نگاه

گوش به فرمان بزرگان

هرجای کار کمبودی حس می‌شد، مرتضی بود. همین بود که فرمانده، رانندگی تدارکات را هم به عهده گرفته بود. عملیات والفجر ۲‌‌ همان عملیاتی بود که مرتضی در آن تاب دنیا را نیاورد و کمی بعد از لحظاتی که شبهای قبل در آن به گفتگو با خدا نشسته بود، به دیدار خدا رفت.
شهید مرتضی حسینی اشتهاردی- انقلاب که شد، در کمیته مسجد رحمتیه کار خود را آغاز کرد. شبها هم تا نیمه میگذشت و مرتضی مشغول درس خواندن بود. سال ۵۸ بود که با راهنمایی یکی از علما، راهی قم شد و در اتاقی کوچک از خانهای قدیمی درسش را شروع کرد. مدتی نگذشته بود و درسش به جایی رسیده بود که آیت الله مرعشی نجفی و علامه طباطبایی او را راهنمایی کردند که به تهران برود و به تبلیغ و ارشاد نوجوانان بپردازد. مشورت عادتش بود و گوش کردن به حرف بزرگان، کار یومیهاش! مدتی بود نام او دائما در نامههای تهدید آمیز منافقین منتشر میشد، چرا که از اعضای فعال بسیج شده بود. همه این تهدیدها او را شجاعتر از قبل کرد. نمیدانم اینجا حرف کدام یک از بزرگان را قبول کرد و به جبهه رفت؟ هرجای کار کمبودی حس میشد، مرتضی بود. همین بود که فرمانده، رانندگی تدارکات را هم به عهده گرفته بود. عملیات والفجر ۲‌‌ همان عملیاتی بود که مرتضی در آن تاب دنیا را نیاورد و کمی بعد از لحظاتی که شبهای قبل در آن به گفتگو با خدا نشسته بود، به دیدار خدا رفت.
 * از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی
https://shoma-weekly.ir/idu6Ky