جامعه

به این میگن تربیت

آقای یکی یدونه- رفته بودیم دکترگل پسر مریض بود و در کنار من در اتاق انتظار نشسته بود. اتفاقا بیماران دندانپزشکی کودکان هم کنار ما بودند. پسرکی بود 4 یا 5 ساله! خوب بیچاره می ترسید از این همه دستگاه و آمپول و این حرفها. من که چند برابرش سن دارم، هم می ترسم چه رسد به او! جالب آنکه دکتر که خانم بود و طبق چارچوب های ذهنی بنده باید مهربان می بود، هیچ همکاری نمی کرد و به مادر می گفت اگر کودک همکاری نکند، تحمل نمی کنم و کار انجام نمی دهم. دقت کنید، دکتر دندانپزشک کودک بود ها! کودک را که برون آوردند تا رایزنی ها را آغاز کنند، همه استاد شده بودند. از یک طرف یک خانمی که قدیمها بهش می گفتند فضول، آمد وسط و شروع کرد به بافتن که چه مردی! بزرگ شده! الان خودش با پای خودش میره و ... بعد از چند ثانیه فقط چند ثانیه او هم کم آورد و شروع کرد به تهدید: «مامانش، اصلا نبرش دکتر تا نتونه غذا بخوره!» و بعد کنار کشید. برادر کودک آمد وسط، و در نهایت با تهدیدهای فراوان او، کودک راهی منطقه عملیاتی شد. حالا باز هم بپرسید، چرا تربیت های ما آن گونه نتیجه می دهد؟

https://shoma-weekly.ir/k0Bz8u