سید موسی بلادیان- سال 42 که بحث از امام شد من جزء کسانی بودم که عکس امام را تکثیر کردم و بهعنوان هدیه نوروزی کارتی را که عکس امام روی آن بود به دیگران دادم. روی این کارت تبریک، این شعر نوشته شده بود «بود آن روز بر ما عید مطلق / که در جنبش در آید پرچم حق»
سال 43 کهامام را گرفتند و زندانی کردند وقتی آزاد شدند، من این توفیق را داشتم که با هزار دردسر در آن زمان که یک جوان 21 ساله بودم رفتم و خانه امام را پیدا کردم، بهرغم فشارهایی که بود و ممانعت ژاندارمها اما داخل خانه امام رفتم و حدود یک ساعت در خدمت امام بودیم آنجا سه چهار نفر بیشتر نبودیم، پهلوی امام نشستم دست ایشان را بوسیدم و سوالاتی را از امام پرسیدم. حتی یادم هست که به امام گفتم من در گچساران معلم هستم امام فرمود گچساران کجاست؟ و من برای امام از شرایط آنجا شرح دادم که در همان حین حضرت آیتالله بهبهانی که در اهواز مقبره دارند آمدند، یکی از کسانی که در بیت بودند آمد و گفت آقای سیدعلی بهبهانی رامهرمزی آمدهاند امام به احترام وی بلند شده و او را احترام خاصی کردند.
در گچساران معلم بودم و ضمن درس به بچهها آگاهی میدادم و روشنگری میکردم. جلسات مذهبی برگزار میکردیم؛ برادرم یک مغازه خیاطی داشت ما شبها در همین مغازه جلساتی برگزار میکردیم و از انقلابیون آن زمان دعوت میکردیم اعلامیههای امام را برای افراد جلسه میخواندیم که در این رابطه چند بار به ساواک احضار شدم. شما از ساواک فقط اسمی شنیدهاید؛ ولی هرکسی وارد ساواک میشد احساس میکرد که دیگر برنمیگردد برخوردها و شکنجهها بسیار خشن و دور از انسانیت بود.
در سال 48 گفتند جای شما گچساران نیست و من از آنجا بیرون آمدم و ساکن اهواز شدم. مسجدآیتالله بهبهانی میرفتم، عدهای را همراه کرده بودیم - که یکی از آنها شهید حسین علمالهدی بود- جلساتی داشتیم وبا انقلابیها در ارتباط بودیم. ما اعلامیههایی که خدمت آیتالله جزایری میآمد تکثیر و توزیع میکردیم و به گچساران میفرستادیم. اعلامیههای امام را تکثیر میکردیم. اکثر اینها در سالهای 54 تا 56 شهید شدند.
سال 57 شرکت نفت اقدام خیلی خوبی کرد و تولید نفت را متوقف کردند. افراد متدینی که آن روز در شرکت نفت بودند خیلی نقش داشتند که بهدنبال آن ضربه مهلکی به اقتصاد رژیم شاه وارد شد و تاثیر بسیار عالی در پیروزی انقلاب داشت.
روز 18 آبان من را به گچساران دعوت کردند. من هم با خودم یک سری اعلامیه بردم، دیدم در مسجد جامع دوگنبدان که شرکت نفت ساخته بود همه مردم جمع شدهاند، همه فعالیت میکنند؛ ما هم وارد شدیم و با مردم صحبت کردیم. برادر ما هم روی چهارپایهای ایستاد و صحبت کرد. ژاندارمها آمدند و دستور دادند که جمعیت متفرق شوند کسی گوش نکرد. آنها شروع به تیراندازی به داخل مسجد کردند. چهار نفر از جمله برادر من بر زمین افتادند. تیر سلاح ژ3 به پای او اصابت کرده بود. مردم متفرق شدند و ما برادرمان را به بیمارستان شرکت نفت بردیم ولی آنها راهمان ندادند. خونریزی پای برادرم هم بند نمیآمد. درمانگاه دیگری هم بود آنها گفتند کاری از دست ما بر نمیآید ما اخوی را با یک وانت که کپسول گاز از بهبهان به اهواز میبرد عقب ماشین او را با یک زحمتی بردیم. پسر برادرم هم که کلاس پنجم بود کنارمان گریه میکرد. بیست کیلومتری بهبهان که رسیدیم، پلی به نام خیرآباد بود که دیگر آن وقت بود که صحبتهای برادرم قطع شد و ناگهان بدن او به سردی گرایید و روی دستانم به شهادت رسید. در بهبهان او را برای خاکسپاری به زحمت به قبرستان بردیم، مردمی که آمده بودند در جمعشان سخنرانی کردم از انقلاب گفتم که دوباره ژاندارمها آمدند و جمعیت را متفرق کردند.
کارمان شده بود مبارزه با رژیم شاه و صحبتکردن در مساجد تا جایی که برای اینکه به دست دژخیمان شاه نیافتیم، شبها در منزل خودمان نبودم؛ بلکه هرشب در یک جا بودم تا اینکه به لطف خدا انقلاب پیروز شد و ما ثمره شیرین انقلاب را در 22 بهمن 57 چشیدیم.
* دبیر حزب مؤتلفه اسلامی استان خوزستان