
روایت آشنایی از نگاه استاد
من خودم را برای رسیدن خدمت امام در قم موظف می دانستم. در آن موقع گاراژی در میدان مولوی بود به نام گاراژ« ترانسپورت». معمولا تماس می گرفتم تا ببینم اتوبوس جا دارد یا نه. یک روز وقتی رفتم سوار بشوم، مدیر گاراژ با همان لهجه شیرین قمی به من گفت: « یک نفر در صندلی عقب جا داریم، اگر پهلوی این شیخ می شینی، همین صندلی دوم بشین، کسی نمی شینه پهلوش» من نگاه کردم دیدم آقای مهدوی کنی هستند. گفتم :« افتخار می کنم» رفتم خدمت شان و سلام کردم از آنجا که خداوند روزی فراهم کرده بودند که من شناخت بسیار دقیقی از امام پیدا کنم، از تهران تا قم که در آن زمان با اتوبوس نزدیک دو ساعت راه بود، از حضرت آیت الله مهدوی کنی درباره امام توشه گرفتم. ایشان هم دریغ نکردند و از طلبگی و دوران تدریس و تحقیق و دورانی که امام از فقهای بنام شدند، صحبت کردند و من در این فرصت نزدیک به دو ساعت از خداوند روزی دریافت کردم و اطلاعاتی به دست آوردم که تا آن روز آن اطلاعات را از حضرت امام نداشتم. اطلاعاتی که بعدها خیلی به دردم خورد.
روایت آشنایی از نگاه آیت الله
اولین آشناییام با ایشان فکر میکنم در سال 35 یا 37 و قبل از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی بود. در قم درس میخواندیم، من سوار اتوبوس شدم و دیدم آقایی پهلویم نشسته است. آقای عسکراولادی را نمیشناختم. نشستند و احوالپرسی کردیم. از من پرسیدند: «کجایی هستی؟ کجا درس میخوانی؟» جواب دادم: «قم درس میخوانم». پرسیدند: «بعد از آقای بروجردی در میان آقایان علما چه کسی را از همه برتر و آمادهتر برای دفاع از دین میدانی؟» جواب دادم: «ما شاگرد آیتالله خمینی هستیم».
گفتم ما غیر از درس آقای بروجردی، درس حاج آقا روحالله میرویم و به نظرمان ایشان از دیگران افضل هستند. روحاً هم احساس میکنیم ایشان در مسائل سیاسی ـ اجتماعی آمادگی بیشتری دارند. ایشان گفتند: «من میتوانم به قم بیایم و ایشان را ببینم؟» گفتم: «بله». گمشده ای داشتند، اینکه از قبل می شناختند یا نه نمی دانم. ایشان از آن زمان با امام آشنا شدند، نمیدانم من ایشان را خدمت امام بردم یا خودشان رفتند، ولی خلاصه حلقه وصل ایشان با امام بنده بودم و این افتخار را دارم. آقای عسکراولادی ادامه دادند و همیشه در جریان اتفاقاتی که در کشور میافتاد، قرار داشتند.
این ابتدای آشنایی ما بود و از آن وقت این آشنایی و دوستی ما تا امروز ادامه یافت. در زندان هم تقریباً دو سال با هم بودیم. آقای بادامچیان، آقای حیدری، شهید عراقی، آقای امانی و مرحوم آیتالله انواری هم تشریف داشتند. آشنایی ما با آقای عسکراولادی از سفر با اتوبوس شروع شد و بعد هم بحثهایی که در زندان بود.
از صفات مهم ایشان احترام به علما و روحانیت بود و معتقد بود نباید از روحانیت اصیل جدا شد. روحیه انقلابی ایشان و به خصوص حفظ جوانها از انحراف از همان موقع مشهود بود و در زندان نقل میکردند ما جوانان را جمع کردیم و برایشان مطالبی را گفتیم. این روحیه آقای عسکراولادی بود که خود را در اسلام و امام هضم کرده بود. هیچگاه ارتباطش را با امام قطع نکرد و بعد از امام احترام خاصی برای رهبر معظم انقلاب قائل بود.
ایشان روحیه امداد و مساعدت با محرومین را داشت، حتی در دوران انقلاب وقتی مسئله کمبودها پیش آمد، کمیته امدادی بهرهبری وی مشکلات مردم را حل کرد...
در مراحل مختلف کارهایی را که عموماً خودشان انجام میدادند، روح امداد و کمک به دیگران و توجه به محرومین و اسلام و انقلاب بود. آقا همیشه سمتهای خاصی را به ایشان ارجاع میدادند که مشخص میکند دوست داشتند آقای عسکراولادی همیشه حضور داشته و در صحنه باشند.