اندیشه

گلایه حضرت معصومه(س) به آیت‌الله مرعشی چه بود؟

بعد از مدتی حضرت فاطمه معصومه(س) در حالی که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل مادرم حضرت فاطمه زهرا(س) بودند، وارد شدند. چون من پیش از آن، جده‌ام، بی‌بی دو عالم را سه بار در خواب دیده بودم و می‌دانستم که شکل و شمایل مبارک بانو چگونه است و هر سه بار هم با همان ترکیب و همان حالات ایشان را دیده بودم. برای همین فهمیدم که ایشان عمه‌ام حضرت معصومه(س) است، رفتم دست ایشان را بوسیدم. به بنده خطاب کردند: ای شهاب! ما چه زمانی به فکر تو نبودیم؟! این چه حرفی است تو می‌زنی و با همین حالت می‌آیی در حرم ما را مورد عتاب قرار می‌دهی و از دست ما شاکی هستی! تو از آن زمانی که به قم وارد شدی، زیر نظر ما و مورد عنایت ما بودی!
آیتالله روحالله قرهی در درس اخلاق خود به بیان خاطره شنیدنی از درس بزرگی که حضرت فاطمه معصومه(س) به آیتالله سیدشهاب الدین مرعشی نجفی دادند پرداختند: استاد عظیمالشّأنمان حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکتهای را بیان فرمودند که خیلی مشهور است. چون خودشان با لسان مبارک خودشان گفتند و ثبت و ضبط هم شده است. فرمودند: بنده در ایام جوانی وضع مالی بدی داشتم. موقع ازدواج دخترم بود اما وضع مالی بنده خیلی ناجور بود و نمیتوانستم برای دخترم ولو جهیزیه بسیار محقری تهیه کنم - بالاخره انسان یک آبروی اولیه را میخواهد - چاره نداشتم جز اینکه محضر کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه(صلوات اللّه و سلامه علیها) بروم.

خودشان فرمودند: خیلی به من فشار آمده بود و دیگر وضعم بسیار تنگ شده بود. البته از جهاتی بسیار هم تحمل کرده بودم اما دیگر وضع بسیار بسیار سخت شده بود. وقتی جلوی ضریح مطهره آن بانوی مکرمه رفتم، اشک میریختم و با یک حالت عتابی گفتم - که بعد هم پشیمان شدم چرا اینطور گفتم: ای سیده ما! چرا نسبت به امر زندگی من هیچ عملی را انجام نمیدهید؟! خودم هیچ اما خدای متعال دخترانی را به من مرحمت کرده، حالا من بدون مال، بدون وضعیت خوب، میخواهم دخترم را شوهر بدهم، چه کنم؟! بنا نیست دست ما را رها کنید!

فرمودند: فقط از باب شکایت رفتم، دیگر زیارتنامه و... نخواندم، مدام اشک میریختم و با همان وضع بیرون آمدم. وقتی به منزل آمدم، یک حالت نشوهای به من دست داد و دیگر خوابم رفت. در همان حالی که داشتم، شنیدم کسی درب منزل را میزند، رفتم در را باز کردم، شخصی را دیدم که پشت در ایستاده و وقتی من را دید، بیان کرد: سیده تو را میطلبد!

من هم با عجله به حرم رفتم، وقتی به صحن شریف حضرت معصومه(س) رسیدم، دیدم که مثل همیشه نیست و برعکس چند کنیز هستند که مشغول تمیزکردن ایوان طلا هستند. سبب را پرسیدم، گفتند: سیده الان تشریف میآورند.

ایشان فرمودند: بعد از مدتی حضرت فاطمه معصومه(س) در حالی که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل مادرم حضرت فاطمه زهرا(س) بودند، وارد شدند. چون من پیش از آن، جدهام، بیبی دو عالم را سه بار در خواب دیده بودم و میدانستم که شکل و شمایل مبارک بانو چگونه است و هر سه بار هم با همان ترکیب و همان حالات ایشان را دیده بودم. برای همین فهمیدم که ایشان عمهام حضرت معصومه(س) است، رفتم دست ایشان را بوسیدم. به بنده خطاب کردند: ای شهاب! ما چه زمانی به فکر تو نبودیم؟! این چه حرفی است تو میزنی و با همین حالت میآیی در حرم ما را مورد عتاب قرار میدهی و از دست ما شاکی هستی! تو از آن زمانی که به قم وارد شدی، زیر نظر ما و مورد عنایت ما بودی!

خودشان فرمودند: در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم نسبت به بانوی مکرمه اسائه ادب کردم، سریع برای عذرخواهی به حرم شریف آن بانوی مکرمه رفتم و بعد هم در کارم گشایشی صورت گرفت!

این مرد الهی، بالجد شهاب الدین بود و ابدا ولو به لحظهای حسادت نداشت. ایشان همیشه از امام راحل(ره) حمایت میکردند. وقتی بعضی میآمدند نفوذ پیدا میکردند تا شیطنت کنند، ایشان یادآوری میکردند: من با امام، هم حجرهای و رفیق بودم و الان هرچه را ایشان بگوید، تبعیت میکنم.

https://shoma-weekly.ir/eLoyka