جامعه

از پدر طالقانی تا ابوذر زمان

در کتاب طالقانی از نگاهی دیگر نوشته دکتر بادامچیان، ضمن آشنایی با ابعاد مختلف شخصیتی مرحوم آیت الله طالقانی، در جریان برنامه های گروه های مختلف برای سوء استفاده از این مبارز نستوه قرار گیرید. علاقمندان به تاریخ انقلاب و کسانی که مایلند پشت پرده وقایع سالهای منتهی به پیروزی انقلاب و ماه های نخست پس از آن را بدانند می توانند با مطالعه این کتاب به گوشه هایی از این وقایع دست یابند.

19 شهریور سالروز درگذشت یکی از چهره های اثرگذار در نهضت انقلاب اسلامی مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی است.

کسی که امام خمینی (ره) در پیام تسلیت خود فرمودند:« آقای طالقانی یک عمر در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند. او یک شخصیتی بود که از حبسی به حبس و از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود؛ و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پر ارج خودم را یکی پس از دیگری از دست بدهم. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده. مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت. رحمت خداوند بر پدر بزرگوار او، که در رأس پرهیزکاران بود، و بر روان خودش که بازوی توانای اسلام. من به امت اسلام و ملت ایران و عائله ارجمند و بازماندگان او، این ضایعه بزرگ را تسلیت می‌دهم. رحمت بر او و بر همه مجاهدان راه حق. »

امام خامنه ای نیز در سخنرانی های مختلف ضمن بیان خاطرات خود از آیت الله طالقانی به تشریح ویژگیهای شخصیتی او پرداخته اند. بخش هایی از یکی از این سخنرانی ها را پیش رو دارید:

«آقای طالقانی اهل فکر نو بر محور دین و با تمرکز بیشتر بر روی قرآن و نهج‌البلاغه [بود]؛ یعنی ایشان اصلاً اینجوری بود. لکن همه‌ی ابعاد شخصیت آقای طالقانی بُعد روشنفکری دینی نیست. یک بُعد مهم بُعد مبارزه است. خیلی‌ها روشنفکر بودند اهل مبارزه نبودند؛ روشنفکر دینی هم بودند اهل مبارزه نبودند؛ همان خصلت عمومی تقریباً [همه‌ی] روشنفکران دیروز و شاید بعضاً امروز ما در آنها هم بود که من یک وقت از یک نمایشنامه‌ای نقل کردم آقای روی ایوان [را] که پائین نمی‌آید توی مردم نمی‌آید با متن قضیه کار ندارد با میدان کار ندارد، بالای ایوان می‌نشیند تماشا میکند حرف میزند! خب خیلی از روشنفکرهای دینی اینجوری بودند [اما] آقای طالقانی نه، اهل عمل بود؛ یعنی توی میدان بود، احساس درد میکرد حقیقتاً؛ این را ما که با ایشان معاشر بودیم – رفت و آمد میکردیم- میدیدیم، محسوس بود در ایشان، واضح بود که آدمی اهل درد بود و میخواست مبارزه کند؛ لذا تبعات مبارزه راهم قبول کرد [و به] زندان افتاد؛ هیچ اظهاری از آقای طالقانی بالواسطه [یا] بی‌واسطه نقل نشد؛ [البته] من هیچوقت با ایشان هم‌زندان نبودم، اما هم‌زندانهای ایشان هم نقل میکنند؛ خود ما هم دیدن ایشان میرفتیم – گاهی از مشهد که من می‌آمدم، روزهای ملاقات میرفتم زندان قصر – از پشت میله‌ای صحبت میکردند؛ دائم روحیه میدادند.

من دادگاه تجدید نظر ایشان، توی دادگاه بودم. یک صورت ظاهری درست کرده بودند که هر کس میخواهد بیاید. یک سالن کوچکی گذاشته بودند آقای طالقانی و دیگران نشسته بودند، ما هم آمدیم به عنوان تماشاچی آنجا نشستیم. در وقت تنفس، من اول‌بار آنجا آقای طالقانی را از نزدیک دیدم. از دور ایشان را می‌شناختیم و اسمش را شنیده بودیم اما از نزدیک، من اول‌بار آنجا ایشان را دیدم. منشِ آقای طالقانی توی این دادگاه اصلاً روحیه‌بخش بود؛ خودِ منش ایشان. ایشان توی آن دادگاه نشسته بود، یک عصا هم دستش گرفته بود، با بی‌اعتنائی تمام؛ رئیس دادگاه اسم متهمین را می‌آورد که بلند شوند خودشان را معرفی کنند؛ ایشان نه بلند شد، نه خودش را معرفی کرد؛ همان طور نشسته بود! آن رئیس دادگاه هم یک سرلشکری بود، هی دو بار سه بار تکرار کرد؛ ایشان هم بی‌اعتنا نشسته بود و به نظرم شاید این را هم گفت: خب من را که می‌شناسید، من محمود طالقانی‌ام! یک آدم اینجوری‌ای بود، یعنی آدم مبارز، متکی به نفس، دارای اعتماد به نفس، متکی به خدا. این یکی از ابعاد آقای طالقانی.

یک بعد دیگر آقای طالقانی که به نظر من نباید فراموش بشود، صفای این مرد بود. به قدری این آدم با صفا و روراست و در معاشرتها صادق بود که انسان از این همه زلالی حیرت میکرد. آدم زلالی بود آقای طالقانی. هیچ در قید و بند و ملاحظات و [اینها نبود]؛ نه ملاحظات آخوندی، نه ملاحظات روشنفکری، نه ملاحظات مبارزاتی –چیزهایی که حالا به خودشان ببندند- مطلقاً در این آدم وجود نداشت؛ صاف، روشن. هر وقت من می‌آمدم تهران، اوقاتی که ایشان آزاد بودند، میرفتیم منزل ایشان –یک بار دو بار- می‌نشستیم؛ این منزل پیچ‌شمیران. البته آن منزل بالا هم رفته بودم من، اما بیشتر اینجا ایشان را میدیدیم. انسان [وقتی] می‌نشست پهلوی این مرد، واقعاً روحیه میگرفت؛ هم روحیه‌ی مبارزاتی، هم روحیه‌ی صفا و رفاقت و معنویت و اینها. اینها در این شخصیتهای برجسته، خوب است بزرگ بشود. ماها –غالباً آدمها- مبتلا هستیم به یک چیزهائی. این آدم، آدم صافی بود، روراست بود، بی‌شائبه و بی‌شیله‌پیله بود. نتیجه‌ی این بی‌شیله‌پیله بودن [هم] صراحتش بود، صراحت در بیان. همان خطبه‌ای که شما اشاره کردید، این خطبه را نمیشود عادی به حساب آورد؛ اینها دائماً میگفتند «پدر طالقانی»، اصلاً خودشان را فرزندان او معرفی میکردند، به عنوان «پدر» او را اسم می‌بردند. کیست که توی این رودربایستی گیر نکند؟ آن آدمی که توی اینجور رودربایستی‌ها گیر نکند و برود آنجور قرص و محکم توی خطبه و موضعِ به آن صراحت و به آن شدّت بگیرد، کیست؟ اینجور آدمی را آدم واقعا بگردد پیدا کند! مرحوم طالقانی اینجوری بود. من بعد از همین خطبه‌ی ایشان تلفن کردم؛ گفتم آقا من خواستم از شما تشکر کنم به خاطر این خطبه، گفت بله، خیلی‌ها هم تلفن میکنند فحش میدهند به خاطر همین خطبه! اینجوری بود دیگر، تحمل میکرد، یعنی آدمی بود [با] یک روحیه‌ی اینجوری.»

همان طور که در این سخنرانی رهبر معظم انقلاب اشاره شد یکی از خطبه های نماز جمعه مرحوم آیت الله طالقانی که صراحتا منافقین را مورد خطاب قرار داده بود بازتاب بسیاری پیدا کرد؛

آقای دکتر احمد جلالی که با مرحوم طالقانی کاملاً نزدیک بود می‌گوید در زمان آقای طالقانی ما نماز جمعه را مستقیم از رادیو سراسری پخش می کردیم .

صبح جمعه مشغول رتق و فتق امور نماز جمعه در رادیو بودم که مرحوم حاج احمد آقا زنگ زد و خواست که آقای طالقانی را پیدا کنم و بگویم که امام پیغامی دارند. هرچه تلاش کردم پیدایشان نکردم. به دانشگاه تهران رفتم و منتظر ماندم.

سخنرانی قبل از نماز جمعه پخش می شد که آمدند. هوا گرم بود، در اتاقک موقت که در زیر محل ایراد خطبه ها درست کرده بودند و کولر داشت نشستند تا عرق خشک کنند و آبی بنوشند.

عرض کردم آقا، امام با شما کار دارند، گفت پیغام شان رسید، همین امروز انجامش می دهم.

همان بود که ایشان آن روز آن خطبه های تند را علیه اقدام های منافقین و دیگر سازمان‌های چپ در گوشه و کنار مملکت ایراد کردند و گفتند «من داشتم خودم را برای شما فدیه می کردم بلکه به راه بیایید. حتی رهبر به من فرمود آقا چرا مسامحه می کنید؟ حالا کاری کردید که این رهبر دلسوز را به خشم آوردید. هی هر روز غائله درست می کنید که زن های ما چطور، کارگر های ما چطور، به تو چه، تو که دستت پینه نبسته!

زنهای ما قیم نمی خواهند اینها اگر سر جایشان ننشینند من پیرمرد مسلسل به دست می گیرم پشت تانک می نشینم.»

بعد از اینکه من حاج احمد آقا را دیدم پرسیدم پیغام آقا برای آقای طالقانی چه بود؟ گفت پیغام این بود که آقا دیگر اتمام حجت با اینها کافی است.

خطبه ها و نماز که تمام شد آقا که خسته شده بودند آمدند در همان اتاق استراحتی بکنند. چند نفری و از جمله بنی صدر هم آمدند. او به آقا گفت «آقا خوب شد که قاطع صحبت کردید» آقا با تغیر گفتند حالا تو دیگر به من درس قاطعیت نده.

بعد رو کردند به صباغیان که در آن وقت وزیر کشور بود و گفتند «هی نوک زبانم می آید که یک چیزی هم به شما بگویم هی خودداری می کنم.»

اتفاقات شب درگذشت آیت الله طالقانی هم قابل توجه است؛ دکتر اسدالله بادامچیان دبیرکل حزب موتلفه اسلامی که از سالهای مبارزه و زندان با مرحوم طالقانی در ارتباط بوده در این باره می گوید:

شب ۱۸ شهریور ۱۳۵۸ برای من به سختی گذشت، تازه خوابیده بودم که حدود ساعت دو و نیم نیمه شب تلفن زنگ زد. شهید محمدصادق اسلامی از شهدای هفتم تیر و از یاران بزرگ انقلاب اسلامی که با مرحوم طالقانی بسیار صمیمی بود گفت حال آقای طالقانی به هم خورده است. حالم آشفته شد زیرا با آقای طالقانی سالها محشور بودم. نگران پرسیدم چه شده؟ گفت گویا سکته کرده. گفتم کجا بوده؟ گفت منزل آقای چهپور. پرسیدم باید چه کنیم؟ گفت متاسفانه کار از کار گذشته. نمی دانستم چه کنم، گریه هم یادم رفته بود. پرسیدم حالا چه باید کرد؟ گفت: مهم توطئه ای است که باید خنثی کرد. پرسیدم توطئه چرا؟ گفت برخی از نهضت ها که خبر درگذشت ایشان را شنیدند از ساعتی پیش جمع شده اند و در پی آن هستند که آیت الله زنجانی را که با آنها همراه بود بیاورند که برای مرحوم طالقانی نماز بخواند و در نماز اعلام کنند که طالقانی وصیت کرده است که پس از او نماز جمعه را آقای زنجانی بخواند و امام را در عمل انجام شده قرار دهند که یا به آقای زنجانی حکم دهند و سنگر نماز جمعه در اختیار کسی باشد که آن ها می پسندند یا اگر امام کس دیگری را بگذارد اختلاف شود که چرا امام به وصیت مرحوم طالقانی اعتنا نکرده است. بعد شهید اسلامی گفت مشکل شان این شده که آقای زنجانی تبریز است و تهران نیست. در پی این برآمدند که هواپیمای دربست بگیرند و امشب هواپیما برود و فردا تشییع را عقب بیندازند تا وی برسد و نماز را بخواند و اینها برنامه شان را اجرا کنند. حالا چه باید کرد؟

حالم آشفته تر شد. غم از دست دادن آقای طالقانی، همراه ناراحتی از اینکه یک عده به جای عزاداری در پی سقیفه هستند، مشکل و ماجراهایی که پس از این رخ خواهد داد، دردسرهای فراوان، آن هم در چنین شرایطی که انقلاب از خارج و داخل دچار تهاجمات و توطئه های گوناگون است، مسئله سوء استفاده منافقین و گروههای التقاطی و گروههای گروههای انحرافی و سایر مسائل ذهنم را درگیر کرده بودند.

شهید اسلامی دوباره پرسید خب بالاخره چه باید کرد؟ گفتم به نظر من باید موضوع را به امام گزارش داد. اگر امام صلاح بدانند فردا پس از پیام تسلیت به مناسبت رحلت آقای طالقانی، امام جمعه تهران را معرفی می‌کنند. آنگاه همه این مسائل پایان می‌یابد. اسلامی این طرح را پسندید و گفت صبح چه کسی و چگونه این موضوع را به امام اطلاع دهد؟ گفتم آقای بهشتی. باید به ایشان اطلاع دهیم و با نظر ایشان، پیشنهاد را به امام ارائه کنیم. گفت بهتر است اگر کسی هم به ذهنمان می‌رسد معرفی کنیم. گفتم چه کسی به ذهن شما می رسد گفت آقای خامنه ای که بهترین هستند گفتم همینطور است اما الان ایشان امام جمعه شوند آقایان و گروه ها سر و صدا راه می‌اندازند و این به مصلحت نیست. بهتر است امام آقای منتظری را منصوب فرمایند. اینها آقای منتظری را قبول دارند و فعلاً با او مقابله نمی کنند. آقای منتظری هم میخواهد به قم برود و در تهران نمی ماند. فعلا تا مدتی ایشان نماز جمعه را بخواند و در موقع مقتضی ایشان به قم بروند و آقای خامنه ای امام جمعه شود.

اسلامی پیشنهاد را پسندید. قرار شد که من با آقای بهشتی اطلاع دهم و این کار را پیگیری کنم. آقای اسلامی هم به منزل آقای چهپور برود و با ارتباطات دیگرش موضوع آن آقایان را پیگیری کند و اطلاع دهد.

دیگر خوابم نبرد. شهید بهشتی شبها تلفن خود را در ساعت ۱۰ و نیم قطع و ساعت ۵ صبح وصل می کرد. باید تا آن موقع صبر می کردم. در این فرصت بیانیه حزب جمهوری را برای رحلت آقای طالقانی نوشتم و بعد بیانیه شورای انقلاب را پیش نویس کردم. ساعت پنج و پنج دقیقه بود که آیت الله بهشتی تلفن را برداشت. سلام کردم. با همان ذکاوت سرشار پرسید چه خبری است؟ گفتم آقای طالقانی دچار کسالت شدند و گویا سکته کرده اند. شتاب‌زده پرسید حالشان چطور است؟ گفتم متاسفانه حالشان مساعد نیست. پرسید فوت کرده اند؟ گفتم متاسفانه بله، فوت کرده اند.

آن مرد بزرگ و آن اسطوره صبر و مقاومت از این خبرطوری ناراحت شد که تا چند دقیقه نتوانست سخنی بگوید. من هم به احترام ایشان سکوت کردم.

پس از چند دقیقه با یک دنیا ناراحتی گفت عجب! عجب! چرا اینطور شد؟ خیلی بد شد. بعد گفت خدایش بیامرزد. جای او را کسی پر نمی‌کند. انقلاب کار هایی داشت که جز او کسی نمی توانست آن کارها را انجام دهد. چرا حالا!

دیدم خیلی ناراحت شده اند. گفتم هرچه خدا بخواهد خیر است. اما کار دیگری دارم که مهم است. پرسید چیست؟ گفتم دارند برای امام جمعه نقشه می‌کشند و توطئه ای در کار است. پرسید چه کسانی؟ چه برنامه‌ای؟ موضوع را شرح دادم و راوی صادق که شهید اسلامی بود را نیز گزارش دادم و پیشنهادی را که مشترکا با آقای اسلامی داشتیم به ایشان گفتم.

گفتم شما می توانید موضوع را سریع به امام بفرمایید و پیشنهاد را ارائه بدهید. ایشان پیشنهاد را صحیح دانستند و گفتند اقدام می کنم.

گفتم برای اینکه شما فکرتان گرفتار نباشد و بیانیه‌های حزب و شورای انقلاب را نوشته‌ام اگر اجازه بدهید بخوانم.

فرمود برای حزب هرچه نوشته اید قبول است. بیانیه شورای انقلاب را بخوانید. خواندم دو سه اصلاح عبارتی و یکی دو جمله اضافه و کم کرد و فرمود آن را برای رسانه‌ها بفرستید. برای بقیه امور هم خودتان اقدام کنید. من هم به امام گزارش می دهم.

صبح زود برای پیگیری امور به دفترم در حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه رفتم. در دفتر حزب برنامه سیاهپوش کردن سردر و سایر برنامه ها را سامان دادم.

حدود ساعت ۷ امام(ره) آقای منتظری را به امامت جمعه تهران منصوب کردند و اطلاعیه آن را بیت امام برای صدا و سیما فرستادند.

در ساعت ۷ رادیو در بخش خبری آن خبر را نخواند. بااینکه رادیو دائم مارش میزد و هر چند دقیقه یک بار خبر می خواند تا هفت و نیم این خبر را نخواند.

به بخش خبر رادیو تلفن زدم. منافقی به نام معدنچی در آنجا مسئول شده بود. او را از زندان می شناختم و قبلاً با من کار مبارزاتی داشت. پرسیدم چرا خبر امامت جمعه آیت الله منتظری را نخوانده اید؟

گفت: بله، بله در بخش خبری بعدی می خوانیم. باز آن را نخواندند. ۷:۴۵ هم گذشت و نخواندند.

به جناب آقای سید مصطفی ابوالقاسمی که از دوستان بسیار خوب بود و با تایید من در دفتر قطب زاده کار می کرد تلفن کردم. از ایشان خواستم پیگیری کنند که چرا خبر را نمی خوانند؟ البته می دانستم با ارتباطی که بین این گونه عناصر با عناصری از نهضت آزادی هست نمی خواهند بخوانند.

ساعت ۸ شد در این بخش اصلی اخبار هم آن خبر را نخواندند. از آقای ابوالقاسم پرسیدم گفت ورقه خبر انتصاب امام جمعه تهران را پاره کرده و در سطل زیر میز انداخته اند. گفتم بدون اینکه کسی متوجه شود آن ورق را بردار و نزد خودت نگه دار تا بعد به من بدهی. وقتی ورقه پاره را برداشتی به من تلفن بزن و خبر بده. حدود یک ربع بعد تماس گرفت و گفت که ورق نزد اوست. سپس به بخش خبر تلفن زدم و معدنچی گوشی را برداشت. گفتم چرا خبر را نخوانده اید؟ با بی اعتنایی گفت حالا می‌خوانیم. مگه چی]؟ گفتم خجالت نمیکشی؟ ورقه تلکس خبر انتصاب آیت الله منتظری توسط امام خمینی را پاره می کنی و در سطل می اندازی؟ چنان حسابت را می رسم که ندانی چه کار باید بکنی.

هراسان گفت اینطور نیست. گفتم آن ورقه پاره نزد من است. خیال می کنی به همین سادگی از این غلطها میکنی و فرار می کنی؟ گفت الان میدهم بخوانند. گفتم رادیوی من باز است. وای به حالت اگر الان ندهی بخوانند.

چند دقیقه بعد خبر را خواندند. نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم.

طالقانی از نگاهی دیگر

دکتر بادامچیان در کتاب طالقانی از نگاهی دیگر ضمن معرفی ابعاد مختلف شخصیتی مرحوم آیت الله طالقانی، به تشریح برنامه های گروه های مختلف برای سوء استفاده از این مبارز نستوه پرداخته است.

علاقمندان به تاریخ انقلاب و کسانی که مایلند پشت پرده وقایع سالهای منتهی به پیروزی انقلاب و ماه های نخست پس از آن را بدانند می توانند با مطالعه این کتاب به گوشه هایی از این وقایع دست یابند.

کسانی که مایل به تهیه این کتاب هستند می توانند به شماره 09352201342 پیامک بفرستند و یا در فضای مجازی با این شماره در ارتباط باشند.

https://shoma-weekly.ir/xnm3J5