوانند بلافاصله سریعا به اتفاق تعدادی از افراد مسجدی به طرف قبرستان مسگرآباد میروند و با وجود ممانعت مأموران رژیم به هر شکلی که شده خود را به داخل قبرستان میرسانند. رژیم این شهدا را با فاصله از یکدیگر دفن میکرد ابوی ما بر پیکر شهید نیک نژاد که هنوز آن را در قبر نگذاشته بودند نماز خواند و بعد از نماز دفن شد، شهید صفارهرندی را هم در گودال قبر گذاشته بودند و پدر در همان جا بر پیکر ایشان نماز را ادا کردند؛ اما شهیدان امانی و بخارایی را دفن کرده بودند و ایشان بر روی مزار آنها نماز خواندند؛ در حقیقت حاج آقای ما این شهدا را مانند یک زنجیره واحد تلقی میکردند و هرگز بین آنها فرقی قائل نشدند که بگویند مثلا شهید رضا صفار هرندی برادرشان است و باید در اولویت باشند، ایشان تا جایی که در توانشان بود از غربت شهادت این شهدا کاستند و بعد از این قضایا ایشان را دستگیر کردند و بعد از بازجویی در حوالی غروب به واسطه آنکه داغدار بودند آزادشان کردند و ایشان به منزل پدربزرگ ما حاج علی اکبر مراجعت کردند، این نوع شهادت مظلومانه این شهدا به خاطر آن است که آنها اصلا اهل شهرت نبودند من به خاطر دارم در سال 41 امام در قم سخنرانی تاریخی را ایراد کردند که عموی ما در آن زمان با نوارهای ریلی و یک دستگاه ضبط صوت گراندیک قدیمی در صدد تکثیر این سخنرانی بر میآمدند. محفل انس ما آن روزها در روزهای جمعه منزل پدربزرگمان بود آن روز ایشان اتاقی دم درب ورودی این خانه داشتند که در همان اتاق برای عملیات بدر سوگند یاد کرده بودند البته آن منزل اکنون خراب شده است در آنجا عموی ما نوار را گذاشتند و نوار حاوی صحبتهای امام بود در آن زمان من هفت یا هشت ساله بودم؛ اما این سخنرانی تاریخی امام را که به شاه هشدار میداد بهخوبی به خاطر دارم اصلا مبارزه با طاغوت و ظلم در رگ و ریشه خانواده ما و همچنین این شهیدان جاری بود.

بعد از شهادت این شهدا باتوجه به جو منفی جامعه، نگاه مردم به شما و خانوادهتان چگونه بود؟

برخورد عوام با موضوع اعدام انقلاب منصور به دلیل نفوذ منفی حاکمیت، برخوردی منفی بود و ممکن بود حتی از گوشه و کنار کوچه و بازار ما را با لفظ قاتل نخستوزیر شاه خطاب کنند؛ اما در فضای مدرسه ما مورد تکریم بودیم زیرا حساب محله ای لرزاده و زیبا با جاهای دیگر متفاوت بود. رشد بالای مردم در این منطقه در کنار آنکه اکثر سکنه آنجا از مقلدین حضرت امام (ره) بودند باعث میشد تا به چشم احترام به ما نگاه کنند این احترام البته ناشی از فیض وجود روحانی پدر نیز بود و من نسبتبه این قضیه افتخار میکردم و این در برخورد مردم منطقه مشخص بود و حالتی بود که در آن منطقه ما غریب نبود.

چگونه میتوان روحیه مقاومت و پایداری که شاخصه اصلی شهدای مؤتلفه اسلامی بود را به جوان انقلابی و حزبی منتقل کرد؟

اگر ما بتوانیم همان روحیه مقاومت و پایداری را در جوان انقلابی امروز ایجاد کنیم، در انتقال آرمانها و حفظ راه این شهیدان موفق خواهیم بود. دریافت انگیزه حضور جوان انقلابی در درون تشکیلات و حزب که آیا به جهت رشد و ارتقای مقام دنیوی وارد تشکیلات شده است یا به جهت رشد اخلاقیات و معنویات؟ عاملی است برای پرورش نسل جوان انقلابی با روحیه مقاومت و پایداری است. متاسفانه ورود برخی افراد به احزاب اسلامی برای رسیدن به منسبهای دنیوی چون وکالت و وزرات است و حزب را همانند پلههای ترقی میدانند. برای ملموسشدن توضیحات عرض میکنم که این موضوع همان قصه بندگی خدا است. به طوری که برخی از افراد بندگی خداوند را میکنند به طمع بهشت و برخی دیگر از ترس جهنم و عقوبت؛ اما دستهای هستند که بندگی خداوند را به جهت قرب خدا انجام میدهند که همین دسته مورد تکریم هستند. لذا افرادی که با روحیه بندگی خداوند وارد حزب میشوند، از جهت معنوی پرورش مییابند. چنانچه ورود به تشکیلات حزب را برای ایثار و از خودگذشتگی میدانند و در تمام عرصههای کارزار وارد میشوند. بنده با فرزند شهید حاج صادق امانی در جبهه همرزم بودم. حقیقتا بهعنوان یک فرزند شهید دین خود را بهخوبی به انقلاب ادا کردند؛ به طوری که هرگاه کاری پیش میآمد در تمام صحنهها حضور داشت. از کارهای جهادی چون پشت بولدزر نشستن و شرکت در عملیاتها تا حضور فعال در خنثیکردن فتنه بنی صدر و اتفاقات جبهه اهواز و خیانتهای آنها و مجاهدین خلق و حوادث تهران؛ حال باید دید افرادی که به حزب ورود پیدا میکنند با چنین روحیاتی هستند یا خیر؟ اگر افراد با این روحیه جهادی وارد تشکیلات شوند؛ قطعا میتوانیم موثر باشیم.

https://shoma-weekly.ir/ZwQldd