نگاه

من او را شناختم

شب می‌گرید و می‌نالد و همین‌هاست که فردا شرق و غرب را به زانو در می‌آورد و آمریکا را در صحرای طبس در می نهد و منافقین را یک‌شبه بر خاک مذلت می نشاند و همین‌هاست که از شاه گوش می گیرد و اسلافش را یکباره قلع و قمع نموده و از سرزمین ایران بیرون می‌نماید.» و چه خوب شناخته بود امام روح الله را.
شهید علی اکبر مقصودی- در اولین برخورد با هرکس طوری رفتار میکرد که انگار چندین سال است او را میشناسد. زمانی که منزلش را تازه به قم آورده بود و با ماشین به دانشکده رفت و آمد میکرد، بعد از چند روز دیگر ماشین همراهش نیاورد. دلیل را که جویا شدم گفت میخواهم مثل بقیه باشم. همیشه در حساب کردن از برادران دیگر سبقت میگرفت. علاقه وافرش به پدر و مادر از نوشته هایش پیداست. هردو را عاشقانه دوست داشت. زیاد مینوشت و موضوع نوشته هایش که دوست نداشت کسی از آن خبر داشته باشد محاسبه نفس، بیشتر در سحرگاهان بود. در مورد امام هم که لازم به توضیح من نیست. نوشته او در مورد امام خمینی خود گویای ماجراست:«...او کیست که سیلاب اشک چشمش همچون مروارید درخشان از لابلای محاسن، سجاده را ستاره باران میکند؟گناه سنگینی قلبش را به رنج آورده است؟... آه خدای من! شناختم، او پیر جماران است که اینسان در دل

شب میگرید و مینالد و همینهاست که فردا شرق و غرب را به زانو در میآورد و آمریکا را در صحرای طبس در می نهد و منافقین را یکشبه بر خاک مذلت می نشاند و همینهاست که از شاه گوش می گیرد و اسلافش را یکباره قلع و قمع نموده و از سرزمین ایران بیرون مینماید.» و چه خوب شناخته بود امام روح الله را.

* از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی

https://shoma-weekly.ir/A4ZoGH