ویژه

امام به او اعتماد کامل داشت

امام فوق‌العاده آدم‌شناس بودند و به تیزهوشی و بصیرت و ایمان ایشان کاملا وقوف داشتند. همیشه هم به کسانی که به آنها اعتقاد داشتند میدان می‌دادند. امام فوق‌العاده درصرف وجوهات دقت می‌کردند و اگر این اعتماد وجود نداشت، هرگز چنین اجازه‌ای را به مرحوم عسگر اولادی نمی‌دادند.
اشاره: ابوالفضل توکلی بینا از جمله معدود بازماندگان جمعی است که در منزل امام و به دستور ایشان مؤتلفه اسلامی را بنا نهاد. خاطرات و توصیف توکلی بینا را نمی توان در این مختصر منعکس نمود؛ اما به قدر تشنگی می توان چشید:

چگونه با مرحوم عسگر اولادی آشنا شدید و علت قوام و دوام رابطه طولانی شما تا آخرین لحظات زندگی ایشان چه بود؟

اخوی بنده در تهران کارخانه قندسازی داشت و بنده 12 ساله بودم که مرا از قم به تهران آورد. من در دفتر ایشان در سرای حاج هادی کار میکردم. مرحوم آقای عسکراولادی در سرای دماوند، پایینتر از سهراه سیروس بود و از آنجا اجمالا با ایشان آشنایی پیدا کردم. بعدها و در سال 1326 در مسجد امینالدوله و در محضر آیت الله آمیرزا عبدالکریم حقشناس که معلم اخلاق ما بودند، آشنایی ما عمیقتر شد.

ما در اکثر راهپیماییها بودیم، ولی عضو هیچ گروهی نشدیم، چون به آنها اعتقاد راسخ نداشتیم.

ویژگیهای برجسته ایشان از نظر شما کدامند؟

ایشان انسان بسیار باهوش و استعداد، خوشمشرب و خوشخلق، خوشبرخورد، اجتماعی، مدیر و مدبر و جاذبه زیادی داشت و اطلاعات فقهی و دینی خوبی را هم کسب کرد.

مرحوم عسگر اولادی صاحب اطلاعات وسیع اسلامی و قرآنی بود. این فضیلت چگونه حاصل شد؟

ایشان مقداری دروس حوزوی خوانده بود که دستگیر شد اما در زندان فرصت مطالعاتی وسیعی برای ایشان به وجود آمد و یک دوره کامل تفسیر قرآن، فقه و اصول را نزد مرحوم آیتالله انواری و دیگر علما گذراند.

ایشان در دورههایی متهم به سرمایهدار و تاجر بودن و... بود. شم اقتصادی ایشان را چگونه دیدید؟

وابستگی به پول با کسب درآمد برای صرف در راه هدف تفاوت دارد. ایشان دنبال پول نبود، بلکه دنبال اعتقادات و اهدافش بود. آدم باهوشی بود و در حد نیازش کار میکرد. تا روزهای آخر عمر هم به فکر خودش نبود، بلکه به فکر محرومین بود. اگر دنبال پول بود، چون هوش و استعدادش را داشت، میتوانست میلیاردر شود. مرحوم عسکراولادی به خاطر تیزهوشی، بصیرت، روشنگری و وابسته نبودن به دنیا، انسان کمنظیری بود. ایشان اگر میخواست تاجر موفقی باشد، توانایی این کار را داشت اما خود را وقف محرومین کرد. آدم بسیار خوشفکری بود و طرحهای جالبی میداد.

مرحوم عسکراولادی بسیار مورد وثوق امام و مراجع تقلید بود. علت این اعتماد چه بود؟

امام فوقالعاده آدمشناس بودند و به تیزهوشی و بصیرت و ایمان ایشان کاملا وقوف داشتند. همیشه هم به کسانی که به آنها اعتقاد داشتند میدان میدادند. امام فوقالعاده درصرف وجوهات دقت میکردند و اگر این اعتماد وجود نداشت، هرگز چنین اجازهای را به مرحوم عسگر اولادی نمیدادند.

شما بعد از آقای عسکراولادی دستگیر شدید یا قبل از ایشان؟

بعد از ایشان. ما را به زندان شهربانی بردند. اول دوازده نفر بودیم که دو نفرمان فرار کردند. یکی آقای بهادران بود که به نجف رفت و دیگری که به لندن رفت. بعد از پایان محاکمه و اعدام آن چهار نفر، بقیه را به زندان قصر آوردند و در زندان عمومی و کنار دزدها و محکومین عادی انداختند. مرحوم آقای عسکراولادی تعریف میکرد وقتی مشخص شد که آن چهار نفر اعدام خواهند شد، به ما گفتند ما تا چند لحظه دیگر به آرزویمان میرسیم. فقط نگران شما هستیم که در دست اینها اسیر میشوید.

من بعد از 5 سال آزاد شدم. روزی که میخواستم بروم، حاج مهدی به من گفت میخواهم تو به خانوادهام رسیدگی کنی. بعد از آزادی، همیشه به عنوان برادر خانم حاج مهدی برای ملاقات به زندان میرفتم. خانواده حاج مهدی اجارهنشین بودند. یک خانه کلنگی را به قیمت 30 هزار تومان خریدم و یک زیرزمین و دو طبقه ساختیم و به نام خانم حاج مهدی کردیم.

در مورد خانواده مرحوم عسکراولادی چه کردید؟

آنها چندان نیازی به کمک ما نداشتند، چون توسلیها بودند و به آنها رسیدگی میکردند.

ایشان پس از آزادی از زندان چه کاری را شروع کرد؟

ساواک ما را میشناخت، به همین دلیل من موقعی که از زندان بیرون آمدم، با شهید رجایی، شهید باهنر و دوستان دیگر تصمیم گرفتیم تحت پوشش مؤسسه فرهنگی رفاه به فعالیت ادامه بدهیم. 8-7 سالی طول کشید تا آقای عسکراولادی و باقی رفقا آزاد شدند و دو سه نوبت در باغ مرحوم آقای تحریریان در جاده چالوس جلسه گذاشتیم تا دوباره فعالیت مؤتلفه را شروع کنیم. بعد هم که مسائل انقلاب پیش آمد و همگی در گیر مسائل انقلاب شدیم.

از آخرین ملاقاتتان با ایشان بگویید.

ایشان در جلسهای در مؤتلفه گفت این آخرین جلسهای است که میآیم و دسته چکها را هم تحویل داده بود. این حالات همه نشانه رفتن بود اما حتی در روزهای آخر هم در بیمارستان میگفت مرا ببرید که به کارهای مردم برسم. خدا رحمتش کند.

https://shoma-weekly.ir/0tKz5K