تاریخ غرب از رنسانس به بعد بهتدریج از دین فاصله گرفت. وقتی سخن از قرون وسطی به میان میآید مقصود دوران حاکمیت دین و کلیساست. رنسانس هم یعنی دوران آغاز خداحافظی با دین. تمدن امروز غرب دیگر از آموزههای دین برای اداره جامعه بهره نمیبرد. بعد از رنسانس دو اعتقاد رواج یافت. یکی تقابل علم و دین و دوم تقابل بین آزادی و دین. هر دوی این مبانی که پایه تفکر علوم غربی به اصطلاح مدرن است با مبانی فرهنگ اصیل اسلامی مغایر است.
هنر جمع ضدین!
جالبترین بخش کار آنجایی است که ما توانستهایم بین این دو امر متغایر (مبانی غربی و مبانی فرهنگ اسلامی) تحت یک تابلوی واحد در دانشگاههای علوم انسانیمان جمع کنیم! هرچند که این ظاهر امر بوده و در باطن این امر محال است؛ لذا خروجی کار به اجبار از یکی از دو حال خارج نیست. یا دانشگاههای علوم انسانی برخلاف باطنشان با تدریس مبانی تمدن غربی خروجی تمدن اسلامی دارند یا برخلاف ظاهرشان خروجی افراد وابسته و متاثر از فرهنگ غرب را دارد. قطعا حالت اول دور از انتظارتر خواهد بود.
ما همیشه ادعا کردهایم که تفکرات نوینی به جهان عرضه مینماییم؛ ولی تمدن غرب را به چالش خواهیم کشید؛ گفتهایم که حق نقد تفکرات آنها را داریم و این حق را کسی نمیتواند از ما بگیرد؛ معتقدیم هیچ کس نباید و نمیتواند ما را مجبور کند پیرو اندیشه اندیشمندان غربی و نظریات آنها باشیم؛ اما نتوانستهایم آنطور که بایسته و شایسته است به این ادعا و گفته و اعتقادمان جامه عمل بپوشانیم. چون خانه از پای بست ویران بوده ولی ادعای ما درخصوص نقش ایوان است!
توجه ویژه غرب به علوم تجربی و انسانی
برای رسیدن به هر هدفی باید ابتدا پایه و ارکان آن هدف را مهیا کرد، وگرنه نیل به آن غیرممکن یا بسیار سخت و دشوار خواهد شد. ما که مدعی تمدنسازی در حوزه علوم انسانی هستیم بایستی در این مسیر ابتدا ارکان آن را فراهم کنیم و آن چیزی جز علوم انسانی اسلامی نیست. علوم انسانی اگر اسلامی نباشد هرچه هم عمیق و ریشهای شود دردی از ما دوا نمیکند. همانگونه که علوم انسانی غربی رکن و اساس تمدن معاصر غرب است. آنها به این موضوع توجه ویژه کردند و تلاش خود را معطوف به رشد علوم تجربی و انسانی نمودند. آنها فقط به علوم طبیعی بسنده نکردند و درخصوص تغییر نگرش به انسان و اجتماع گامهای مهمی برداشتند و نتیجه آن نیز به تغییر آرمانهای بشر امروزی منتج شد.آنها برای هدفشان برنامه و پایهریزی مدون داشتند و ما نیز برای مقابله با چنین تمدنی چارهای جز پیریزی صحیح نداریم. علوم انسانی اسلامی ما نیاز مبرمی به رهایی از تقلید دارد. با علوم تقلیدی نمیتوان جهان را متحول کرد. علوم انسانی را نمیشود تنها منحصر به حوزههای علمیه و فقه دانست هرچند که با فاصله میان حوزه و دانشگاه نیز به اهداف والای پیش رو دست نخواهیم بافت.این سادهانگارانه است که تصور کنیم تنها با رجوع مستقیم به منابع دینی میتوانیم همه احتیاجات خود را در حوزه عظیم علوم انسانی تهیه نماییم. یعنی اینگونه نیست که تنها با بهرهگیری از منابع اولیه کتاب و سنت تمام نیاز ما برای اسلامیسازی علوم انسانی حاصل شود. البته به طور قطع علوم انسانی وجه فقهی دارند؛ ولی نه به عنوان وجه انحصاری.با وجود همه کاستیهای بیانشده ما هرگز در برابر تمدن غرب و علوم انسانی غربی تسلیم نخواهیم شد؛ ولی بدانیم و بپذیریم که با شعار نمیتوان به هدف رسید.